جدول جو
جدول جو

معنی بهجت - جستجوی لغت در جدول جو

بهجت
(دخترانه)
شادمانی
تصویری از بهجت
تصویر بهجت
فرهنگ نامهای ایرانی
بهجت
شادمانی، سرور، خرمی، شادابی، خوبی، تازگی
تصویری از بهجت
تصویر بهجت
فرهنگ فارسی عمید
بهجت
(بَ جَ)
شادمانی و تازگی. (غیاث) (آنندراج). سرور و شادی و شادمانی. (ناظم الاطباء) : آن ولایات دیگر بار ببهجت ملک و روای سلطنت او آراسته گشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ تهران ص 301).
لغت نامه دهخدا
بهجت
شادمانی، شادی
تصویری از بهجت
تصویر بهجت
فرهنگ لغت هوشیار
بهجت
((بِ یا بَ جَ))
شادمان شدن، زیبایی، سرور، شادی
تصویری از بهجت
تصویر بهجت
فرهنگ فارسی معین
بهجت
ابتهاج، خوشی، سرور، شادمانی، نشاط، شادی، مسرت
متضاد: اندوه، غم
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بهشت
تصویر بهشت
(دخترانه)
فردوس، جنت (نگارش کردی: بهههشت)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بهت
تصویر بهت
دهشت زده شدن، خاموش و متحیر ماندن، حیرت، دهشت، شگفتی آمیخته به سکوت، در علم روانشناسی گیجی و کاهش هشیاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهشت
تصویر بهشت
جایی که نیکوکاران پس از مردن همیشه در آنجا خواهند بود، جنّت، فردوس، مینو، گشتا، سبزباغ، ارم، باغ ارم، باغ بهشت، رضوان، سرای جاوید، اعلا علّیین، خلد، باغ خلد، خلدستان، دارالخلد، دار قرار، دارالقرار، دارالسّرور، دارالسّلام، دارالنّعیم، علّیین، فردوس اعلا، قدس، نعیم
جایی که از خوبی و خرمی نظیر نداشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
(بِ هَِ)
در اوستا ’وهیشته’ از ریشه ’وهو’ صفت تفضیلی است برای موصوف محذوف که ’انگهو’ (خوب) و ’ایشت’ (علامت تفضیل) یعنی خوشتر، نیکوتر و آن (جهان هستی) باشد و جمعاً یعنی جهان بهتر، عالم نیکوتر، ضد دژنگهو = دوزخ پهلوی و ’وهیشت’ فردوس. خلد. جنت. جایی خوش آب وهوا و فراخ نعمت و آراسته که نیکوکاران پس از مرگ در آن مخلد باشند. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). دارالجزای مردمان نیکوکار. (آنندراج). جنت. خلد. دارالسلام. (منتهی الارب) (دهار) (ترجمان القرآن). فردوس. ظلال. یسری. مینو. (یادداشت مؤلف). حظیرۀ قدس. (مهذب الاسماء). جایی خوش آب وهوا و فراخ نعمت و آراسته که نیکوکاران پس از مرگ در آن مخلد باشند. جنت. فردوس. خلد. (فرهنگ فارسی معین) :
عالم بهشت گشته عنبرسرشت گشته
کاشانه زشت گشته صحراچو روی حورا.
کسایی.
بهشت است اگر بگرود جای اوی
نگر تا چه آید کنون رای اوی.
فردوسی.
فروزنده گیتی بسان بهشت
جهان گشته آباد وهر جای کشت.
فردوسی.
سرایی دیدم چون بهشت آراسته. (تاریخ بیهقی). پس بشارت داد پروردگار ایشان را برحمت خود آمرزش و بهشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 311).
نیستی آگاه تو هیچ از بهشت
خود چه کنی گرنه فری راستین.
ناصرخسرو.
هر که رود برره خرم بهشت
بی شک جز عقل نباشد عصاش.
ناصرخسرو.
فردا به بهشت گشته سیراب
در کوثر مصطفات جویم.
خاقانی.
از عارض و روی و زلف داری
طاوس و بهشت و مار باهم.
خاقانی.
- امثال:
بهشت آنجاست کآزاری نباشد.
بهشت به سرزنشش نمی ارزد.
بهشت را به بها نمی دهند ببهانه میدهند.
بهشت را بهشتی اگر دنیا را بهشتی.
بهشت را نتوان یافتن رایگان.
بهشت زیر پای مادران باشد.
سبکباری از بهشت آمده است.
مثل بهشت شداد.
رجوع به امثال و حکم دهخدا شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
این نام هندوی است و معنی او رفتن ستاره است به روزی. (التفهیم). لفظ هندی است و نزد منجمان حرکت کوکبی بود در زمان معین مثل ده روز یا پنج روزیا کمتر یا بیشتر. چون مطلق گویند مراد مقدار حرکت او بود در یک شبانه روز. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(بَ هََ)
نوعی از طعام باشد و بعضی گویند شیربرنج است و بعضی گویند فرنی است که برادر پالوده باشد و بعضی گویند حلوای برنج است و معرب آن بهط است. (برهان) (آنندراج) (هفت قلزم). مأخوذ از هندی، یک نوع غذایی که شیربرنج نیز گویند. (ناظم الاطباء). نوعی از طعام خوردنی است. (انجمن آرا) ، شاد و مسرور کردن کسی را. (ناظم الاطباء). شاد و مسرور ساختن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ عِ)
بهجه. شادمان گردیدن و مسرور شدن. (ناظم الاطباء). شادمانه شدن. (آنندراج) (منتهی الارب). شاد شدن. (ترجمان القرآن) (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). شادمان و مسرور گردیدن.
