کفش، پوششی برای محافظت از پا، پاپوش، لخا، پایدان، پایزار، لکا، پااوزار برای مثال با تو رضوان نهاده پیش بهشت / چند کرت عصا و پا افزار (انوری - ۱۸۳)
کَفش، پوششی برای محافظت از پا، پاپوش، لَخا، پایدان، پایزار، لَکا، پااَوزار برای مِثال با تو رضوان نهاده پیش بهشت / چند کرت عصا و پا افزار (انوری - ۱۸۳)
جای داد و ستد و خرید و فروش کالا، محل اجتماع و داد و ستد فروشندگان و خریداران، کوچۀ سرپوشیده که دارای چندین مغازه یا فروشگاه باشد بازار مشترک: در علم اقتصاد جامعۀ اقتصادی به وجودآمده به وسیلۀ چند کشور به منظور تقلیل تعرفۀ گمرکی، اتخاذ سیاست مشترک در امور حمل و نقل و تقویت مؤسسات اقتصادی بازار مکاره: بازاری که سالی یک بار برای مدت چند روز در محلی تشکیل می شود و از شهرهای مختلف یا از کشورهای دیگر اجناسی برای نمایش یا خرید و فروش به آنجا می آورند
جای داد و ستد و خرید و فروش کالا، محل اجتماع و داد و ستد فروشندگان و خریداران، کوچۀ سرپوشیده که دارای چندین مغازه یا فروشگاه باشد بازار مشترک: در علم اقتصاد جامعۀ اقتصادی به وجودآمده به وسیلۀ چند کشور به منظور تقلیل تعرفۀ گمرکی، اتخاذ سیاست مشترک در امور حمل و نقل و تقویت مؤسسات اقتصادی بازار مکاره: بازاری که سالی یک بار برای مدت چند روز در محلی تشکیل می شود و از شهرهای مختلف یا از کشورهای دیگر اجناسی برای نمایش یا خرید و فروش به آنجا می آورند
بافنده، جولاهه، (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، مخفف بافنده کار، (انجمن آرای ناصری)، نساج، حائک، مرکب از باف و کار یعنی بافنده، (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 161) جولاه، (گنج بازیافته، تألیف دبیرسیاقی ص 33 از سروری) : بافکاری بود در شهر هری داشت زیباروی و رعنا دختری، لبیبی
بافنده، جولاهه، (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، مخفف بافنده کار، (انجمن آرای ناصری)، نساج، حائک، مرکب از باف و کار یعنی بافنده، (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 161) جولاه، (گنج بازیافته، تألیف دبیرسیاقی ص 33 از سروری) : بافکاری بود در شهر هری داشت زیباروی و رعنا دختری، لبیبی
محلی است بمساحت 62هزار گز در 15هزار گز از قریۀ نیم ده الی تنگه کلا و از من کنو الی کردل. حدود آن از شمال بلوک قیر و کارزین از مشرق جویم از جنوب خنج از مغرب محله اربعه است. هوایش گرم محصولاتش غلات، پنبه، برنج، تنباکو، خرما و مرکبات می باشد. جمعیت آن بالغ بر پنج هزار تن و مرکز آن بنام نیم ده معروف است. (از جغرافیای غرب ایران ص 113)
محلی است بمساحت 62هزار گز در 15هزار گز از قریۀ نیم ده الی تنگه کلا و از من کنو الی کردل. حدود آن از شمال بلوک قیر و کارزین از مشرق جویم از جنوب خنج از مغرب محله اربعه است. هوایش گرم محصولاتش غلات، پنبه، برنج، تنباکو، خرما و مرکبات می باشد. جمعیت آن بالغ بر پنج هزار تن و مرکز آن بنام نیم ده معروف است. (از جغرافیای غرب ایران ص 113)
بوی افزار، بواوزار، داروهای گرمی که در طعامها ریزند، مانند فلفل و قرنفل و دارچین و امثال آنها، توابل، (فرهنگ فارسی معین)، ادویۀ حاره را گویند که در طعامها بپزند مانند دارچین و قرنفل وزیره و فلفل که آنها را به فارسی گرم دارو گویند و بوافزا نیز خوانند که بو و رایحۀ طعام را بیفزایند وبعربی این داروها را توابل و ابزار گویند، (از آنندراج)، ادویۀ حاره یعنی داروی گرمی که در طعامها ریزند همچو فلفل و قرنفل و دارچینی و امثال آن، (برهان) (از رشیدی) (جهانگیری)، ادویه ای مانند فلفل و میخک و دارچینی و ریشه جوز و هیل و گل سرخ وزیره که در طعامها داخل کنند و بتازی توابل گویند، (ناظم الاطباء)، رجوع به بوی افزار شود، بمعنی ملاح نیز آمده است، (یادداشت بخط مؤلف)
بوی افزار، بواوزار، داروهای گرمی که در طعامها ریزند، مانند فلفل و قرنفل و دارچین و امثال آنها، توابل، (فرهنگ فارسی معین)، ادویۀ حاره را گویند که در طعامها بپزند مانند دارچین و قرنفل وزیره و فلفل که آنها را به فارسی گرم دارو گویند و بوافزا نیز خوانند که بو و رایحۀ طعام را بیفزایند وبعربی این داروها را توابل و ابزار گویند، (از آنندراج)، ادویۀ حاره یعنی داروی گرمی که در طعامها ریزند همچو فلفل و قرنفل و دارچینی و امثال آن، (برهان) (از رشیدی) (جهانگیری)، ادویه ای مانند فلفل و میخک و دارچینی و ریشه جوز و هیل و گل سرخ وزیره که در طعامها داخل کنند و بتازی توابل گویند، (ناظم الاطباء)، رجوع به بوی افزار شود، بمعنی ملاح نیز آمده است، (یادداشت بخط مؤلف)
در پهلوی واچار (در هوجستان واچار = سوق الاهواز، رجوع شود به خوزستان) در پارسی باستان آباکاری مرکب از: آبا در سانسکریت سبها، بمعنی محل اجتماع و جزو دوم مصدر کاری، بمعنی چریدن (دارمستتر، تتبعات ایرانی ج 2 ص 129، 131)، گیلکی واچار، (نیز: بازار، م) فریزندی ویرنی بازار، نطنزی واچار (1 ص 290)، سمنانی وازهار، سنگسری وزر، سرخه ای، لاسگردی و شهمیرزادی بازار، (2 ص 188)، استی بزر، (استی 114)، محل خرید و فروش کالا و خوراک و پوشاک، لغت فرانسۀ بازار از پرتقالی گرفته شده و پرتقالیان نیز از ایرانیان گرفته اند، (نداب 3: 3-4 فرامرزی) و رک: دایره المعارف فرانسه، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین ج 1 ص 218)، اعراب در آن تصرف کرده الف را به ’یا’ بدل کرده بیزار گفته و بیازره بر آن جمع بسته اند، (انجمن آرا) (آنندراج)، و رجوع به شعوری ج 1 ورق 161 شود، دورسته از دکان های بسیار در برابر یکدیگر که غالباً سقفی آن دو رسته را بیکدیگر می پیوندد، میدان داد و ستد، کوی سوداگران، مغازه، دکان، دکه، : بازار صحافها، بازار بزازها، بازار کفاشها، بازار خیاطها، بازار سراجها و غیره، بازار عطرفروشان، لطمه، (منتهی الارب)، ج، لطایم، سوق، (دهار) (ترجمان القرآن)، ج، اسواق، قسیمه، (منتهی الارب)، تیم، رجوع به دزی ج 1 ص 48 شود، در قاموس کتاب مقدس آمده: (انجیل لوقا 7: 32) بازار: معروف است و در آنجا هر گونه متاع بفروش میرودو گاهی کوچه های درازی ترتیب داده در طرفینش دکانها میساختند چنانکه حال نیز معمول است و گاهی این لفظ دلالت بر محل وسیعی مینماید که در میان شهر قرار داده خریدار و فروشنده در آنجا جمع میشدند و متاعهای خود را بفروش میرساندند و بتدریج احکام و مباحثات و مسائل مشکلۀ فلسفیه و سیاسیه را در آنجا گفتگو مینمودند، (کتاب اعمال رسولان 16:19 و 17:17)، و اهالی دهات وقضات و صاحب منصبان در آنجا فراهم میشدند لذا فرمایش مسیح در انجیل مرقس 12:38 میفرماید که ایشان سلام رادر بازارها دوست میدارند صحیح میباشد و اطفال و اشخاص بیکاره نیز در آنجا جمع می شدند و چون خداوند ما مسیح خواست که فریسیان را توبیخ و سرزنش نماید چون که اعمال عجیبه در میان ایشان بجا آورده و با وجود آن او را ترک کرده رد نمودند و یوحنا را قبول کردند و حال آنکه اعمال عجیبه بجا نیاورد ایشان اشخاصی را که متابعت والدین خود مینمایند تشبیه فرمود و باید دانست که عمله هائی که طالب کار بودند در میان بازار فراهم میشدند تا هر کسی که خواهد ایشان را کار فرماید چنانکه در این روزها نیز معمول است، (قاموس کتاب مقدس) : بگفت این سخن پس ببازارشد بساز دگرگون خریدار شد، فردوسی، براهی که لشکر همی برگذشت در و دشت یکسر چو بازار گشت، فردوسی، چو خورشید گیتی بیاراستی بدان کلبه