جدول جو
جدول جو

معنی بهل - جستجوی لغت در جدول جو

بهل
کسی که بدهی خود را پرداخته یا حساب خود را واریز کرده و قرض و طلبی نداشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
بهل
(اِ فِ)
گشاده شدن پستان بند ناقه، شخصی یا چیزی را بشخص یا چیز دیگر رسانیدن، گرد کردن. فراهم آوردن، دو تن را به یکدیگر نزدیک کردن. زن و مردی را بوصال یکدیگر رسانیدن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
بهل
(اِ)
نفرین کردن. (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی). لعنت کردن: بهله اﷲ بهلاً، لعنه. (از اقرب الموارد). بهله اﷲ، ای لعنه اﷲ. (منتهی الارب). لعنت کند او را خدای. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
بهل
نفرین کردن، اندک و آسان ناچیز دوم شخص مفرد امر حاضر از هلیدن بگذار، آنکه بدهی خود را پرداخته یا حساب خویش را واریز کرده و مدیون نیست
فرهنگ لغت هوشیار
بهل
بگذار قرار بده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بهله
تصویر بهله
دستکش چرمی که در قدیم شکارچیان به دست می کردند برای نگاه داشتن باز بر روی دست، نکاب، نکاپ، نکاف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابهل
تصویر ابهل
سرو کوهی، درختی خودرو و بلند از خانوادۀ سرو با چوبی سخت و برگ های مرکب که در کوه ها و کنارۀ جنگل ها می روید و پوست آن مصرف دارویی دارد، عرعر، وهل، ارجا، مای مرز، ارس
فرهنگ فارسی عمید
(بِ لِ)
مرد بانگ و فریاد کننده و دلتنگ و بی قرار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ / لِ)
پوستی باشد که ترکیب پنجه دست دوزند و میرشکاران چرغ و باز در دست کشند و آنرا دستک شکاری نیز گویند. (آنندراج). دست کشی که از تیماج و جز آن دوخته و در هنگام بر دست گرفتن چرغ و باز آنرا بر دست کشند. (ناظم الاطباء). دستکش چرمی که میر شکاران بر دست کنند و بدان باز و چرغ و غیره را بر دست گیرند. (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ / بُ لَ)
لعنت و نفرین، یقال: علیه بهله اﷲ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، بوصال یکدیگر رسیدن. (فرهنگ فارسی معین) ، پیدا شدن. یافت شدن. بدست آمدن. (یادداشت بخط مؤلف). بوجود آمدن. (ناظم الاطباء). بوجود آمدن. ایجاد شدن. پیدا شدن. بدست آمدن: در این فصل موز بهم نمیرسد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان جاوید است که در بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون واقع است و 344 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ / اُ هَُ / اَ هَُ / اِ هَِ)
وهل. صفینه. و آن نوعی از عرعر و سرو کوهی و کوکلان و ورس و ارس و اورس است و ثمر آنرا تخم وهل و جوزالابهل خوانند. و آن درختی است بزرگ که برگش به گز (طرفا) و بارش به نبق ماند و جوهری او را بغلط عرعر شمرده است. (قاموس). و آن بر دو صنف است قسمی برگش چون برگ سرو با خار بسیار و کوتاه و قسمی به برگ مانند طرفا و طعمش چون طعم سرو. (شیخ الرئیس ابوعلی سینا). و ربنجنی گوید: ابهل چیزیست که زنان خورند تا بچه بیفکنند. و در تاج العروس به نقل از تهذیب گوید: ابهل غرب است که قطران از آن گیرند - انتهی. و دمشقی گوید: قسمی درخت است با بوئی تیز و آن به لبنان بسیار باشد. و دانۀ آنرا حب العرعر گویند. (منتهی الارب). و صاحب غیاث اللغات گوید: ابهل تخم سرو کوهی است که بهندی هاوبیر نامند:
بکوهستان نمتک و نلک و ابهل
به اندر باغ ناکس از به و گل.
لطیفی.
و داود ضریر انطاکی گوید: ابهل، بیوطس یونانی است و آن قسمی از عرعار و یا خود عرعار میباشد. بعضی اقسام آن مانندطرفا صغیرالورق و برخی اقسام آن مانند سرو کبیرالورق است و حجم آن به نبق نزدیک و رنگ آن سرخ است و چون بکمال رسد رنگ آن سیاه گردد و ورق ورق و خرد گردد مانند نشاره و خاک ارۀ سیاه در داخل آن هسته ها و استخوان مختلف الحجم است و آن شیرین و گس و تند است بهترین آن محکم ترین آن است که تازه و سیاه باشد و غش ّ آن با سرو کنند و سپس خواص طبی آنرا شرح میدهد. رجوع به تذکرۀ اولی الألباب داود ضریر انطاکی چ مصر جزء اول ص 36 شود، گنگ، در بسته، هر زن که هیچگونه نکاح با وی درست نباشد، چون ام ّ و اخت
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ / بِ لِ / بُ لُ)
زن سخت سرخ.
