جدول جو
جدول جو

معنی بهج - جستجوی لغت در جدول جو

بهج
(بَ هََ)
دارویی است که از مصر آورند و بفارسی بوزیدان و بعربی مستعجل خوانند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). بوزیدان. (تحفۀ حکیم مؤمن) (الفاظ الادویه)
لغت نامه دهخدا
بهج
(اِ عِ)
بهجه. شادمان گردیدن و مسرور شدن. (ناظم الاطباء). شادمانه شدن. (آنندراج) (منتهی الارب). شاد شدن. (ترجمان القرآن) (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). شادمان و مسرور گردیدن.
لغت نامه دهخدا
بهج
(بَ هَِ)
شادمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
بهج
شادمان شادی
تصویری از بهج
تصویر بهج
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بهجت
تصویر بهجت
(دخترانه)
شادمانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بهک
تصویر بهک
(پسرانه)
نام موبد موبدان در زمان شاپور دوم پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بهی
تصویر بهی
(دخترانه)
به (میوه)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بها
تصویر بها
(پسرانه)
درخشندگی، روشنی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بهجت
تصویر بهجت
شادمانی، سرور، خرمی، شادابی، خوبی، تازگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبهج
تصویر مبهج
شادی آورنده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ هَِ)
خوش و شادمان کننده. (غیاث). شاد و مسرور و سازنده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، زمینی که صاحب نبات زیبا باشد. (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ مَ)
شاد و مسرور شدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). شادی نمودن. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اِ عِ)
شاد شدن. (دهار). شادمان شدن. (منتهی الارب) (المصادر زوزنی). بهج. (ناظم الاطباء). و رجوع به بهجت و بهج شود.
لغت نامه دهخدا
(بَ جَ)
شادمانی و تازگی. (غیاث) (آنندراج). سرور و شادی و شادمانی. (ناظم الاطباء) : آن ولایات دیگر بار ببهجت ملک و روای سلطنت او آراسته گشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ تهران ص 301).
لغت نامه دهخدا
(مُ بَهَْ هَِ)
نیکویی آورنده و پیراینده و زیبا سازنده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، مبهج. خوش و شادمان کننده. (غیاث). شاد و مسرور سازنده. (آنندراج). شادمانی آورنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل شود، کسی که خود را زیبا و خوش صورت جلوه دهد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
نیکوتر. خوبتر.
لغت نامه دهخدا
تصویری از بنج
تصویر بنج
پارسی تازی شده بنگ از گیاهان پارسی تازی شده بن ریشه بنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهی
تصویر بهی
نیکوئی و خوبی، خوشی و بهتری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهیج
تصویر بهیج
شادمان، خوب، نیکو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بفج
تصویر بفج
آب دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهو
تصویر بهو
صفه، ایوان، کوشک، بالاخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهن
تصویر بهن
شادان و فرحناک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهم
تصویر بهم
با هم، همراه، جمعاً، با یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلج
تصویر بلج
مرد خنده رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعج
تصویر بعج
مرد سست رفتار شکم بشکافتن، اخته کردن شکم بشکافتن، اخته کردن
فرهنگ لغت هوشیار
شادی بخش شادی آفرین شادی بخش شادی آفرین شاد سازنده مسرور کننده. شاد سازنده مسرور کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبهج
تصویر تبهج
شادی کردن تناسیدن (بهجه نتاس)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهجت
تصویر بهجت
شادمانی، شادی
فرهنگ لغت هوشیار
نفرین کردن، اندک و آسان ناچیز دوم شخص مفرد امر حاضر از هلیدن بگذار، آنکه بدهی خود را پرداخته یا حساب خویش را واریز کرده و مدیون نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبهج
تصویر مبهج
((مُ هِ))
شاد سازنده، مسرور کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بهجت
تصویر بهجت
((بِ یا بَ جَ))
شادمان شدن، زیبایی، سرور، شادی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باج
تصویر باج
مالیات
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بها
تصویر بها
قیمت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بهت
تصویر بهت
گیجی
فرهنگ واژه فارسی سره
ابتهاج، خوشی، سرور، شادمانی، نشاط، شادی، مسرت
متضاد: اندوه، غم
فرهنگ واژه مترادف متضاد