خوشبخت، جاودان، شادمان، خوشحال، نام شاهزاده ای ساسانی در تیسفون و نام دخترنرسی، انوشه انصاری اولین کسی که به عنوان گردشگر 10 روز در فضا بود، از شخصیتهای شاهنامه،
خوشبخت، جاودان، شادمان، خوشحال، نام شاهزاده ای ساسانی در تیسفون و نام دخترنرسی، انوشه انصاری اولین کسی که به عنوان گردشگر 10 روز در فضا بود، از شخصیتهای شاهنامه،
گیاهی زینتی، با ساقه های باریک، برگ های متناوب و گل هایی به رنگ های مختلف بنفش، آبی و زرد که بعضی از انواع آن مصرف دارویی دارد بنفشۀ طبری: در علم زیست شناسی نوعی بنفشۀ خودرو که در مازندران و گیلان کنار جویبارها می روید، برای مثال بنفشۀ طبری خیل خیل سر بر کرد / چو آتشی که به گوگرد بر پرورند کبود (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۲۵)
گیاهی زینتی، با ساقه های باریک، برگ های متناوب و گل هایی به رنگ های مختلفِ بنفش، آبی و زرد که بعضی از انواع آن مصرف دارویی دارد بنفشۀ طبری: در علم زیست شناسی نوعی بنفشۀ خودرو که در مازندران و گیلان کنار جویبارها می روید، برای مِثال بنفشۀ طبری خیل خیل سر بر کرد / چو آتشی که به گوگرد بر پرورند کبود (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۲۵)
گابریل ژوزف ادگار (1870- 1937 میلادی) ، مستشرق فرانسوی. وی زبانهای عربی و فارسی را در مدرسه السنۀ شرقی پاریس فراگرفت، و از کتابداران نسخه های خطی کتاب خانه ملی پاریس شد. فهرستهای بسیار از نسخه های خطی منتشر کرد. او راست: مدخلی بر تاریخ مغول، مجالس نقاشی نسخه های خطی فارسی کتاب خانه ملی پاریس (4جلد) ، فهرست نسخه های زند و پهلوی و فارسی مربوط به آیین زردشت و طبع قسمتی از جامع التواریخ رشیدی (اوکتای قاآن تا تیمورقاآن). (از دایره المعارف فارسی) ، نشانۀ تیر. (اوبهی)
گابریل ژوزف ادگار (1870- 1937 میلادی) ، مستشرق فرانسوی. وی زبانهای عربی و فارسی را در مدرسه السنۀ شرقی پاریس فراگرفت، و از کتابداران نسخه های خطی کتاب خانه ملی پاریس شد. فهرستهای بسیار از نسخه های خطی منتشر کرد. او راست: مدخلی بر تاریخ مغول، مجالس نقاشی نسخه های خطی فارسی کتاب خانه ملی پاریس (4جلد) ، فهرست نسخه های زند و پهلوی و فارسی مربوط به آیین زردشت و طبع قسمتی از جامع التواریخ رشیدی (اوکتای قاآن تا تیمورقاآن). (از دایره المعارف فارسی) ، نشانۀ تیر. (اوبهی)
بنلاد است که بنیاد و بنای عمارت و دیوار باشد. (برهان) (آنندراج). بنیاد و بنای عمارت و دیوار. (ناظم الاطباء) : اس. بنیاد. (زمخشری) : تو صدر آن سرا از پی که باشد ز فضلش سقف و از دانش بنوره. بدیع
بنلاد است که بنیاد و بنای عمارت و دیوار باشد. (برهان) (آنندراج). بنیاد و بنای عمارت و دیوار. (ناظم الاطباء) : اس. بنیاد. (زمخشری) : تو صدر آن سرا از پی که باشد ز فضلش سقف و از دانش بنوره. بدیع
گلی باشد معروف و طبیعت آن سرد است در دوم و سوم و معرب آن بنفسج است. (برهان). گیاهی است دوایی، درختش بغایت پست با شاخ های باریک و گلش برنگ کبودمیباشد. (غیاث). نام درختی است که گلش کبود و خوشبومیباشد. طبیعت آن سرد و تر و در تبرستان بسیار و خودرو است. (انجمن آرا) (آنندراج). گیاهی بهاری که دارای گلهای کبود و معطر است. (ناظم الاطباء). گیاهی است از تیره کوکناریان که دارای برگهای متناوب است. در حدود صد گونه از این گیاه شناخته شده است که همه متعلق به نواحی گرم و معتدل نیمکرۀ شمالی هستند. گلهایش نامنظم و دارای 5 گلبرگ است که یکی از گلبرگها بنام گلبرگ مقدم دارای مهمیز میباشد. رنگ گلهایش معمولاً بنفش است و گاهی سفید. این گیاه در ایران بفراوانی و بعنوان گل زینتی در باغچه ها کاشته میشود. گل آن در تداوی بعنوان ملین مورد استعمال دارد. بنفشۀ ایران. بنفشه معطر. بنفسج. بنفشۀ عطر. (فرهنگ فارسی معین). پهلوی ’ونفشک’ (هرن آنرا بفتح و کسر و ضم اول خوانده). طبری ’ونوشه’. مازندرانی کنونی ’ونوش’. گیلکی ’بنفشه’. تیره بنفشه دارای گل های نامنظم و مهمیزدار است و دو جنس دارد. بنفشۀ معطر که گل آن بعنوان ملین بکار رود و دیگر بنفشه سه رنگ یا بنفشۀ فرنگی که برای زینت کاشته میشود. