- بهادری
- دلیری یلی گردی شجاعت دلیری، جرا ت جسارت
معنی بهادری - جستجوی لغت در جدول جو
- بهادری
- دلیری، دلاوری، پهلوانی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
معجونی که از بلادر ترتیب دهند، کسی که بلادر بسیار استعمال کند، کسانی که بجنون دچار میگشتند بلادری خوانده میشدند از قبیل ابوالحسن احمدبن یحیی بن جابربن داود بغدادی مولف کتاب فتوح البلدان
وزارت خانه ای که بکارهای مربوط به بهداشت رسیدگی میکند
اخوت وبرادر بودن، خویشی
ویژگی کسی که بلادر بسیار استفاده می کرد، معجونی که از بلادر درست می کردند، کنایه از دیوانه
وزارت یا اداره ای که عهده دار رسیدگی به امور بهداشت و سلامتی مردم است
سازمان یا اداره ای که به کارهای مربوط به بهداشت مردم رسیدگی می کند
برادر بودن
Brotherhood, Fraternal, Fraternization
братство , братский , братание
Brüderlichkeit, brüderlich, Verbrüderung
братерство , братський , братання
braterstwo, braterski, fraternizacja
兄弟情谊 , 兄弟般的 , 结交
fraternidade, fraternal, confraternização
fratellanza, fraterno, fraternizzazione
hermandad, fraternal, confraternización
fraternité, fraternel, fraternisation
broederschap, broederlijk, verbroedering
ความเป็นพี่น้อง , เป็นพี่น้อง , ความสัมพันธ์ฉันมิตร
persaudaraan, persahabatan
يفحص , فحص
भाईचारा , भ्रातृ , भाईचारे की भावना
אִחְווּת , אחווה , אַחֲוָה מְשֻׁתֶּפֶת
兄弟愛 , 兄弟の , 親睦
형제애 , 형제의 , 친목 도모
kardeşlik, kardeşçe, dostane ilişki
undugu, wa kike, udugu wa karibu
ভ্রাতৃত্ব , ভ্রাতৃত্বপূর্ণ , ভ্রাতৃত্বসন্ধান
بھائی چارہ , بھائیوں جیسا
منسوب به بهار ربیعی: ابر بهاری. ابری که در فصل بهار در آسمان پدید آید. یا اعتدال بهاری. اعتدال ربیعی. یا باران بهاری. بارانی که در فصل بهار بارد
دلیر، شجاع، دلاور
شجاع، دلیر، دلاور، پهلوان