لعنت و نفرین، یقال: علیه بهله اﷲ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، بوصال یکدیگر رسیدن. (فرهنگ فارسی معین) ، پیدا شدن. یافت شدن. بدست آمدن. (یادداشت بخط مؤلف). بوجود آمدن. (ناظم الاطباء). بوجود آمدن. ایجاد شدن. پیدا شدن. بدست آمدن: در این فصل موز بهم نمیرسد. (فرهنگ فارسی معین)
لعنت و نفرین، یقال: علیه بهله اﷲ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، بوصال یکدیگر رسیدن. (فرهنگ فارسی معین) ، پیدا شدن. یافت شدن. بدست آمدن. (یادداشت بخط مؤلف). بوجود آمدن. (ناظم الاطباء). بوجود آمدن. ایجاد شدن. پیدا شدن. بدست آمدن: در این فصل موز بهم نمیرسد. (فرهنگ فارسی معین)
شهری است به طبرستان. (از منتهی الارب). شهرکی است درساحل دریای آبسکون از نواحی طبرستان. و ابراهیم بن احمد اهلمی که از روات است منسوب بدانجاست. (معجم البلدان). و رجوع به سفرنامۀ مازندران رابینو و فهرست آن شود
شهری است به طبرستان. (از منتهی الارب). شهرکی است درساحل دریای آبسکون از نواحی طبرستان. و ابراهیم بن احمد اهلمی که از روات است منسوب بدانجاست. (معجم البلدان). و رجوع به سفرنامۀ مازندران رابینو و فهرست آن شود
مرکب از چهار+ قل، ’قل’ امر حاضر مفرد از مصدر ’قول’ عربی است، به معنی بگو. چون این کلمه در آغاز چهار سوره از سوره های قرآن کریم آمده است و این سوره ها چون با کلمه ’قل’ آغاز می شود آن چهار را ’چهارقل’ اصطلاح کرده اند و آن سوره ها عبارتند از: سورۀ اخلاص که با ’قل هواﷲ احد...’ شروع میشود و سورۀ فلق که با ’قل اعوذ برب الفلق...’ آغاز میشود. و سورۀ الناس که با ’قل اعوذبرب الناس’ ابتدا می شود و سورۀ کافرون که با ’قل یا ایها الکافرون...’ آغاز شود. رجوع به چارقل شود
مرکب از چهار+ قل، ’قل’ امر حاضر مفرد از مصدر ’قول’ عربی است، به معنی بگو. چون این کلمه در آغاز چهار سوره از سوره های قرآن کریم آمده است و این سوره ها چون با کلمه ’قل’ آغاز می شود آن چهار را ’چهارقل’ اصطلاح کرده اند و آن سوره ها عبارتند از: سورۀ اخلاص که با ’قل هواﷲ احد...’ شروع میشود و سورۀ فلق که با ’قل اعوذ برب الفلق...’ آغاز میشود. و سورۀ الناس که با ’قل اعوذبرب الناس’ ابتدا می شود و سورۀ کافرون که با ’قل یا ایها الکافرون...’ آغاز شود. رجوع به چارقل شود
بل هم. سخت نادان. عظیم ابله. (یادداشت مرحوم دهخدا). مخفف جملۀ ’بل هم اضل’ و آن اشاره است به آیۀو لقد ذرأنا لجهنم کثیراً من الجن و الانس لهم قلوب لایفقهون بها و لهم أعین لایبصرون بها و لهم آذان لایسمعون بها، اولئک کالانعام بل هم أضل اولئک هم الغافلون (قرآن 179/7) ، و آفریدیم برای دوزخ بسیاری از جن و انس را که ایشان را دلهایی است که بدانها درنمی یابند و آنان را چشمانی است که بدانها نمی بینند و آنان را گوشهایی است که بدانها نمی شنوند، آنان چون چارپایانند بلکه گمراه ترند و آنان بی خبرانند: ای رفته و بازآمده بلهم گشته نامت ز میان نامها گم گشته. (منسوب به خیام). بار بلهم أضل کشی برخیز تا ترا نام گشت بلهم خر. سوزنی، رفتن آب و خشک گردیدن. (منتهی الارب). خشک شدن خاک نمگن. (تاج المصادر بیهقی). بلح. (از اقرب الموارد). رجوع به بلح شود، وافی نشدن زینهاری. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