بازار برخاستی، فردوسی، ز پاکیزگی شهر و از خرمی ده روان گشت بازار بازارگانی، فرخی، دفتر بدبستان بود و نقل ببازار وین نرد بجایی که خرابات خرابست، منوچهری، پس از سه روز مردمان ببازارها بازآمدند، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 291)، گرد بازار بگرد اینک و احوال ببین چو تو خود مینگری من نکنم قصه دراز، ناصرخسرو، چو خلق جمله ببازار جهل میرفتند همی ز بیم نیارم گشاد دکان را، ناصرخسرو، بسیار دیدی در دلم بازار عشق آراسته آن چیست کانگه دیده ای بازار عشق اکنون نگر، خاقانی، بر سر بازار عشق آبت برفت پای زان بازار نگسستی هنوز، خاقانی، در سر بازارعشق از جان و جان گفتن بس است کاین قدر سرمایه سودا برنتابد بیش از این، خاقانی، ای تهی دست رفته در بازار ترسمت پر نیاوری دستار، سعدی،
در پهلوی واچار (در هوجستان واچار = سوق الاهواز، رجوع شود به خوزستان) در پارسی باستان آباکاری مرکب از: آبا در سانسکریت سبها، بمعنی محل اجتماع و جزو دوم مصدر کاری، بمعنی چریدن (دارمستتر، تتبعات ایرانی ج 2 ص 129، 131)، گیلکی واچار، (نیز: بازار، م) فریزندی ویرنی بازار، نطنزی واچار (1 ص 290)، سمنانی وازهار، سنگسری وزر، سرخه ای، لاسگردی و شهمیرزادی بازار، (2 ص 188)، استی بزر، (استی 114)، محل خرید و فروش کالا و خوراک و پوشاک، لغت فرانسۀ بازار از پرتقالی گرفته شده و پرتقالیان نیز از ایرانیان گرفته اند، (نداب 3: 3-4 فرامرزی) و رک: دایره المعارف فرانسه، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین ج 1 ص 218)، اعراب در آن تصرف کرده الف را به ’یا’ بدل کرده بیزار گفته و بیازره بر آن جمع بسته اند، (انجمن آرا) (آنندراج)، و رجوع به شعوری ج 1 ورق 161 شود، دورسته از دکان های بسیار در برابر یکدیگر که غالباً سقفی آن دو رسته را بیکدیگر می پیوندد، میدان داد و ستد، کوی سوداگران، مغازه، دکان، دکه، : بازار صحافها، بازار بزازها، بازار کفاشها، بازار خیاطها، بازار سراجها و غیره، بازار عطرفروشان، لَطِمَه، (منتهی الارب)، ج، لطایم، سوق، (دهار) (ترجمان القرآن)، ج، اسواق، قَسیمه، (منتهی الارب)، تیم، رجوع به دزی ج 1 ص 48 شود، در قاموس کتاب مقدس آمده: (انجیل لوقا 7: 32) بازار: معروف است و در آنجا هر گونه متاع بفروش میرودو گاهی کوچه های درازی ترتیب داده در طرفینش دکانها میساختند چنانکه حال نیز معمول است و گاهی این لفظ دلالت بر محل وسیعی مینماید که در میان شهر قرار داده خریدار و فروشنده در آنجا جمع میشدند و متاعهای خود را بفروش میرساندند و بتدریج احکام و مباحثات و مسائل مشکلۀ فلسفیه و سیاسیه را در آنجا گفتگو مینمودند، (کتاب اعمال رسولان 16:19 و 17:17)، و اهالی دهات وقضات و صاحب منصبان در آنجا فراهم میشدند لذا فرمایش مسیح در انجیل مرقس 12:38 میفرماید که ایشان سلام رادر بازارها دوست میدارند صحیح میباشد و اطفال و اشخاص بیکاره نیز در آنجا جمع می شدند و چون خداوند ما مسیح خواست که فریسیان را توبیخ و سرزنش نماید چون که اعمال عجیبه در میان ایشان بجا آورده و با وجود آن او را ترک کرده رد نمودند و یوحنا را قبول کردند و حال آنکه اعمال عجیبه بجا نیاورد ایشان اشخاصی را که متابعت والدین خود مینمایند تشبیه فرمود و باید دانست که عمله هائی که طالب کار بودند در میان بازار فراهم میشدند تا هر کسی که خواهد ایشان را کار فرماید چنانکه در این روزها نیز معمول است، (قاموس کتاب مقدس) : بگفت این سخن پس ببازارشد بساز دگرگون خریدار شد، فردوسی، براهی که لشکر همی برگذشت در و دشت یکسر چو بازار گشت، فردوسی، چو خورشید گیتی بیاراستی بدان کلبه بازار برخاستی، فردوسی، ز پاکیزگی شهر و از خرمی