جدول جو
جدول جو

معنی بنگنسن - جستجوی لغت در جدول جو

بنگنسن
اصابت کردن، برخورد کردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بنگین
تصویر بنگین
(دخترانه)
زندانی ابد (نگارش کردی: بهنگین)
فرهنگ نامهای ایرانی
(گِ سِ)
از شاعران معروف دانمارک که در 1764 میلادی بدنیا آمده و بسال 1826 درگذشته است. او متناوباً در فرانسه و آلمان و دانمارک توقف داشت. معروفترین اثر وی اپرای ’اوژیه لودانوا’ است. ورجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1204 (باکسن) شود، پردار. صاحب بال. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ دَ)
سر باز زدن از طعام از غایت سیری. (فرهنگ نظام). و رجوع به بتکندیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گِ شُ دَ)
بلع کردن و ناجاویده فروبردن. (برهان). بلع کردن که بفارسی اوباریدن گویند. یعنی ناخائیده فروبردن. (آنندراج). ناجاویده فروبردن. و آنرا اوباریدن گویند و بتازی بلع خوانند. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(کُ شُ دَ)
آکندن. پر ساختن. انباشتن
لغت نامه دهخدا
(کُ کَ دَ)
آگندن. پر کردن. (آنندراج). رجوع به آگندن شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
کاشف وطبیعی دان و سیاستمدار بلژیکی است (1861- 1930 میلادی). وی در راه رسیدن به قطب شمال قدم هائی برداشت و به گروئنلند و دریاهای قطبی سفر کرد و به اکتشافاتی توفیق یافت. طرح کشتی موسوم به فرام از اوست
لغت نامه دهخدا
(دَ)
آجیده کردن جامه و بخیه کردن سوزنی. (برهان قاطع) (آنندراج). نکندن. (فرهنگ فارسی معین) ، دفن کردن. در چال گذاشتن جسد مرده. (فرهنگ فارسی معین) : بیست وسوم این ماه قرمطی در مکه رفت و بسیاری از مسلمانان بکشت و چاه زمزم را از کشته پرکرد تا بگندید و سه هزار کشته پیرامن کعبه افکنده بود، چون قرامطه برفتند و (کذا) ایشان را همانجا بنگندند. (مجمل التواریخ ص 375، از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(لَ گُ)
نام مردم اصلی گل در سرزمین لانگر
لغت نامه دهخدا
(بَ)
پنگان: چون روز شد معلوم کردند که هیچ غایب نشده بود جز یکی بنگان زرین و وزیر وی از مال خالص خود بنگانی فرمود که وزن او هفتصد مثقال بود و به خزینه فرستاد. (تاریخ بخارای نرشخی صص 32- 33).
لغت نامه دهخدا
آجیده کردن جامه بخیه کردن سوزنی، دفن کردن در چال گذاشتن جسد مرده: بیست وسوم این ماه قرمطی در مکه رفت و بسیاری از مسلمانان بکشت و چاه زمزم را از کشته پر کرد تا بگندید و سه هزار کشته پیرامن کعبه افکنده بود چون قرامطه برفتند و (کذا) ایشان را همانجا بنگندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آنگندن
تصویر آنگندن
آکنده، پرساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنگشتن
تصویر بنگشتن
بلعیدن، ناجاویده فرو بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نگندن
تصویر نگندن
((نَ یا نِ گَ دَ))
آجیده کردن جامه، بخیه کردن سوزنی، دفن کردن، در چال گذاشتن مرده
فرهنگ فارسی معین
توانستن
فرهنگ گویش مازندرانی
از کار انداختن، انجام کاری را به تأخیر انداختن
فرهنگ گویش مازندرانی
خندیدن، آواز خواندن
فرهنگ گویش مازندرانی
گردیدن، گشتن، جستجو کردن، قربان صدقه رفتن، تغییر حالت دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
دیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
شبیه بودن، شباهت داشتن، اقامات کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
بلند کردن، شالوده ریختن، کسی را به قصد تنبیه به زیردست
فرهنگ گویش مازندرانی
پودر کردن، ریز کردن، جویدن، ایجاد دعوا و درگیری، توبیخ
فرهنگ گویش مازندرانی
چوب های نازک که برای افروختن آتش به کار رود
فرهنگ گویش مازندرانی
از زیر چیزی رد شدن، از پایین به سمت بالا با کسی یا چیزی روبرو
فرهنگ گویش مازندرانی
نالیدن، در سانسکریت نارد naard آمده است
فرهنگ گویش مازندرانی
آواز خواندن
فرهنگ گویش مازندرانی
بکوتنیین
فرهنگ گویش مازندرانی
بدکانیین
فرهنگ گویش مازندرانی
توانستن
فرهنگ گویش مازندرانی
بجنگیین
فرهنگ گویش مازندرانی
تره ی کوهی، لاغر
فرهنگ گویش مازندرانی
گزیدن، سیخ زدن، برخوردن نمودن، اصابت کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
از شاخه های نازک و خشک جهت افروختن آتش استفاده نمودن
فرهنگ گویش مازندرانی
انداختن، قطع رابطه کردن، از کار انداختن
فرهنگ گویش مازندرانی