لغت نامه دهخدا
(بَ هََ)
دارویی است که از مصر آورند و بفارسی بوزیدان و بعربی مستعجل خوانند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). بوزیدان. (تحفۀ حکیم مؤمن) (الفاظ الادویه)
لغت نامه دهخدا
(بَ هَِ)
شادمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ جَ)
دهی از دهات بهشهر (اشرف) مازندران. (از ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 168)
لغت نامه دهخدا
(بَهَْ ها)
دروغ باف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بهتان گوی. (ملخص اللغات). بهتان گوینده. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اِ عِ)
شاد شدن. (دهار). شادمان شدن. (منتهی الارب) (المصادر زوزنی). بهج. (ناظم الاطباء). و رجوع به بهجت و بهج شود.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بسیار دروغ باف. ج، بهت، بهوت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بِ جَ هََ تِ)
بسبب. به علت. (آنندراج). کلمه تعلیل است. از برای. بواسطۀ. از بابت. (ناظم الاطباء). رجوع به جهه شود.
- بجهه آنکه،زیراکه. به سبب آنکه، بجیربن اوس وبجیربن زهیر و بجیربن عمران و بجیربن عبداﷲ و ابن ابی بجیر صحابی اند. (از منتهی الارب) ، بجیر الرهب، سرجس از عبدالقیس بود. (الامتاع ص 8 ج 1)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
سنگی است. (منتهی الارب). نام یک نوع سنگ.
لغت نامه دهخدا
زبان لسان، گفتار: با آنچه ملک عادل انوشیروان کسری بن قباد را سعادت ذات... و صدق لهجت... حاصل است میبینیم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهشت
تصویر بهشت
باغی که از خوشی و خرمی نظیر نداشته باشد، جنت، فردوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بجهت
تصویر بجهت
بسبب، بعلت، بواسطه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهیت
تصویر بهیت
هاژ گیج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهات
تصویر بهات
دروغباف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهت
تصویر بهت
حیران کردن، سرگشته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهج
تصویر بهج
شادمان شادی
فرهنگ لغت هوشیار
((بِ هِ))
جایی خوش آب وهوا و سرسبز و خرم و سرشار از خوبی ها و لذت ها که پاداش پس از مرگ است، فردوس، جنت، مینو، خلد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بهت
تصویر بهت
((بَ یا بُ))
سرگشته ماندن، خیره شدن، عاجز شدن، درمانده گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بهت
تصویر بهت
((بُ))
کذب، دروغ، افترا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بهت
تصویر بهت
گیجی
فرهنگ واژه فارسی سره
ارم، پردیس، جنان، جنت، خلد، دارالسلام، رضوان، فردوس، مینو، نعیم
متضاد: دوزخ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر بیند رضوان در برابر او خرم و شادمان است، دلیل که از کسی خرم و شادمان شود و نعمت یابد. اگر بیند در جایگاه بلند نیکو بود، که صورت بهشت داشت و او پنداشت که بهشت است، دلیل که با پادشاه عادل پیوند گیرد، یا با توانگری یابا عالمی بزرگوار. اگر بیند سوی بهشت می رفت، دلیل که به راه حق پیوسته است. جابر مغربی
بهشت در خواب دیدن، دلیل خرمی و مژده است از خدای تعالی. اگر بیند از میوه های بهشت فرا گرفت یا کسی به وی داد و بخورد، دلیل که آنقدر که میوه بهشت خورده بود، علم و دانش آموزد و سیرت دین بداند؛ لیکن سود ندارد. اگر بیند با حوران بهشت همی بود، دلیل که نزع بر وی اسان شود. اگر بیند در بهشت مقیم شد، لیکن وی نگذاشتند، دلیل که در دنیا میلش به فساد و عصیان است. اگر بیند در بهشت به روی او بسته شد، دلیل که مادر و پدر از وی ناخوشنود باشند. اگر بیند به نزدیک بهشت شده، بازگردید، دلیل که بیمار شودبه حال مرگ، لیکن از آن شفا یابد. اگر بیند فرشتگان دست وی را گرفتند که در بهشت برند و برفت و در زیر درخت طبی بنشست، دلیل که مراد دو جهانی یابد. اگر بیند وی را از خردن شراب و شر منع کردند، دلیل بود بر تباهی دین وی. اگر بیند از میوه های بهشت کسی بدو داد، دلیل که آن کس را از علم وی بهره بود. اگر بیند دربهشت آتش انداخت، دلیل که از باغ کسی چیزی به حرام بخورد. اگر بیند از حوض کوثر آب خورد، دلیل که بر دشمن ظفر یابد. اگر بیند کوشکهای بهشت یکی به وی دادند، دلیل که دلارامی یا کنیزکی به زنی بخواهد. محمد بن سیرین،
یدن بهشت در خواب بر نه وجه است اول: علم، دوم: زهد. سوم: منت، چهارم: شادی. پنجم: بشارت. ششم: ایمنی. هفتم: خیروبرکت. هشتم: نعمت. نهم: سعادت.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
بسیار خرد شده
فرهنگ گویش مازندرانی