ده روان گشت بازار بازارگانی، فرخی، دفتر بدبستان بود و نقل ببازار وین نرد بجایی که خرابات خرابست، منوچهری، پس از سه روز مردمان ببازارها بازآمدند، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 291)، گرد بازار بگرد اینک و احوال ببین چو تو خود مینگری من نکنم قصه دراز، ناصرخسرو، چو خلق جمله ببازار جهل میرفتند همی ز بیم نیارم گشاد دکان را، ناصرخسرو، بسیار دیدی در دلم بازار عشق آراسته آن چیست کانگه دیده ای بازار عشق اکنون نگر، خاقانی، بر سر بازار عشق آبت برفت پای زان بازار نگسستی هنوز، خاقانی، در سر بازارعشق از جان و جان گفتن بس است کاین قدر سرمایه سودا برنتابد بیش از این، خاقانی، ای تهی دست رفته در بازار ترسمت پر نیاوری دستار، سعدی،
حومه شیراز، دهاتی از حومه شیراز که در میانۀ جنوب و مشرق شیراز است، همه را شیب بازارگویند برای اینکه وقتی امیر عضدالدولۀ دیلمی شهری دیگر مشتمل بر چندین بازار در خارج شیراز بساخت و ازآن روز تا کنون که اثری از آن شهر باقی نمانده دهات جانب زیر آن شهر را شیب بازار گویند، (فارسنامه)
حومه شیراز، دهاتی از حومه شیراز که در میانۀ جنوب و مشرق شیراز است، همه را شیب بازارگویند برای اینکه وقتی امیر عضدالدولۀ دیلمی شهری دیگر مشتمل بر چندین بازار در خارج شیراز بساخت و ازآن روز تا کنون که اثری از آن شهر باقی نمانده دهات جانب زیر آن شهر را شیب بازار گویند، (فارسنامه)
پاافزار. پوزار. پای افزار. کفش: دست انعام بر سرش میدار ورنه ترتیب پافزار کند. کمال الدین اسماعیل. چرخ گردون چیست با رای تو دود مشعله ربع مسکون چیست در پای تو گرد پافزار. امیرخسرو. و رجوع به پاافزار شود
پاافزار. پوزار. پای افزار. کفش: دست انعام بر سرش میدار ورنه ترتیب پافزار کند. کمال الدین اسماعیل. چرخ گردون چیست با رای تو دود مشعله ربع مسکون چیست در پای تو گرد پافزار. امیرخسرو. و رجوع به پاافزار شود
آنچه در را باید، از لولا و چکش و چفت و رزه و گل میخ و غیره. (یادداشت مرحوم دهخدا). آلات و ادوات در: پس دری کردم از سنگ و درافزاری که بدو آهن هندی نکند کاری. منوچهری
آنچه در را باید، از لولا و چکش و چفت و رزه و گل میخ و غیره. (یادداشت مرحوم دهخدا). آلات و ادوات در: پس دری کردم از سنگ و درافزاری که بدو آهن هندی نکند کاری. منوچهری
ادویۀ گرمی که درطعام ریزند، مانند فلفل و دارچینی و امثال آن. (برهان) (آنندراج). بوزار و ادویه. (ناظم الاطباء). گرم مصالح به طعام، مثل زیره و قرنفل و قاقله و دارچینی وغیره. (غیاث) : ببوی افزارها، خوش کرده چون زیره و کرویا و دارچینی و نانخواه و زعفران. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، امیدوار. (ناظم الاطباء)
ادویۀ گرمی که درطعام ریزند، مانند فلفل و دارچینی و امثال آن. (برهان) (آنندراج). بوزار و ادویه. (ناظم الاطباء). گرم مصالح به طعام، مثل زیره و قرنفل و قاقله و دارچینی وغیره. (غیاث) : ببوی افزارها، خوش کرده چون زیره و کرویا و دارچینی و نانخواه و زعفران. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، امیدوار. (ناظم الاطباء)
هر چه که بدان کاری انجام دهند آلتی که پیشه وران و کارگران با آن کار کنند مانند: اره تیشه چکش و غیره ابراز آلت، داروهای خوشبو که در غذا ریزند مانند: زعفران زردچوبه دارچینو غیره ابزار دیگ افزار بو افزار، آلت مانند (تیشه، اره، چکش و غیره)
هر چه که بدان کاری انجام دهند آلتی که پیشه وران و کارگران با آن کار کنند مانند: اره تیشه چکش و غیره ابراز آلت، داروهای خوشبو که در غذا ریزند مانند: زعفران زردچوبه دارچینو غیره ابزار دیگ افزار بو افزار، آلت مانند (تیشه، اره، چکش و غیره)