جدول جو
جدول جو

معنی بوجان - جستجوی لغت در جدول جو

بوجان
دهی از دهستان لواسان کوچک که در بخش افجۀ شهرستان تهران واقع است و 197 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
بوجان
(اِ طِ)
رجوع به بوج شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بوکان
تصویر بوکان
(دخترانه)
زیبارویان، عروسها، نام شهری در کردستان (نگارش کردی: بوکان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بوژان
تصویر بوژان
(پسرانه)
، نمو کردن، شکوفا شدن، بهخود بالیدن (نگارش کردی: بژان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بوتان
تصویر بوتان
(پسرانه)
لهجهای در زبان کردی (نگارش کردی: بتان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بوبان
تصویر بوبان
(پسرانه)
بهسوی بالا (نگارش کردی: بوبان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بوران
تصویر بوران
سرمای سخت و باد شدید که با برف یا باران همراه است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بویان
تصویر بویان
بویا، دارای بوی خوش، خوش بو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوجار
تصویر بوجار
کسی که پیشه اش پاک کردن غلات است و حبوبات و غلات را با غربال پاک می کند
بوجار لنجان: کنایه از کسی که هر کجا نیرو و قدرت و سود و فایده ببیند به آن طرف برود و مرام و مسلک ثابت نداشته باشد، مثل بوجار که هنگام بوجاری از هر طرف باد بیاید روی خود را به آن طرف می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موجان
تصویر موجان
ویژگی چشم زیبا و پرکرشمه، چشم خواب آلود، موژان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موجان
تصویر موجان
اضطراب و موج زدن دریا، موج دار شدن دریا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوگان
تصویر بوگان
رحم، عضوی کیسه مانند در شکم که جنین تا قبل از تولد در آن زندگی می کند، جای بچه در شکم زن یا حیوان ماده، زهدان، بچّه دان، پوگان، بوهمان، بویگان، پرکام
فرهنگ فارسی عمید
(بُ)
نام دزدی است که به وی مثل زنند: اسرق من برجان
لغت نامه دهخدا
(بِ)
جمع واژۀ بذج. (ازاقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به بذج شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
صنفی از روم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، برگشته. تافته ببالا. ببالا برگردانده. جمع. مجتمع:
برچده زلفک فراهم او
کرده صبر از دلم پراکنده.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(وِ)
قریه ای است از اصفهان و این غیر از بارجان است، و حافظ بن النجار در معجم خویش این دو را یکی شمرده است و چنین نیست. (از معجم البلدان) (از مرآت البلدان ج 1 ص 162)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
حساب برجان، (اصطلاح ریاضی) مجموع عدد مضروب و مضروب فیه مثلا سه را در سه ضرب کنند حاصل نه میشود پس سه را جذر و نه را جداء و جملۀ آنرا برجان گویند. (ناظم الاطباء)، در نوردیدن:
برچد بنفشه دامن و از خاک برنوشت.
منوچهری.
، فراهم آوردن. گرد کردن. (ناظم الاطباء)، التقاط. برگرفتن چنانکه مرغ دانه را از زمین:
نداند زمن بر چدن دانه نیز
که کورست و کور آید از خانه نیز.
اسدی.
دانه باشی مرغکانت برچنند
غنچه باشی کودکانت برکنند.
مولوی.
، یکسو زدن. برگفتن:
هوای قیرگون برچد نقاب قیرگون از رخ
سپهر ساج گون بنهاده تاج عاجگون بر سر.
عمعق بخاری.
- برچدن گل، گل از شاخه باز کردن:
گل برچنند روزبروز از درخت گل
زین گلبنان هنوز مگر گل نچیده اند.
سعدی.
و رجوع به چدن و چیدن شود.
- برچدن شکر از حدیث کسی، از سخنان شیرین او بهره مند شدن و لذت سمع یافتن:
حدیثی بگو تا شکر برچنم
بمن برگذر تا شوم عنبری.
(از سندبادنامه).
- برچدن مکافات، جزا و پاداش یافتن:
تو دانی که مردم که نیکی کند
کند تا مکافات آن برچند.
ابوشکور
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان جمعآبرود است که در بخش حومه شهرستان دماوند واقع است و 450 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
رحم بود یعنی زهدان، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 356)، بچه دان و زهدان را گویند و بعربی رحم خوانند، (برهان)، رحم باشدکه بچه در آن بود، یعنی زهدان، (اوبهی)، زهدان، یعنی بچه دان، (انجمن آرا) (آنندراج)، بویگان، پویگان، بچه دان، زهدان، رحم، (فرهنگ فارسی معین) :
ریش چون بوگانا سبلت چون سوهانا
سر بینیش چو بورانی باتنگانا،
ابوالعباس (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 356)،
وزین همه که بگفتم نصیب روز بزرگ
غدود وزهره و سرگین و خون بوگان کن،
کسایی،
زنان حامله را بیم بد که پیش از وقت
ز مهر او بدر آیند اجنه از بوگان،
شمس فخری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
دهی از دهستان اوچ تپۀ بخش ترکمان شهرستان میانه. سکنۀ آن 170 تن، آب از چشمه. محصول آن غلات، حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) ، وسیع. فراخ، آنکه او را تعظیم کنند. مهتر بزرگ با عظمت و جمال. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از بخشهای شهرستان مهاباد در جنوب شرقی مهاباد در استان چهارم (آذربایجان غربی)، مرکز آن قصبۀ بوکان در 56کیلومتری جنوب شرقی مهاباد و در مسیر شوسۀ میاندواب و سقز واقع است، سکنۀ این قصبه 3074 تن است و آب آن از رود خانه سیمین رود است، محصولات: غلات، توتون، چغندر قند و غیره، (فرهنگ فارسی معین)
دهی از دهستان کمین است که در بخش زرقان شهرستان شیراز واقع است، و 560 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
دهی از دهستان الموت، بخش معلم کلایه در شهرستان قزوین واقع است و 136 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قوجان
تصویر قوجان
نادرست نویسی غوجان واژه پارسی است پوستینی که پشم آن ازروست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موجان
تصویر موجان
چشم نیکو که کم کم متحرک بنظر آید و لطفی خاص دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوجان
تصویر صوجان
خشک اندام: آدمی یا ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زوجان
تصویر زوجان
نر و ماده تایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باجان
تصویر باجان
با روح دارای جان، زنده حی: (هر که او آگاه تر با جان ترست)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوران
تصویر بوران
سرمای سخت و باد شدید که با برف و باران همراه باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوگان
تصویر بوگان
رحم، بچه دان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بویان
تصویر بویان
بوی کننده
فرهنگ لغت هوشیار
گازی بی رنگ و خفه کننده که جهت سوخت و ساخت لاستیک مصنوعی به کار می رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بوکان
تصویر بوکان
زهدان، رحم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بوران
تصویر بوران
باران یا برفی که با باد باشد، باد شدیدی که برف های کوه را از جایی به جایی منتقل کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بوجار
تصویر بوجار
کسی که غلات و حبوبات را الک می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موجان
تصویر موجان
موژان، چشم زیبا و پر کرشمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بوران
تصویر بوران
برف باد
فرهنگ واژه فارسی سره