جدول جو
جدول جو

معنی بهازر - جستجوی لغت در جدول جو

بهازر
(بَ زِ)
جمع واژۀ بهزره و بهزره و بهزر. (ناظم الاطباء). رجوع به مفردات همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بهار
تصویر بهار
(دخترانه)
شکوفه، گل، سه ماه اول سال شمسی، نام اولین فصل سال، پس از زمستان و پیش از تابستان، شکوفه درختان خانواده مرکبات، کنایه از لطافت وزیبایی، نام شهری در کردستان، مرکز کردستان در دوره سلجوقی، لقب شاعر و نویسنده و محقق کرد (نگارش کردی: بههار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بهادر
تصویر بهادر
(پسرانه)
شجاع و دلاور، دلیر، شجاع
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بهاز
تصویر بهاز
اسب نجیب و اصیل که در رمه برای جفت گیری رها کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهار
تصویر بهار
از فصول چهارگانۀ سال برابر با سه ماه اول سال خورشیدی ایرانی (فروردین، اردیبهشت، خرداد) که درختان سبز و خرم می شوند و گیاهان می رویند، نوبهار، بهاران،
در علم زیست شناسی بابونه، در علم زیست شناسی شکوفۀ درختان، به ویژه درخت نارنج مثلاً بهار نارنج، کنایه از دوران شکوفایی مثلاً بهار زندگی،
در موسیقی یکی از دوایر ملایم
بتخانه، بتکده، آتشکده، برای مثال بهاری دل افروز در بلخ بود / کز او تازه گل را دهن تلخ بود (نظامی۵ - ۹۱۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهادر
تصویر بهادر
شجاع، دلیر، دلاور، پهلوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهاور
تصویر بهاور
قیمتی، گران مایه، گران بها، قیمت دار
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
فصل ربیع است، یعنی بودن آفتاب در برج حمل و ثور و جوزا. (از جهانگیری). فصل ربیع و آن در بلاد اقلیم چهارم و پنجم و ششم، مدت ماندن آفتاب است در حمل و ثور و جوزا و در اقلیم دوم و سوم مدت ماندن آفتاب در حوت و حمل. (غیاث). ترجمه ربیع. و آن بودن آفتاب در برج بره و گاو و دوپیکر باشد و آن مشهور است. (آنندراج) :
درخش ار نخندد بگاه بهار
همانا نگرید چنین ابر زار.
ابوشکور.
ز شیراز آن نامۀ شهریار
چو رخشنده گل شد بوقت بهار.
فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 5 ص 2459).
هوا خوش نگار و زمین پرنگار
تو گفتی به تیر اندر آمد بهار.
فردوسی.
چنانکه این زمستان، فصل بهار آنجا باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 367).
چو باغی از مه و پروین بهارش
بهاری از گل و سوسن نگارش.
(ویس و رامین).
شادی بدین بهار چو می بینی
چون بوستان خسرو و صحرا را.
ناصرخسرو.
ترا کنون که بهار است جهد آن نکنی
که نانکی بکف آری مگر زمستان را.
ناصرخسرو.
در سفر باغ و بوستان و بهار
منزل و جای و رهگذار تو باد.
مسعودسعد.
هرگاه که آفتاب به اول حمل رسد بهار باشد، تا به اول سرطان. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). به فصل بهار به بادغیس بود... و لشکری از بهار و تابستان برخورداری تمام یافتند از عمر خویش. (چهارمقالۀ نظامی عروضی چ معین صص 49- 50). چون بهار درآمد اسبان به بادغیس فرستادند. (چهارمقاله ایضاً ص 51).
عمر است بهار نخل بندان
کش هر نفسی خزان ببینم.
خاقانی.
نیست شب کز رخ و سرشک بهم
صد بهار و خزان نمی یابم.
خاقانی.
- بهار عمر، کنایه از دوران جوانی:
ای خرم از فروغ رخت لاله زار عمر
باز آ که ریخت بی گل رویت بهار عمر.
حافظ.
- بهار حسن، ابتدای جوانی و شادابی و زیبائی:
خوش چمنی است عارضت خاصه که در بهار حسن
حافظ خوش کلام شد مرغ سخن سرای تو.
حافظ.
- بهار دل، کنایه از شادمانی و سرور است:
بهشتی گل و ارغوان و سمن
شکفته بهار دل و جان من.
شمسی (یوسف و زلیخا).
- امثال:
با یک گل بهار نمیشود.
سالی که نکوست از بهارش پیداست.
مثل ابر بهار گریستن، کنایه از اشک فراوان ریختن.
مثل بهار شوشتر.
