جدول جو
جدول جو

معنی بورجانی - جستجوی لغت در جدول جو

بورجانی
خمیری است که بقطعات کوچک برند و میان هر یک سوراخ کنند، در دیگ کنند و چون بپزد بر آن شیر یا ماست ریخته و آشامند، (ابن بطوطه یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بورانی
تصویر بورانی
غذایی که از اسفناج یا بادمجان، ماست و سیر تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهرمانی
تصویر بهرمانی
به رنگ بهرمان، سرخ، برای مثال چو پیروزه گشته ست غم کش دل من / ز هجران آن دو لب بهرمانی (بهرامی - شاعران بی دیوان - ۴۱۱)
فرهنگ فارسی عمید
برمه، نام جمهوری واقع در جنوب شرقی آسیا در شبه جزیره هندوچین، پایتختش رانگون است، و رجوع به برمه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی از دهستان حومه که در بخش مرکزی شهرستان کازرون واقع است. و 555 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(نی یَ)
نوعی، طعام منسوب به بوران دختر حسن بن سهل، زن مأمون خلیفۀعباسی. (منتهی الارب). طعامی منسوب به بوران و همان بورانی است. (ناظم الاطباء). و رجوع به بورانی شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به خوریان که از اعمال بسطام است و از آنجاست خواجه رستم خوریانی، رجوع به تذکرۀ دولتشاه سمرقندی و آنندراج شود
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ)
خوشکامی. خوشحالی. خوشدلی:
اگر بدیدمی آن هردو مونس جان را
بدی ز دیدنشان خوشدلی و خوشجانی.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(خَ وِ)
منسوب به خونجان که قریتی است از قراء اصفهان و از این ناحیت دانشوران بزرگ برخاسته اند و همه به خونجانی موسومند. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
منسوب است به سیرجان که از بلاد کرمان میباشد، (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
منسوب به بوستان است:
ای سرو بلند بوستانی
در پیش درخت قامتت پست،
سعدی،
رجوع به بوستان و بستانی شود
لغت نامه دهخدا
محمد بن احمد بن علی بن حسین بن ممشاذبن فناخشیش زارجانی مکنی به ابومنصور است، از محمد بن علی مقری روایت کند، (از معجم البلدان)، و رجوع به زارجان شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به فورفاه که از قرای سغد است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(کَ وِ)
منسوب است به کونجان. (از انساب سمعانی). رجوع به کونجان شود
لغت نامه دهخدا
به معنی سختیان و تیماج و به این معنی با کاف فارسی و زای نقطه دار هم آمده، (برهان)، مصحف ’گوزگانی’منسوب به ’گوزگانان’ = ’جوزجان’، (از حاشیۀ برهان چ معین)، رجوع به گوزگانی، کورگانی و کوزگانی شود
لغت نامه دهخدا
(رِ نی ی)
منسوب به لارجان
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان حرجند بخش مرکزی شهرستان کرمان واقع در 48000 گزی شمال کرمان و 8000 گزی جنوب راه مالرو شهداد به راور، کوهستانی و سردسیر و دارای 70 تن سکنه است، آب آن از قنات است، محصول آن غلات و حبوب و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
بوریاباف، بوریافروش، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
یاقوت بهرمانی، شبیه به رنگ بهرمان. از انواع یاقوت سرخ است. (الجماهر صص 34-35) :
بیک مدحت او هم دهانش بیا کند
به یاقوت وبیجادۀ بهرمانی.
منوچهری.
شنیدم که ریگ سیه را بگیتی
نکرده ست کس حمری بهرمانی.
منوچهری.
چو پیروزه گشته ست غمکش دل من
ز هجران آن دو لب بهرمانی.
بهرامی.
سرشک حسودت پراکنده بر رخ
چو برخاک بیجادۀ بهرمانی.
امامی هروی.
افضل یواقیت یاقوت احمر است و احمر را انواع بسیار است بهتر از همه بهرمانی است. (خواجه نصیرالدین طوسی) ، کندر هندی را نیز گویند. (برهان). و رجوع به بهروج و بهروز شود
لغت نامه دهخدا
نام تیره ای از کردان مغرب ایران
لغت نامه دهخدا
نسبت است بر بوزجان که شهرکی است مابین هرات و نیشابور و از آنجا است: ابوالوفاء محمد بن یحیی ... (از لباب الانساب) (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
قسمی بادام در جهرم. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
منسوب به بورا قریه ای است نزدیک عکبراء. (منتهی الارب) ، نوک هر چیز، ویژه نوک ناخن. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس) ، نی شکافته شده، حصیر ساخته شده از آن و بوریا. (ناظم الاطباء). بوریا. (نشوءاللغه) (مهذب الاسماء) ، نی زرگری. منفاخ. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
(بُ وَ)
انتسابی است به پیشۀ حصیربافی. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
منسوب به پوراندخت پرویز، (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
نان خورشی که از اسفناج و کدوو بادنجان با ماست و کشک سازند، (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء)، طعامی است در هندوستان که بادنجان در روغن گاو، بریان کرده، در دوغ اندازند، (آنندراج)، و منسوب است به بوران دخت، دختر خسروپرویز یا به بوران دختر حسن، زن مأمون، (ناظم الاطباء) :
ریش چون بوکانا سبلت چون سوهانا
سر بینیش چو بورانی باتنگانا،
ابوالعباس،
ای گشته ترا دل و جگر بریان
بر آتش آرزو چو بورانی،
ناصرخسرو،
شخصی با معبری گفت در خواب دیدم که از کشک شتر بورانی میسازم، تعبیر آن چه باشد؟ (منتخب لطایف عبید زاکانی ص 125)، سلطان محمود را در حالت گرسنگی بادنجان بورانی پیش آوردند، (منتخب لطایف عبید زاکانی ص 138)،
پس از سی سال بر بسحاق شد مکشوف این معنی
که بورانی است بادنجان و بادنجان است بورانی،
بسحاق اطعمه،
به یمینت چه بود کشکنه و بورانی
به یسارت چه بود نان و پنیر و ریچار،
بسحاق اطعمه
لغت نامه دهخدا
تیماج و سختیان را گویند، و با زای نقطه دار و رای فارسی هر دو آمده است، (برهان)، مصحف گوزگانی است، رجوع به گوزگانی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نورهانی
تصویر نورهانی
نورهان نوراهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیرجانی
تصویر سیرجانی
منسوب به سیرجان از مردم سیرجان اهل سیرجان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوستانی
تصویر بوستانی
منسوب به بستان بوستانی: گیاه بستانی، باغبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهرمانی
تصویر بهرمانی
پارسی تازی شده بهرمان یا کند سرخ (یا کند یاقوت) نوعی یاقوت سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بو جاری
تصویر بو جاری
پاک کردن غلات و حبوب از خاک و خاشاک بوسیله غربال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بورانی
تصویر بورانی
نان خورشی که از اسفناج و کدو و بادنجان با ماست و کشک سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بورانی
تصویر بورانی
نان خورشی که از اسفناج و کدو و بادنجان با ماست و کشک درست کنند
فرهنگ فارسی معین
ماستی که با برخی از سبزی ها به ویژه نعناع و اسفناج مخلوط
فرهنگ گویش مازندرانی