جدول جو
جدول جو

معنی بوبین - جستجوی لغت در جدول جو

بوبین
قرقره، ماسوره، در علم الکتریک وسیله ای در بعضی دستگاه های برقی شبیه قرقره که روی آن سیم پیچی شده و فشار جریان برق را بالا می برد
تصویری از بوبین
تصویر بوبین
فرهنگ فارسی عمید
بوبین
پیچک، (فرهنگستان)، قرقره ای که بدور آن سیم فلزی روپوش داری بپیچند و جریان الکتریسیته از آن عبور کند و یا بوسیلۀ آن بتوان تغییری در جریان برق ایجاد کرد، پیچک، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
بوبین
فرانسوی پیچک استوانه کوچک و قرقره و ماسوره فلزی یا چوبین یا پلاستیکی که بدور آن نخ و کاغذ و ابریشم و پشم و غیره بپیچند قرقره ای که بدور آن سیم فلزی روپوش داری بچیچند و جریان الکتریسیته از آن عبور کند و یا بوسیله آن بتوان تغییری در جریان برق ایجاد کرد پیچک
فرهنگ لغت هوشیار
بوبین
قرقره ای که به دور آن سیم روپوش دار پیچیده شده است و برای تغییر مقدار جریان برق در موتورها و دستگاه های برقی به کار می رود
فرهنگ فارسی معین
بوبین
قرقره، کوئل، سیم پیچی، پیچک، ماسوره
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بوکین
تصویر بوکین
(دخترانه)
خیمه شب بازی (نگارش کردی: بوکین)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ژوبین
تصویر ژوبین
(پسرانه)
نوعی نیزه کوچک با سر دو شاخه و نوک تیز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بوبان
تصویر بوبان
(پسرانه)
بهسوی بالا (نگارش کردی: بوبان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دوبین
تصویر دوبین
کسی که یک چیز را دو تا ببیند، لوچ، کسی که چشمش پیچیده باشد، کژبین، چپ چشم، چشم گشته، کج چشم، کج بین، گاج، گاژ، کاج، کاچ، کوچ، کلیک، کلاژ، کلاژه، کلاج، احول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زوبین
تصویر زوبین
نیزۀ کوچک، نیزۀ کوتاه که در قدیم هنگام جنگ به طرف دشمن پرتاب می کردند، برای مثال بینداخت زوبین به کردار تیر / برآمد به بازوی سالار پیر (فردوسی - ۴/۱۳۰)
فرهنگ فارسی عمید
ظرفی مانند کفۀ ترازو که با برگ خرما یا نی بافته می شود و در کارگاه روغن گیری دانه های کوفته شده را در آن می ریزند و زیر فشار می گذارند تا روغن آن بیرون آید، چوب گازران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدبین
تصویر بدبین
کسی که به هر امری و پیشامدی از روی بدگمانی نگاه کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوبین
تصویر شوبین
چوبی، ویژگی چیزی که از چوب ساخته شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طوبین
تصویر طوبین
لاتینی تازی گشته موش کور زیر زمینی کور موش
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی است مانند کفه ترازو که از برگ خرما یا ازنی سازند و استادان روغنگر و عصار مغز های کوفته را در آن کنند و در تنگ تیر (تیر شکنجه عصاری) نهند تا روغن آن بر آید معدل: باز گشای ای نگار، چشم بعبرت تات نکوبد فلک بکوبه کوبین، کدین گازران: وانگهی فرزند گازر گازری ساز دز تو شوید کوبد ترا در زیر کوبین زرنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چوبین
تصویر چوبین
هر چیز که از چوب سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوبین
تصویر دوبین
دو بیننده، کژ چشم، چپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدبین
تصویر بدبین
بدگمان، مقابل خوشبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بو بین
تصویر بو بین
قرقره، ماسوره
فرهنگ لغت هوشیار
نیزه کوچکی که بر سر آن دو شاخه بود و در جنگهای قدیم آن را بروی دشمن پرتاب می کردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چوبین
تصویر چوبین
ساخته شده از چوب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوبین
تصویر دوبین
((دُ))
لوچ، کسی که اشیاء را دوتا می بیند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زوبین
تصویر زوبین
نیزه کوچک، ژوپین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بدبین
تصویر بدبین
Cynical, Pessimist, Pessimistic, Rancorous
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بدبین
تصویر بدبین
cynique, pessimiste, rancunier
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بدبین
تصویر بدبین
cinico, pessimista, rancoroso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بدبین
تصویر بدبین
cynisch, pessimist, pessimistisch, rancuneus
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بدبین
تصویر بدبین
cínico, pesimista, rencoroso
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بدبین
تصویر بدبین
циничный , пессимист , пессимистичный , злопамятный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بدبین
تصویر بدبین
cínico, pessimista, rancoroso
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بدبین
تصویر بدبین
愤世嫉俗的 , 悲观主义者 , 悲观的 , 怀恨的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بدبین
تصویر بدبین
cyniczny, pesymista, pesymistyczny, zawzięty
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بدبین
تصویر بدبین
цинічний , песиміст , песимістичний , злопам'ятний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بدبین
تصویر بدبین
zynisch, Pessimist, pessimistisch, nachtragend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بدبین
تصویر بدبین
เยาะเย้ย , คนมองโลกในแง่ร้าย , มองโลกในแง่ร้าย , ครุ่นคิด
دیکشنری فارسی به تایلندی