جدول جو
جدول جو

معنی بنیاد - جستجوی لغت در جدول جو

بنیاد
بیخ، پایه، اصل، شالوده، پی دیوار
بنیاد کردن: بنا کردن، شالوده ریختن، آغاز کردن، دست به کاری زدن
بنیاد نهادن: شالوده ریختن، بنا کردن، آغاز کردن
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
فرهنگ فارسی عمید
بنیاد
(بُ)
پهلوی ’بون دات’ پارسی باستان ’بونه داتی’ (در بن قرارداده). (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). مرکب است از ’بن’ بمعنی پایان و ’یاد’، به معنی اساس، که کلمه نسبت است. (از آنندراج). بنلاد و بنیان. (ناظم الاطباء). اصل. (ترجمان القرآن). قاعده. (زمخشری). عنصر. (بحرالجواهر). بیخ. پایه. اصل. ریشه. (فرهنگ فارسی معین) :
مباش غمگین یک لفظ یاد گیر لطیف
شگفت گونه لکن قوی و بابنیاد.
کسایی.
نسازیم از آن رنج بنیاد گنج
نبندیم دل در سرای سپنج.
فردوسی.
بدو گفت شه ای پسر شادباش
همیشه خرد را تو بنیاد باش.
فردوسی.
مرا شهر و هم گنج آباد هست
دلیری و مردی و بنیاد هست.
فردوسی.
خرد را بپرسید بنیاد چیست
به برگ و به بار خرد شاد کیست.
فردوسی.
بنیاد فضل و بنیت فضل است و پشت فضل
وز پشت فضل مانده شه شرق یادگار.
فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 168).
خشمگین بودن تو از پی دین باشد و بس
کار و کردار ترا بر دین باشد بنیاد.
فرخی.
خواست تا تو بدو ره آموزی
شغل او را قوی کنی بنیاد.
فرخی.
دلم بگرفت از این آسوده کاری
که آسایش بود بنیاد خواری.
(ویس و رامین).
نگه دار دین آشکار و نهان
که دین است بنیاد هر دو جهان.
اسدی.
دین و دنیا را بنیاد به یک کالبد است
علم تأویل بگوید که چگونه است بناش.
ناصرخسرو.
قران بود و شمشیر پاکیزه حیدر
دو بنیاد دین متین محمد.
ناصرخسرو.
نتوانست گفت که سلیمان هستم و بنیاد و پادشاهی در انگشتر بود. (قصص الانبیاء ص 168).
این جهان پایدار نیست از آن
که بر آنش نهاده شد بنیاد.
مسعودسعد.
بنیاد ملک بی سرتیغ استوار نیست
او را که ملک باشد بی تیغ کار نیست.
(از کلیله و دمنه).
اندیشید که اگر بنیادی نهد و با لشکردیلم خصومتی آغاز کند به اتمام برسد. (ترجمه تاریخ یمینی چ اول ص 76).
سخنهایی از تیغ پولادتر
زبان از سخن سخت بنیادتر.
نظامی.
به گیتی چنین بود بنیادشان
که تخمه به گیتی برافتادشان.
نظامی.
ای برادر بجهان بدتر از این کاری نیست
هان و هان تا نکنی تکیه بر این بدبنیاد.
اثیرالدین اومانی.
سعدیا گر بکند سیل فنا خانه عمر
دل قوی دار که بنیاد بقا محکم از او است.
سعدی.
، هرگز و حاشا. (آنندراج) (برهان) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). هرگز. (رشیدی) (اوبهی) :
خوی تو با خوی من بنیز نسازد
سنگ دلی خوی تست و مهر مرا خوی.
خسروی.
دو شیرین تر از جان وفرزند چیز
همانا که چیزی نباشد بنیز.
فردوسی.
، گاهی در میان سخن بجای نیز هم بکار برند که بعربی ایضاً گویند. (برهان). گاه مانند کلمه موصول بمعنی نیز و ایضاً استعمال میگردد. (ناظم الاطباء). نیز. ایضاً. (فرهنگ فارسی معین) :
کسی را که درویش باشد بنیز
ز گنج نهاده ببخشیم چیز.
فردوسی.
کند چون بخواهد ز ناچیز چیز
که آموزگارش نباشد بنیز.
اسدی.
مدان از ستاره بی او هیچ چیز
نه از چرخ و نز چار گوهر بنیز.
اسدی.
که بر ایزد این گفت نتوان بنیز
که بد پادشا و نبدش ایچ چیز.
اسدی.
، تعجیل و زود. (برهان) (ناظم الاطباء). زود. (انجمن آرا) (رشیدی) (آنندراج) (جهانگیری). زود. بشتاب. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
بنیاد
پایه، اصل، ریشه
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
فرهنگ لغت هوشیار
بنیاد
((بُ))
شالوده، اساس، بیخ، پایه
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
فرهنگ فارسی معین
بنیاد
برانداختن خراب کردن، منهدم کردن
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
فرهنگ فارسی معین
بنیاد
اساس، موسسه
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
فرهنگ واژه فارسی سره
بنیاد
بن، بیخ، پایه، ته، اصل، ریشه، بنلاد، بنیان، پی، شالده، شالوده، اساس، قاعده، مبنا، سازمان، موسسه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بنیاد
مؤسّسةً
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
دیکشنری فارسی به عربی
بنیاد
Foundation
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
دیکشنری فارسی به انگلیسی
بنیاد
fondation
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
دیکشنری فارسی به فرانسوی
بنیاد
기초
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
دیکشنری فارسی به کره ای
بنیاد
بنیاد، اساس
دیکشنری اردو به فارسی
بنیاد
بنیاد
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
دیکشنری فارسی به اردو
بنیاد
ভিত্তি
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
دیکشنری فارسی به بنگالی
بنیاد
msingi
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
دیکشنری فارسی به سواحیلی
بنیاد
temel
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
بنیاد
dasar
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
بنیاد
基盤
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
دیکشنری فارسی به ژاپنی
بنیاد
קרן
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
دیکشنری فارسی به عبری
بنیاد
नींव
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
دیکشنری فارسی به هندی
بنیاد
มูลนิธิ
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
دیکشنری فارسی به تایلندی
بنیاد
fundering
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
دیکشنری فارسی به هلندی
بنیاد
fundación
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
بنیاد
fondazione
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
بنیاد
fundação
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
دیکشنری فارسی به پرتغالی
بنیاد
基础
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
دیکشنری فارسی به چینی
بنیاد
fundacja
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
دیکشنری فارسی به لهستانی
بنیاد
фундамент
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
دیکشنری فارسی به اوکراینی
بنیاد
Stiftung
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
دیکشنری فارسی به آلمانی
بنیاد
основание
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
دیکشنری فارسی به روسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بنیادی
تصویر بنیادی
اصلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنیادی
تصویر بنیادی
اصولی، اساسی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بنیادی
تصویر بنیادی
Fundamental
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بنیادی
تصویر بنیادی
фундаментальный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بنیادی
تصویر بنیادی
grundlegend
دیکشنری فارسی به آلمانی