جدول جو
جدول جو

معنی بوراغ - جستجوی لغت در جدول جو

بوراغ
از رنگ هاست
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بوراب
تصویر بوراب
(پسرانه)
نام آهنگری در پایتخت قیصر روم و سازنده نعل اسبان قیصر، از شخصیتهای شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وراغ
تصویر وراغ
آتش، آنچه از سوختن چوب یا زغال یا چیز دیگر به وجود می آید و دارای روشنی و حرارت است، مخ، ورزم، آذر، تش، اخگر، برزین، انیسه، نار
فروغ و تابش و شعلۀ آتش، برای مثال آتش عشق چون کنم پنهان / کز دهانم کشد زبانه وراغ (حکیم علی فرقدی- مجمع الفرس - وراغ)، روشنی، فروغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بورات
تصویر بورات
هر یک از نمک های اسید بوریک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوران
تصویر بوران
سرمای سخت و باد شدید که با برف یا باران همراه است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوراغ
تصویر دوراغ
دوغ یا ماست که آب آن را گرفته باشند و جرم آن باقی مانده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(بَ رِ)
تخت. (شرفنامۀ منیری). تختی است که برای زن حامله موقع وضع حمل درست نمایند. (از شعوری ج 1 ص 171). تخت آرامش زنان. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
بوره، (ناظم الاطباء)، بوراک، بوره، براکس، (از اشتینگاس)، رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
کیسه یا جوال، شکر سفید و معرب آن بورق است و بعربی نطرون خوانند و گویند اگر قدری از بوره با صدف بسایند و در بینی زن بدمند، اگر آن زن عطسه کند، دوشیزه بود و اگر نکند دوشیزه نباشد و بورۀ ارمنی همان است، (برهان)، شکر سفید، و بورق معرب آن است و آنرا بورۀ ارمنی نیز گویند، (انجمن آرای ناصری) (آنندراج)، در قطرالمحیط آمده: ’البورق اصناف: مائی و جبلی وارضی و مصری و هواالنطرون معرب بوره بالفارسیه، ’ این کلمه معرب وارد لاتین قرون وسطی و سپس داخل فرانسه شده، ’بوراکس’ (برات دوسدیم ئیدراته) گردیده، (حاشیۀ برهان چ معین) :
تباین است ز شاخ نبات تا بوره
تفاوت است ز آب حیات تا غسلین،
بدرالدین جاجرمی
لغت نامه دهخدا
(وَ)
شعلۀ آتش. (آنندراج) (برهان) (از ناظم الاطباء) :
آتش عشق چون شود پنهان
کز زبانم کشد زبانه وراغ.
فرقدی (از آنندراج و انجمن آرا).
- وراغ ور، شعله ور. (از ناظم الاطباء).
، روشنی و تابش که فروغ نیز گویند. (آنندراج) (انجمن آرا). روشنی و فروغ و تابش آن. (برهان) (ناظم الاطباء). لیکن این معنی نزدیک به معنی اولی است. (آنندراج) (انجمن آرا).
- باوراغ، روشن. منور. (فرهنگ فارسی معین).
- ، بارونق. (از فرهنگ فارسی معین) :
پیشتر زین روزگاری داشتم الحق چنانک
بود حال و بالم از وی باوراغ و بافراغ.
ابن یمین (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
دوغ و ماستی که شیر بر آن دوشیده باشند، و آن دراصل دوغ راغ بوده یعنی دوغی که از صحرا و کوه آورده اند و بر اثر کثرت استعمال، دوراغ متداول است، (از آنندراج) (از برهان) (از انجمن آرا)، شیراز، (یادداشت مؤلف)، در مشهد دراغ می گویند، رجوع به شیراز شود
لغت نامه دهخدا
خمیر کوچک، چونه، (دزی ج 1 ص 126)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
فربه و با موی گردن پرپشت و یکدست مخملی، و آن صفتی است گربه را. براق. رجوع به براق شود.
- براغ شدن بر کسی، براق شدن. بخشم به او نگریستن. با خشم و غضب به سوی او متوجه شدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
نام دختر حسن بن سهل که زوجه مأمون عباسی بوده وبورانیه که طعامی است معروف، منسوب بدو است، اما شیخ الرئیس در شفا گفته: بورانی منسوب است به بوران دخت بنت خسروپرویز که مقدم بوده، (از آنندراج) (از انجمن آرا)، نام زن مأمون خلیفه، (از اشتینگاس)، نام زن مأمون عباسی، دختر حسن بن سهل، (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)، رجوع به تعلیقات چهارمقاله چ معین ص 53 شود
لغت نامه دهخدا
باران یا برفی که با باد باشد، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بوران
تصویر بوران
سرمای سخت و باد شدید که با برف و باران همراه باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از براغ
تصویر براغ
رگ زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وراغ
تصویر وراغ
فروغ و تابش و شعله آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوراغ
تصویر دوراغ
دوغ و ماستی که آب آن را کشیده باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بوران
تصویر بوران
باران یا برفی که با باد باشد، باد شدیدی که برف های کوه را از جایی به جایی منتقل کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وراغ
تصویر وراغ
شعله آتش، روشن، فروغ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بوران
تصویر بوران
برف باد
فرهنگ واژه فارسی سره
توفان، کولاک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تیغ و آشغال های درون آبندان و مرداب
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دشت سر بخش مرکزی آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
گوسفند کبود رنگ، از توابع دهستان بندپی شهرستان بابل، نامی برای سگ گله
فرهنگ گویش مازندرانی