- بهل
- نفرین کردن، اندک و آسان ناچیز دوم شخص مفرد امر حاضر از هلیدن بگذار، آنکه بدهی خود را پرداخته یا حساب خویش را واریز کرده و مدیون نیست
معنی بهل - جستجوی لغت در جدول جو
- بهل
- کسی که بدهی خود را پرداخته یا حساب خود را واریز کرده و قرض و طلبی نداشته باشد
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نفرین دستکش چرمی که میرشکاران بر دست کنند و بدان باز و چرغ و غیره را بر دست گیرند
دستکش چرمی که در قدیم شکارچیان به دست می کردند برای نگاه داشتن باز بر روی دست، نکاب، نکاپ، نکاف
یکی از گونه های سرو کوهی جزو تیره ناژویان که در جنگلهای شمال موجود است. ارتفاعش یک تا دو متر است و دارای شاخه های متعدد نامنظم است. برگهایش پایا متقابل فشرده بهم در چهار ردیف میباشد. چون در اثر پرورش و انتقالش بمناطق مختلف تغییراتی در شکل برگهایش و حتی دستگاههای تولید مثلش ظاهر میشود از این جهت شرح صفات ظاهری این درختچه بطور مشابه در کتب مختلف ذکر نشده. میوه اش به بزرگی یک فندق و آبدار و برنگ آبی تیره است که بطور آویخته بر روی دمگل ظاهر میگردد. میوه اش را بنام حب الخضرا مینامند. در پشت برگهای این گیاه غده های ترشحی موجود است که دارای بویی نامطبوع و طعمی تلخ است مای مرز ریس براثوا
تباهل، یکدیگر را لعنت کردن
سرو کوهی، درختی خودرو و بلند از خانوادۀ سرو با چوبی سخت و برگ های مرکب که در کوه ها و کنارۀ جنگل ها می روید و پوست آن مصرف دارویی دارد، عرعر، وهل، ارجا، مای مرز، ارس
((اِ هِ یا اُ هُ یا اَ هَ))
فرهنگ فارسی معین
یکی از گونه های سرو کوهی جزو تیره ناژویان که در جنگل های شمال ایران موجود است. ارتفاعش یک تا دو متر است و دارای شاخه های متعدد نامنظم است. برگ هایش پایا، متقابل، فشرده به هم در چهار ردیف می باشد. میوه اش به بزرگ
گیجی
نادانستگی، نادانی
قیمت
جناح
زیر مفصل شانه و بازوی انسان وحیوان
زوج، صاحب
ملامت کردن کسی را
شکافتن چیزی
دلاور وبا قدرت ناچیز وفاسد گشتن چیزی ناچیز وفاسد گشتن چیزی
پیاز
گرفت و گیر، دو چیز که بر هم چسبند و در هم آویزند
تری، نمناکی، رطوبت، طراوت جوانی کلمه جواب، آری کلمه جواب، آری
ظاهر شدن، رویانیدن زمین گیاه را، سبز شدن شوره گیاه
نمناکی، تری
آمیزش، غنیمت
فرانسوی بم نشان یکی از علامات تغییر دهنده است که قبل از نوتها گذارده شود. ای علامت صدای نوت را نیم پرده پایین میاورد. بعبارت دیگر صدای نوت را نیم پرده بم میکند مقابل دیز
بازوی انسان، عضوی از بدن پرندگان که با آن پرواز می کنند
شخصی که پیوسته لباس خود را ضایع کند و چرک و ملوث سازد
بجول
بخیلی و منع کردن، امساک کردن
این واژه راعمید در پیوند باحلال تازی دانسته محمد معین آن را در فرهنگ فارسی خود نیاورده واژه نامه های تازی به گفته فراهم آورنده غیاث هیچ یک این واژه رانیاورده اند و به درستی نیز نشان داده است که این واژه همان بهل پارسی برابربا} رها کن و بگذر {است بهل
بابل
بی کارگردنده، متردد