جدول جو
جدول جو

معنی بوروج - جستجوی لغت در جدول جو

بوروج
برم
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بروج
تصویر بروج
برج، هشتاد و پنجمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۲۲ آیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهروج
تصویر بهروج
بهروز، خوشبخت، نیک بخت، نوعی بلور کبود رنگ و شفاف، برده
فرهنگ فارسی عمید
قرنا (کرنا و شیپور که هنگام صید و شکار می نوازند. (آنندراج). بوق و شیپور شکارچیان. (ناظم الاطباء).
- بوروزن، نفیرچی و قرنانواز. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان سهرورد که در بخش قیدار شهرستان زنجان واقع است و 155 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(بَرْ وَ)
شهری در گجرات. (ناظم الاطباء). از مشهورترین شهرهای بحری هند است که از آنجا نیل و لک می آورند. (از مراصدالاطلاع) ، نمایان شدن و برآمدن بسوی فضا. (از منتهی الارب) ، بیرون آوردن. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
سورۀ بروج، نام سورۀ هشتاد وپنجم از قرآن کریم است و آن مکیه می باشد و بیست ودو آیت دارد، پس از سورۀ انشقاق و پیش از سورۀ طارق واقع است و با آیۀ ’والسماء ذات البروج’ آغاز میشود، اقرار کردن به گناهی. اعتراف و اذعان کردن به سرقتی و مانند آن. (یادداشت دهخدا) ، نمودن سارق مال مسروقی را. (یادداشت دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
ج برج. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). برجها.
لغت نامه دهخدا
تیره ای از طایفۀ کیومرسی ایل چهارلنگ بختیاری، (جغرافیای سیاسی کیهان ص 76)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان یامچی بخش مرکزی شهرستان مرند که در ده هزارگزی شمال باختری مرند و 4 هزارگزی راه آهن جلفا به مرند در جلگه واقع است، هوایش معتدل و دارای 650 تن سکنه میباشد، آبش از رودخانه و محصولش غلات، پنبه و شغل مردمش زراعت و گله داری وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
نوعی از بلور کبود است در نهایت لطافت و صافی و خوشرنگ و کم قیمت. (برهان). بهروجه. بهروز. بهروزه. نوعی از بلور کبود است که کم بها و برنگ پیروزه است. (آنندراج) (از انجمن آرای ناصری) (از ناظم الاطباء) (از الجماهر بیرونی ص 173). بهروز. پهلوی. ’وهروچ’. نوعی بلور کبود شفاف و کم قیمت. (فرهنگ فارسی معین). بهروجه. بهروز. بهروزه. رجوع به همین کلمات شود، آرزومند کسی یا چیزی شدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آرزومند گشتن. (تاج المصادر بیهقی). آهنگ کردن و نگرفتن آنرا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شاد شدن و اهتزاز نمودن. (آنندراج). شاد شدن و اهتزاز نمودن بچیزی، آمادۀ گریه یا خنده شدن، دراز کردن دست تا بگیرد آنرا، فراهم آمدن گروهی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بهش عنه، تفتیش کرد از وی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ریحان کوهی. (ناظم الاطباء). در منتهی الارب باذروج است
لغت نامه دهخدا
(بَ)
استرنگ. مردم گیاه. یبروح الصنم. (ناظم الاطباء). مردم گیا. (آنندراج). و رجوع به یبروح الصنم شود، جوان تناور و سایه پرورد. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بهروج
تصویر بهروج
نوعی بلور کبود شفاف و کم قیمت، کندر هندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بروج
تصویر بروج
جمع برج، دژها کوشک ها، آبام ها اختران جمع برج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهروج
تصویر بهروج
((بِ رُ))
نوعی بلور کبود شفاف و کم قیمت، کندر هندی
فرهنگ فارسی معین
ابراج، برج ها، دژها، قلعه ها، ماهها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فرار کن
فرهنگ گویش مازندرانی
بریان کن سرخ کن، کباب کن، امر سرخ کردن، بگریز فرار کن
فرهنگ گویش مازندرانی
قله ای در شهرستان سوادکوه، بوران
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی بازی
فرهنگ گویش مازندرانی