رجوع به امثال و حکم دهخدا شود.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ملک الشعراء محمدتقی بن ملک الشعراء محمدکاظم صبوری. شاعر بزرگ عصر ما (1266 -1330 ه. ش.). وی در عین حال شاعر و محقق و نویسنده و استاد دانشگاه و روزنامه نگار و مرد سیاست بود. بهار در شعر شیوۀ فصیح قدما را به نیکوترین صورتی بیان کرده. در ضمن از زبان متداول لغات و تعبیرات و اصطلاحاتی را در اشعار خود بعاریت گرفته است. وی شعر را وسیلۀ بیان مقاصد گوناگون قرار داده و با اطلاعی که از زبان پهلوی داشت به ایجاد ترکیبات جدید و استعمال مجدد برخی از لغات متروک توفیق یافت. دیوان بهار دردو مجلد بطبع رسیده. از آثار تحقیقی او تصحیح و تحشیۀ ’تاریخ سیستان’ و ’مجمل التواریخ والقصص’ و تألیف ’سبک شناسی’ در سه جلد است. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام جزیره ای خوش آب و هوا. (برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
هر چیز خوب و خوش نما. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). هر چیز نیکو و روشن. (آنندراج) ، بتخانه. بتکده. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
بت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(بِ)
بمعنی تنگ بار است که عبارت از یک تای بار است. (برهان) (ناظم الاطباء). یک تنگ بار. (آنندراج) (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
ایالتی در هند. در شمال شرقی دکن که در بخش شرقی دشت گنگ واقع است و دارای 40219000 تن سکنه میباشد. کرسی آن پتنه. محصول عمده آنجا برنج، نیشکر و پنبه است. (فرهنگ فارسی معین). نام ولایتی است در هندوستان. (برهان). ملکی است معروف در هندوستان. (غیاث). ولایتی است معروف از هندوستان. (رشیدی). نام ولایتی است از ملک هندوستان بر شرقی دهلی که دارالملک آنرا نیز بهار خوانند چون از آنجا بگذرند به بنگاله رسند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
اسب اصیلی را گویند که در ایلقی بجهت نتاج گرفتن سر دهند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین) ، پوزش آورنده. (ناظم الاطباء) ، ادعای بی جا کننده. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، حیله کننده. (ناظم الاطباء) ، سازندۀ دست آویز و واسطه و سبب:
افزار سخن نشاط و ناز است
زین هر دو سخن بهانه ساز است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ)
خردمند استواررای و شریف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). ج، بهازر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ زِ رَ)
جمع واژۀ بهزوره (از ذیل اقرب الموارد). شترهای فربه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ دُ)
شجاع و دلیر بکمال. (برهان). شجاع و دلیر. (آنندراج). شجاع و دلیر بکمال و آزموده در جنگ و متهور. (ناظم الاطباء). سخت دلاور. (شرفنامۀ منیری). دلیر. دلاور.
لغت نامه دهخدا
(بَ تِ)
جمع واژۀ بهتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به بهتر شود
لغت نامه دهخدا
یکی از فصلهای چهارگانه سال، سه ماه اول سال خورشیدی: فروردین، اردیبهشت، خرداد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهاز
تصویر بهاز
اسب نجیب و اصیل که به جهت نتاج گرفتن آنرا در گله اسب رها کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهاتر
تصویر بهاتر
(دتک: بهتر) کوته مردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهادر
تصویر بهادر
دلیر، شجاع، دلاور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهاور
تصویر بهاور
بهاگیر پر قیمت گرانبها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهار
تصویر بهار
دادن در فصل بهار، با لشکر در جایی اقامت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بهار
تصویر بهار
((بَ))
اولین فصل سال شامل سه ماه، فروردین، اردیبهشت و خرداد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بهاز
تصویر بهاز
((بِ))
اسب نجیب و اصیل که برای جفت گیری آن را در میان گله اسب رها کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بهار
تصویر بهار
بتخانه، بتکده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بهادر
تصویر بهادر
((بَ دُ))
دلیر، دلاور، شجاع
فرهنگ فارسی معین
جسور، دلاور، دلیر، شجاع، شیردل، صارم، صفدر
متضاد: جبون
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آبسال، آبسالان، بهاران، ربیع، نوبهار
متضاد: پاییز، شکوفه، بت خانه، بتکده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
هار در وقت بهار پادشاه است. اگر به خواب بیند که فصل بهار است و هوا نامعتدل، چنانکه از گرمی و سردی مردمان را مضرت و رنج رسید، دلیل که اهل آن دیار را زا پادشاه رنج و مضرت رسد. اگر بیند هوا معتدل است و چنان خرم گشته از گل و شکوفه، و مردم را هیچ رنج و مضرت نبود، دلیل که مردم آن دیار را از پادشاه خیر و منفعت رسد. اگر بهار را به وقت خود به اعتدال بیند، دلیل جاه و عز و رفعت است و مردم عامه را از پادشاه، قوت ونصرت است و دلیل انصاف پادشاه است و تاویل فصل پاییز همین است. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب
شکوفه ی مرکبات، فصل بهار
فرهنگ گویش مازندرانی