کسی که پیشه اش پاک کردن غلات است و حبوبات و غلات را با غربال پاک می کند بوجار لنجان: کنایه از کسی که هر کجا نیرو و قدرت و سود و فایده ببیند به آن طرف برود و مرام و مسلک ثابت نداشته باشد، مثل بوجار که هنگام بوجاری از هر طرف باد بیاید روی خود را به آن طرف می کند
کسی که پیشه اش پاک کردن غلات است و حبوبات و غلات را با غربال پاک می کند بوجار لِنجان: کنایه از کسی که هر کجا نیرو و قدرت و سود و فایده ببیند به آن طرف برود و مرام و مسلک ثابت نداشته باشد، مثل بوجار که هنگام بوجاری از هر طرف باد بیاید روی خود را به آن طرف می کند
رحم، عضوی کیسه مانند در شکم که جنین تا قبل از تولد در آن زندگی می کند، جای بچه در شکم زن یا حیوان ماده، زهدان، بچّه دان، پوگان، بوهمان، بویگان، پرکام
رَحِم، عضوی کیسه مانند در شکم که جنین تا قبل از تولد در آن زندگی می کند، جای بچه در شکم زن یا حیوان ماده، زَهدان، بچّه دان، پوگان، بوهمان، بویگان، پُرکام
قریه ای است از اصفهان و این غیر از بارجان است، و حافظ بن النجار در معجم خویش این دو را یکی شمرده است و چنین نیست. (از معجم البلدان) (از مرآت البلدان ج 1 ص 162)
قریه ای است از اصفهان و این غیر از بارجان است، و حافظ بن النجار در معجم خویش این دو را یکی شمرده است و چنین نیست. (از معجم البلدان) (از مرآت البلدان ج 1 ص 162)
حساب برجان، (اصطلاح ریاضی) مجموع عدد مضروب و مضروب فیه مثلا سه را در سه ضرب کنند حاصل نه میشود پس سه را جذر و نه را جداء و جملۀ آنرا برجان گویند. (ناظم الاطباء)، در نوردیدن: برچد بنفشه دامن و از خاک برنوشت. منوچهری. ، فراهم آوردن. گرد کردن. (ناظم الاطباء)، التقاط. برگرفتن چنانکه مرغ دانه را از زمین: نداند زمن بر چدن دانه نیز که کورست و کور آید از خانه نیز. اسدی. دانه باشی مرغکانت برچنند غنچه باشی کودکانت برکنند. مولوی. ، یکسو زدن. برگفتن: هوای قیرگون برچد نقاب قیرگون از رخ سپهر ساج گون بنهاده تاج عاجگون بر سر. عمعق بخاری. - برچدن گل، گل از شاخه باز کردن: گل برچنند روزبروز از درخت گل زین گلبنان هنوز مگر گل نچیده اند. سعدی. و رجوع به چدن و چیدن شود. - برچدن شکر از حدیث کسی، از سخنان شیرین او بهره مند شدن و لذت سمع یافتن: حدیثی بگو تا شکر برچنم بمن برگذر تا شوم عنبری. (از سندبادنامه). - برچدن مکافات، جزا و پاداش یافتن: تو دانی که مردم که نیکی کند کند تا مکافات آن برچند. ابوشکور
حساب برجان، (اصطلاح ریاضی) مجموع عدد مضروب و مضروب فیه مثلا سه را در سه ضرب کنند حاصل نه میشود پس سه را جذر و نه را جداء و جملۀ آنرا برجان گویند. (ناظم الاطباء)، در نوردیدن: برچد بنفشه دامن و از خاک برنوشت. منوچهری. ، فراهم آوردن. گرد کردن. (ناظم الاطباء)، التقاط. برگرفتن چنانکه مرغ دانه را از زمین: نداند زمن بر چدن دانه نیز که کورست و کور آید از خانه نیز. اسدی. دانه باشی مرغکانت برچنند غنچه باشی کودکانت برکنند. مولوی. ، یکسو زدن. برگفتن: هوای قیرگون برچد نقاب قیرگون از رخ سپهر ساج گون بنهاده تاج عاجگون بر سر. عمعق بخاری. - برچدن گل، گل از شاخه باز کردن: گل برچنند روزبروز از درخت گل زین گلبنان هنوز مگر گل نچیده اند. سعدی. و رجوع به چدن و چیدن شود. - برچدن شکر از حدیث کسی، از سخنان شیرین او بهره مند شدن و لذت سمع یافتن: حدیثی بگو تا شکر برچنم بمن برگذر تا شوم عنبری. (از سندبادنامه). - برچدن مکافات، جزا و پاداش یافتن: تو دانی که مردم که نیکی کند کند تا مکافات آن برچند. ابوشکور