بل هم. سخت نادان. عظیم ابله. (یادداشت مرحوم دهخدا). مخفف جملۀ ’بل هم اضل’ و آن اشاره است به آیۀو لقد ذرأنا لجهنم کثیراً من الجن و الانس لهم قلوب لایفقهون بها و لهم أعین لایبصرون بها و لهم آذان لایسمعون بها، اولئک کالانعام بل هم أضل اولئک هم الغافلون (قرآن 179/7) ، و آفریدیم برای دوزخ بسیاری از جن و انس را که ایشان را دلهایی است که بدانها درنمی یابند و آنان را چشمانی است که بدانها نمی بینند و آنان را گوشهایی است که بدانها نمی شنوند، آنان چون چارپایانند بلکه گمراه ترند و آنان بی خبرانند: ای رفته و بازآمده بلهم گشته نامت ز میان نامها گم گشته. (منسوب به خیام). بار بلهم أضل کشی برخیز تا ترا نام گشت بلهم خر. سوزنی، رفتن آب و خشک گردیدن. (منتهی الارب). خشک شدن خاک نمگن. (تاج المصادر بیهقی). بَلح. (از اقرب الموارد). رجوع به بلح شود، وافی نشدن زینهاری. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
بسیار سخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، بیکدیگر متناسب یا شبیه بودن. با یکدیگر برازنده بودن: عروس و داماد و پدر و مادر و نوکر و آقا بهم می آیند، التیام پذیرفتن. سر زخم بهم آمدن. ملتثم شدن، چنانکه قرحه یا جراحتی، آرام گرفتن: دیشب چشمهایم بهم نیامد، منقبض شدن و بروی هم کشیده شدن، قهر کردن و آزرده شدن، غضبناک شدن، متنفر شدن، رنجیده شدن، مضطرب و پریشان شدن. (ناظم الاطباء)
بسیار سخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، بیکدیگر متناسب یا شبیه بودن. با یکدیگر برازنده بودن: عروس و داماد و پدر و مادر و نوکر و آقا بهم می آیند، التیام پذیرفتن. سر زخم بهم آمدن. ملتثم شدن، چنانکه قرحه یا جراحتی، آرام گرفتن: دیشب چشمهایم بهم نیامد، منقبض شدن و بروی هم کشیده شدن، قهر کردن و آزرده شدن، غضبناک شدن، متنفر شدن، رنجیده شدن، مضطرب و پریشان شدن. (ناظم الاطباء)
سختی و بلا. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به بهلقه شود، خراب و پریشان کردن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). خراب کردن. بی ترتیب کردن. آشفته ساختن. (فرهنگ فارسی معین) : گر باد فتنه هر دو جهان رابهم زند ما و چراغ چشم و ره انتظار دوست. حافظ. حل رموز عشق در اوراق محنت است بیهوده چند دفتر راحت بهم زنیم. طالب آملی (از آنندراج). - دل بهم زدن، غثیان و تهوع باشد: هر دخل که بی جاست بهم زد دل ما را همچون مگس افتاد در آش سخن ما. نعمت خان عالی (از آنندراج). ، مالی یا اموالی بهم زدن، دم و دستگاه بهم زدن. قدرتی بهم زدن. بحاصل کردن. (یادداشت بخط مؤلف). ، باطل کردن، منحل کردن (جمعیت حزب و غیره) ، قهر کردن با کسی. (فرهنگ فارسی معین)
