جدول جو
جدول جو

معنی بهکله - جستجوی لغت در جدول جو

بهکله
(بَ کَلَ)
زن نازک اندام نیکوزندگانی. بهکن. (از ذیل اقرب الموارد). مؤنث بهکل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). و رجوع به مادۀ قبل و بهکن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بسکله
تصویر بسکله
کلون، چوبی به شکل مکعب مستطیل که برای بستن در، بر پشت آن نصب می شود، فانه، پانه، فهانه، تنبه، مدنگ، فردر، کلند، فروند، فلجم، کلیدان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهله
تصویر بهله
دستکش چرمی که در قدیم شکارچیان به دست می کردند برای نگاه داشتن باز بر روی دست، نکاب، نکاپ، نکاف
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
سرعت نمودن در کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شتابی در کار. (آنندراج) ، دارا شدن. بهم زدن مالی. سرمایه بهم بستن: پول و پله ای بهم بست. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بِ لَ)
سرشت و طبیعت و خلقت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سرشت. (مهذب الاسماء). طبیعت. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ)
جوان آگنده گوشت نازک اندام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). غض. (از ذیل اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ / بُ لَ)
لعنت و نفرین، یقال: علیه بهله اﷲ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، بوصال یکدیگر رسیدن. (فرهنگ فارسی معین) ، پیدا شدن. یافت شدن. بدست آمدن. (یادداشت بخط مؤلف). بوجود آمدن. (ناظم الاطباء). بوجود آمدن. ایجاد شدن. پیدا شدن. بدست آمدن: در این فصل موز بهم نمیرسد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ / لِ)
پوستی باشد که ترکیب پنجه دست دوزند و میرشکاران چرغ و باز در دست کشند و آنرا دستک شکاری نیز گویند. (آنندراج). دست کشی که از تیماج و جز آن دوخته و در هنگام بر دست گرفتن چرغ و باز آنرا بر دست کشند. (ناظم الاطباء). دستکش چرمی که میر شکاران بر دست کنند و بدان باز و چرغ و غیره را بر دست گیرند. (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
(تَ فَلْ لُ)
پاسپردن زمین را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ لَ)
دمدمه مانندی است در سواران رهان. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برکندن جامه از تن و درباختن آنرا بقمار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ستورهای خرد چون بره و بزغاله ونیز جمع واژۀ ابهم. (آنندراج). جمع واژۀ ابهم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ کَ لَ / لِ)
بشکل. بسکله. بشکنه، بمعنی بشکل است که کلید کلیدان باشد. (برهان) (از فرهنگ نظام). کجک و کلید کلیدان. (مؤید الفضلاء). کژک کلیدان. (شرفنامۀ منیری). و رجوع به شعوری ج 1 ورق 209 و بشکل و بشکلیدن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
زن گران کابین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بهیره. (ذیل اقرب الموارد). و رجوع به بهیره شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کلان پستان گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لَ / لِ)
از با+ کله، سر، در تداول عامه، عاقل. پیش بین. بسیار خردمند. باعقل. با سیاست خوب. (یادداشت مؤلف). بامغز. و رجوع به کله شود
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ لَ / لِ)
بشکل. بشکله. بشکنه. چوب پس در خانه و سرا باشد. (برهان) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (آنندراج). و رجوع به شعوری ج 1 ورق 195 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
تیره ای از ایل بهارلواز ایلات خمسۀ فارس. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 86)
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ لَ / لِ)
خم.
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ لَ / لِ)
کوزۀ سخت پخته. (فرهنگ شعوری ج 1). بجکله. بطری سنگی و خمرۀ محکم جهت شراب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نفرین دستکش چرمی که میرشکاران بر دست کنند و بدان باز و چرغ و غیره را بر دست گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسکله
تصویر بسکله
چوبی که پشت در خانه اندازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهصله
تصویر بهصله
برهنه شدن جامه کندن، لخت کردن بردن داراک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشکله
تصویر بشکله
بشکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکله
تصویر بکله
فرانسوی تازی شده سگک سرشت ریخت چونی
فرهنگ لغت هوشیار
((بَ لِ))
دستکش چرمی که میرشکاران برای نگهداشتن باز بر روی دست بر دست می کردند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بسکله
تصویر بسکله
((بَ کِ لِ یا لَ))
چوبی که پشت در خانه ها اندازند تا در بسته شود، چوب پس در خانه و سرا، بشکل، بشکله، بشکنه
فرهنگ فارسی معین
باقلا
فرهنگ گویش مازندرانی
بزغاله
فرهنگ گویش مازندرانی
از روستاهای بیرون بشم نوشهر، نام روستایی در تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی