جدول جو
جدول جو

معنی بهائم - جستجوی لغت در جدول جو

بهائم(بَ ءِ)
جمع واژۀ بهیمه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (ترجمان القرآن). بهایم. حیوانات وستور و ستور وحشی. (ناظم الاطباء) : وی از شمار بهائم است بلکه بتر از بهائم. (تاریخ بیهقی).
رازیست اینکه راه ندانستند
اینجا در این بهائم غوغا را.
ناصرخسرو.
شهوت ار غالب شود پس کمتر است
از بهائم این بشر زآن کابتر است.
مولوی.
بهائم خموشند و گویا بشر
زبان بسته بهتر که گویا بشر.
سعدی.
در شرف نفس انسان چه خلل دیدی که خوی بهائم گرفتی. (گلستان). رجوع به بهایم و بهیمه شود.
لغت نامه دهخدا
بهائم
جمع بهیمه چارپایان ستوران
تصویری از بهائم
تصویر بهائم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بهایم
تصویر بهایم
چهارپایان
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
بهایی. منسوب به بها. بقیمت. قیمت دار. فروشی. فروختنی:
ز گستردنی هم ز پوشیدنی
بباید بهائی و بخشیدنی.
فردوسی.
به دو هفته از گنج شاه اردشیر
نماند از بهائی یکی پر تیر.
فردوسی.
ای صورت بهشتی در صدرۀ بهائی
هر گز مباد روزی از تو مرا جدایی.
فرخی.
عز و بقا را به شریعت بخر
کاین دو بهائی و شریعت بقاست.
ناصرخسرو.
من گفتم یا هذا این ناقوس بهائی است. گفت چه خواهی کردن این را. (تفسیر ابوالفتوح).
بوعلی سینا روزی در بازار نشسته بود روستائی بگذشت بره ای بهائی بر دوش گرفته بود. (حدائق السحر).
در خدمت عشق توست مارا
دل عاریتی و جان بهائی.
انوری.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام پیروان میرزا حسین علی نوری، ملقب به بهأاﷲ. رجوع به باب و بهأاﷲ و صبح ازل و حسینعلی بهاء در همین لغت نامه شود، انتشار بوی عنبر. (غیاث اللغات). کنایه از گداختن عنبر و پراکنده شدن بوی آن. (آنندراج). عطر عنبر گداخته شده. (ناظم الاطباء) ، نقطه های سفید که در جوهر عنبر باشد. (آنندراج) :
بهار عنبر شبها سپیدۀ سحر است
خوشا کسی که از این نوبهار بهره وراست.
صائب (ازآنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ یِ)
بهائم. جمع واژۀ بهیمه. چهارپایان مثل اسب و شتر و گاو و غیره. (غیاث). جمع واژۀ بهیمه. (ناظم الاطباء) : وی از شمار بهایم است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 95). ترکیب مردم را چون نیکو نگاه کرده اید بهایم اندر آن با وی یکسان است. (تاریخ بیهقی). در خزاین ملوک هند کتابی است که از زبان مرغان و بهایم و وحوش و سباع و حشرات جمع کرده اند. (کلیله و دمنه).
بهایم برون اندر افتاده خوار
تو همچون الف بر قدمها سوار.
سعدی.
رجوع به بهیمه و بهائم شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
جمع واژۀ بهمه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
- سعدالبهام، منزلی است از منازل قمر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
حیران. شیدا. سرگشته. (مقدمه الادب زمخشری) : وقال: افق ! حتّی متی انت هائم ؟ ببثنه فیها قد تعید، و قد تبدی. (جمیل بن معمر العذری از آداب اللغه العربیه و تاریخها ج 1 ص 88). رجل هائم، مرد سرگشته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شیفته و سرگشته شونده در عشق و سرگردان در غیر راه راست و سخت تشنه شونده. (غیاث اللغات) ، سخت تشنه. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
احمد بن محمد بن خضر بن علی بن محمد بن احمد بن عبدالدائم السلمی. شهاب الدین ابوالعباس منصوری مصری، معروف به هائم شاعر شافعی مذهب که بعد حنبلی شد. تولد او در سال 799 هجری قمری و وفاتش به سال 887هجری قمری اتفاق افتاد. ولی در کشف الظنون چ 1 و چ 2 و در ذیل دررالبحار چ 1 ج 1 ص 487 و چ 2 ج 1 ستون 746 ودر همین لغت نامه به نقل از کشف الظنون در ذیل کلمه احمد سال وفاتش 785 آمده است. ولی از مقایسه با سال تولد شاعر نادرستی آن آشکار میشود. و نیز در همان کشف الظنون چ 1 در ذیل ’دیوان هائم’ ص 526 سال وفاتش 887 ذکر شده است. دیوان شعرش ’قطره و زبد’ نام دارد
لغت نامه دهخدا
تصویری از بهائی
تصویر بهائی
قیمت دار، فروختنی
فرهنگ لغت هوشیار
چهارپایان، جمع بهیمه، چارپایان ستوران نخجیران جمع بهیمه چارپایان ستوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هائم
تصویر هائم
شیفته، سر گشته، سخت تشنه
فرهنگ لغت هوشیار
جاورگائی: نزدیکی با جانوران نزدیکی کردن با حیوانات مجامعت بابا جانور و آن از گناهانی است که مجازات آن در دین اسلام تعزیر است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهایم
تصویر بهایم
((بَ یِ))
جمع بهیمه، چار پایان، ستوران
فرهنگ فارسی معین
بهیمه ها، جانواران، چهارپایان، حیوانات، ستوران
متضاد: آدمیان
فرهنگ واژه مترادف متضاد