سختی و بلا. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به بهلقه شود، خراب و پریشان کردن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). خراب کردن. بی ترتیب کردن. آشفته ساختن. (فرهنگ فارسی معین) : گر باد فتنه هر دو جهان رابهم زند ما و چراغ چشم و ره انتظار دوست. حافظ. حل رموز عشق در اوراق محنت است بیهوده چند دفتر راحت بهم زنیم. طالب آملی (از آنندراج). - دل بهم زدن، غثیان و تهوع باشد: هر دخل که بی جاست بهم زد دل ما را همچون مگس افتاد در آش سخن ما. نعمت خان عالی (از آنندراج). ، مالی یا اموالی بهم زدن، دم و دستگاه بهم زدن. قدرتی بهم زدن. بحاصل کردن. (یادداشت بخط مؤلف). ، باطل کردن، منحل کردن (جمعیت حزب و غیره) ، قهر کردن با کسی. (فرهنگ فارسی معین)
پوستی باشد که ترکیب پنجه دست دوزند و میرشکاران چرغ و باز در دست کشند و آنرا دستک شکاری نیز گویند. (آنندراج). دست کشی که از تیماج و جز آن دوخته و در هنگام بر دست گرفتن چرغ و باز آنرا بر دست کشند. (ناظم الاطباء). دستکش چرمی که میر شکاران بر دست کنند و بدان باز و چرغ و غیره را بر دست گیرند. (فرهنگ فارسی معین).
پوستی باشد که ترکیب پنجه ْ دست دوزند و میرشکاران چرغ و باز در دست کشند و آنرا دستک شکاری نیز گویند. (آنندراج). دست کشی که از تیماج و جز آن دوخته و در هنگام بر دست گرفتن چرغ و باز آنرا بر دست کشند. (ناظم الاطباء). دستکش چرمی که میر شکاران بر دست کنند و بدان باز و چرغ و غیره را بر دست گیرند. (فرهنگ فارسی معین).
نام یکی از رایان هنداست. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : همیشه رای بهیم اندر آن مقیم بدی نشسته ایمن و دل پرنشاط و ناز و بطر. فرخی. چو نهر واله که اندر دیار هند بهیم بنهر واله همی کرد بر شهان مفخر. فرخی. حصار کندهه را از بهیم خالی کرد بهیم را بجهان آن حصار بود مفر. فرخی. بدار ملک خود آورد تخت و تاج بهیم ز سیم خام چو بتخانه پرنگار و صور. عنصری
نام یکی از رایان هنداست. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : همیشه رای بهیم اندر آن مقیم بدی نشسته ایمن و دل پرنشاط و ناز و بطر. فرخی. چو نهر واله که اندر دیار هند بهیم بنهر واله همی کرد بر شهان مفخر. فرخی. حصار کندهه را از بهیم خالی کرد بهیم را بجهان آن حصار بود مفر. فرخی. بدار ملک خود آورد تخت و تاج بهیم ز سیم خام چو بتخانه پرنگار و صور. عنصری
عصفر. (از ذیل اقرب الموارد). بهرمان. عصفر. احریض. (ابن البیطار). عصفر است که گل کاجیره باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). گل کاجیره. (ناظم الاطباء). اسم فارسی گل عصفر است. (فهرست مخزن الادویه) (تحفۀ حکیم مؤمن). گل کاجیره. بهرمان. (الجماهر بیرونی ص 35). کافشه. گل رنگ. کاغاله. (یادداشت بخط مؤلف) ، بافایدگی. بهره داری، سودبرندگی، کامیابی. (فرهنگ فارسی معین)
عُصْفُر. (از ذیل اقرب الموارد). بهرمان. عصفر. احریض. (ابن البیطار). عصفر است که گل کاجیره باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). گل کاجیره. (ناظم الاطباء). اسم فارسی گل عصفر است. (فهرست مخزن الادویه) (تحفۀ حکیم مؤمن). گل کاجیره. بهرمان. (الجماهر بیرونی ص 35). کافشه. گل رنگ. کاغاله. (یادداشت بخط مؤلف) ، بافایدگی. بهره داری، سودبرندگی، کامیابی. (فرهنگ فارسی معین)