رحم بود یعنی زهدان، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 356)، بچه دان و زهدان را گویند و بعربی رحم خوانند، (برهان)، رحم باشدکه بچه در آن بود، یعنی زهدان، (اوبهی)، زهدان، یعنی بچه دان، (انجمن آرا) (آنندراج)، بویگان، پویگان، بچه دان، زهدان، رحم، (فرهنگ فارسی معین) : ریش چون بوگانا سبلت چون سوهانا سر بینیش چو بورانی باتنگانا، ابوالعباس (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 356)، وزین همه که بگفتم نصیب روز بزرگ غدود وزهره و سرگین و خون بوگان کن، کسایی، زنان حامله را بیم بد که پیش از وقت ز مهر او بدر آیند اجنه از بوگان، شمس فخری (از آنندراج)
رحم بود یعنی زهدان، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 356)، بچه دان و زهدان را گویند و بعربی رحم خوانند، (برهان)، رحم باشدکه بچه در آن بود، یعنی زهدان، (اوبهی)، زهدان، یعنی بچه دان، (انجمن آرا) (آنندراج)، بویگان، پویگان، بچه دان، زهدان، رحم، (فرهنگ فارسی معین) : ریش چون بوگانا سبلت چون سوهانا سر بینیش چو بورانی باتنگانا، ابوالعباس (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 356)، وزین همه که بگفتم نصیب روز بزرگ غدود وزهره و سرگین و خون بوگان کن، کسایی، زنان حامله را بیم بد که پیش از وقت ز مهر او بدر آیند اجنه از بوگان، شمس فخری (از آنندراج)
دهی از دهستان اوچ تپۀ بخش ترکمان شهرستان میانه. سکنۀ آن 170 تن، آب از چشمه. محصول آن غلات، حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) ، وسیع. فراخ، آنکه او را تعظیم کنند. مهتر بزرگ با عظمت و جمال. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب)
دهی از دهستان اوچ تپۀ بخش ترکمان شهرستان میانه. سکنۀ آن 170 تن، آب از چشمه. محصول آن غلات، حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) ، وسیع. فراخ، آنکه او را تعظیم کنند. مهتر بزرگ با عظمت و جمال. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب)
نام یکی از بخشهای شهرستان مهاباد در جنوب شرقی مهاباد در استان چهارم (آذربایجان غربی)، مرکز آن قصبۀ بوکان در 56کیلومتری جنوب شرقی مهاباد و در مسیر شوسۀ میاندواب و سقز واقع است، سکنۀ این قصبه 3074 تن است و آب آن از رود خانه سیمین رود است، محصولات: غلات، توتون، چغندر قند و غیره، (فرهنگ فارسی معین) دهی از دهستان کمین است که در بخش زرقان شهرستان شیراز واقع است، و 560 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7) دهی از دهستان الموت، بخش معلم کلایه در شهرستان قزوین واقع است و 136 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
نام یکی از بخشهای شهرستان مهاباد در جنوب شرقی مهاباد در استان چهارم (آذربایجان غربی)، مرکز آن قصبۀ بوکان در 56کیلومتری جنوب شرقی مهاباد و در مسیر شوسۀ میاندواب و سقز واقع است، سکنۀ این قصبه 3074 تن است و آب آن از رود خانه سیمین رود است، محصولات: غلات، توتون، چغندر قند و غیره، (فرهنگ فارسی معین) دهی از دهستان کمین است که در بخش زرقان شهرستان شیراز واقع است، و 560 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7) دهی از دهستان الموت، بخش معلم کلایه در شهرستان قزوین واقع است و 136 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)