- بنیان
- مبنا، اصل
معنی بنیان - جستجوی لغت در جدول جو
- بنیان
- بنیاد
- بنیان
- بنیاد بنلاد، دیوار بست، بنا. بنیاد شالوده بنلاد، دیوار بست، ایوان، جایباش ساختمان
- بنیان
- بنیاد، شالوده، پی، بنا
- بنیان ((بُ))
- شالوده، بنیاد، بنا
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
اساس، موسسه
گوشت یا چیز دیگر که روی آتش تف داده باشند کباب شده برشته شده، خوراکی است مرکب از گوشت و پیاز چرخ کرده که آنرا تفت دهند
جمع بنا، رمن ساختگی والاد گران
پای شیر از گیاهان
پایه، اصل، ریشه
نگهدارنده زراعت نگاهبان خرمن. نگاهدارنده اسباب و اموال نگهبان
بوی کننده
تخمی است که آنرا بر روی نان پاشند نانخواه
جسمانیات، مادی و مادیات
نگهبان خرمن، نگهبان کشتزار
بویا، دارای بوی خوش، خوش بو
بیخ، پایه، اصل، شالوده، پی دیوار
بنیاد کردن: بنا کردن، شالوده ریختن، آغاز کردن، دست به کاری زدن
بنیاد نهادن: شالوده ریختن، بنا کردن، آغاز کردن
بنیاد کردن: بنا کردن، شالوده ریختن، آغاز کردن، دست به کاری زدن
بنیاد نهادن: شالوده ریختن، بنا کردن، آغاز کردن
برشته، کباب شده، کنایه از بسیار ناراحت، مضطرب و ناآرام
بریان کردن: تف دادن، کباب کردن
بریان کردن: تف دادن، کباب کردن
بسته کننده، در حال بستن یا بسته کردن مثلاً یخ بندان
گیاهی خودرو با گلهای سفید و دانه هایی زرد رنگ و خوش بو با طعم کمی تند و تلخ که گاهی روی نان می ریخته اند و برای تهیه اسانس کاربرد دارد، زینان، زینیان، نینیا، ساسم، جوانی، نغن، نغنخوٰاد، نغنخوٰالان، نانخوٰاه، نان خوٰاه
برنام، سر نامه ور نامه، نشانی
بی نیاز از شوی
شرمباوری، پردگی خانه نشین کردن دختررا، وزیدن، خوشنود گرداندن
برانداختن خراب کردن، منهدم کردن
Foundation
основание
Stiftung
фундамент
fundacja