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
سختی و بلا. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به بهلقه شود، خراب و پریشان کردن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). خراب کردن. بی ترتیب کردن. آشفته ساختن. (فرهنگ فارسی معین) :
گر باد فتنه هر دو جهان رابهم زند
ما و چراغ چشم و ره انتظار دوست.
حافظ.
حل رموز عشق در اوراق محنت است
بیهوده چند دفتر راحت بهم زنیم.
طالب آملی (از آنندراج).
- دل بهم زدن، غثیان و تهوع باشد:
هر دخل که بی جاست بهم زد دل ما را
همچون مگس افتاد در آش سخن ما.
نعمت خان عالی (از آنندراج).
، مالی یا اموالی بهم زدن، دم و دستگاه بهم زدن. قدرتی بهم زدن. بحاصل کردن. (یادداشت بخط مؤلف).
، باطل کردن، منحل کردن (جمعیت حزب و غیره) ، قهر کردن با کسی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بطل
تصویر بطل
دلاور وبا قدرت ناچیز وفاسد گشتن چیزی ناچیز وفاسد گشتن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بصل
تصویر بصل
پیاز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشل
تصویر بشل
گرفت و گیر، دو چیز که بر هم چسبند و در هم آویزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بله
تصویر بله
تری، نمناکی، رطوبت، طراوت جوانی کلمه جواب، آری کلمه جواب، آری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بقل
تصویر بقل
ظاهر شدن، رویانیدن زمین گیاه را، سبز شدن شوره گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسل
تصویر بسل
ملامت کردن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلل
تصویر بلل
نمناکی، تری
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی بم نشان یکی از علامات تغییر دهنده است که قبل از نوتها گذارده شود. ای علامت صدای نوت را نیم پرده پایین میاورد. بعبارت دیگر صدای نوت را نیم پرده بم میکند مقابل دیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بال
تصویر بال
بازوی انسان، عضوی از بدن پرندگان که با آن پرواز می کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزل
تصویر بزل
شکافتن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بجل
تصویر بجل
بجول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعل
تصویر بعل
زوج، صاحب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغل
تصویر بغل
زیر مفصل شانه و بازوی انسان وحیوان
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از گونه های سرو کوهی جزو تیره ناژویان که در جنگلهای شمال موجود است. ارتفاعش یک تا دو متر است و دارای شاخه های متعدد نامنظم است. برگهایش پایا متقابل فشرده بهم در چهار ردیف میباشد. چون در اثر پرورش و انتقالش بمناطق مختلف تغییراتی در شکل برگهایش و حتی دستگاههای تولید مثلش ظاهر میشود از این جهت شرح صفات ظاهری این درختچه بطور مشابه در کتب مختلف ذکر نشده. میوه اش به بزرگی یک فندق و آبدار و برنگ آبی تیره است که بطور آویخته بر روی دمگل ظاهر میگردد. میوه اش را بنام حب الخضرا مینامند. در پشت برگهای این گیاه غده های ترشحی موجود است که دارای بویی نامطبوع و طعمی تلخ است مای مرز ریس براثوا
فرهنگ لغت هوشیار
نفرین دستکش چرمی که میرشکاران بر دست کنند و بدان باز و چرغ و غیره را بر دست گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
((بَ لِ))
دستکش چرمی که میرشکاران برای نگهداشتن باز بر روی دست بر دست می کردند
فرهنگ فارسی معین
((اِ هِ یا اُ هُ یا اَ هَ))
یکی از گونه های سرو کوهی جزو تیره ناژویان که در جنگل های شمال ایران موجود است. ارتفاعش یک تا دو متر است و دارای شاخه های متعدد نامنظم است. برگ هایش پایا، متقابل، فشرده به هم در چهار ردیف می باشد. میوه اش به بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بال
تصویر بال
جناح
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بها
تصویر بها
قیمت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بهت
تصویر بهت
گیجی
فرهنگ واژه فارسی سره
خاکستر آتش که به هوا خیزد، خاکستر سبک
فرهنگ گویش مازندرانی