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین) : بدان ماند بنفشه بر لب جوی که بر آتش نهی گوگرد بفخم. منجیک. آمد نوروز نو دمید بنفشه بر تو خجسته بخصم باد مرخشه. منجیک. سرکش بربست رود باربدی زد سرود وز می سوری درود سوی بنفشه رسید. کسایی. بنفشه زلف من آن آفتاب ترکستان همی بنفشه پدید آرد از دو لاله ستان مرا بنفشه و لاله بکار نیست که او بنفشه دارد و زیر بنفشه لاله نهان. فرخی. از لاله و بنفشه همه کوهسار و دشت سرخ و سپید گشت چو دیبای پای رشت. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 206). جویش پر از صنوبر و کوهش پر از سمن راغش پر از بنفشه و باغش پر از بهار. منوچهری. عروس بهاری کنون از بنفشه گشن جعد و از لاله رخسار دارد. ناصرخسرو. به سبزه دمنی دل گرای کی گردد کسی که یابد بوی بنفشۀچمنی. سوزنی. من چون بنفشه بر سر زانونهاده سر زانو بنفشه رنگ تر از لب هزار بار. خاقانی. داد لبش چون نمک بوی بنفشه به صبح بر نمکش ساختم مردم دیده کباب. خاقانی. سروبن چون به شصت سال رسید یاسمن بر سر بنفشه دمید. نظامی. چون بنفشه زبان از راه قفا بیرون کشیده است. (سندبادنامه ص 17). بی گل رویش درایام شباب چون بنفشه سوگواری مانده ام. عطار. تا کی آخر چو بنفشه سر غفلت در پیش حیف باشد که تو در خوابی و نرگس بیدار. سعدی. - بنفشه پوش، از عالم گل پوش است. (آنندراج). آرایش شده بابنفشه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) : لبم ز حرف لبش هست باده نوش هنوز بود نظارۀ خطش بنفشه پوش هنوز. اسحاق شوکت (از آنندراج). - بنفشه خط، از اسمای معشوق است. (آنندراج). معشوق محبوب. (فرهنگ فارسی معین). -
گلی باشد معروف و طبیعت آن سرد است در دوم و سوم و معرب آن بنفسج است. (برهان). گیاهی است دوایی، درختش بغایت پست با شاخ های باریک و گلش برنگ کبودمیباشد. (غیاث). نام درختی است که گلش کبود و خوشبومیباشد. طبیعت آن سرد و تر و در تبرستان بسیار و خودرو است. (انجمن آرا) (آنندراج). گیاهی بهاری که دارای گلهای کبود و معطر است. (ناظم الاطباء). گیاهی است از تیره کوکناریان که دارای برگهای متناوب است. در حدود صد گونه از این گیاه شناخته شده است که همه متعلق به نواحی گرم و معتدل نیمکرۀ شمالی هستند. گلهایش نامنظم و دارای 5 گلبرگ است که یکی از گلبرگها بنام گلبرگ مقدم دارای مهمیز میباشد. رنگ گلهایش معمولاً بنفش است و گاهی سفید. این گیاه در ایران بفراوانی و بعنوان گل زینتی در باغچه ها کاشته میشود. گل آن در تداوی بعنوان ملین مورد استعمال دارد. بنفشۀ ایران. بنفشه معطر. بنفسج. بنفشۀ عطر. (فرهنگ فارسی معین). پهلوی ’ونفشک’ (هرن آنرا بفتح و کسر و ضم اول خوانده). طبری ’ونوشه’. مازندرانی کنونی ’ونوش’. گیلکی ’بنفشه’. تیره بنفشه دارای گل های نامنظم و مهمیزدار است و دو جنس دارد. بنفشۀ معطر که گل آن بعنوان ملین بکار رود و دیگر بنفشه سه رنگ یا بنفشۀ فرنگی که برای زینت کاشته میشود. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین) : بدان ماند بنفشه بر لب جوی که بر آتش نهی گوگرد بفخم. منجیک. آمد نوروز نو دمید بنفشه بر تو خجسته بخصم باد مرخشه. منجیک. سرکش بربست رود باربدی زد سرود وز می سوری درود سوی بنفشه رسید. کسایی. بنفشه زلف من آن آفتاب ترکستان همی بنفشه پدید آرد از دو لاله ستان مرا بنفشه و لاله بکار نیست که او بنفشه دارد و زیر بنفشه لاله نهان. فرخی. از لاله و بنفشه همه کوهسار و دشت سرخ و سپید گشت چو دیبای پای رشت. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 206). جویش پر از صنوبر و کوهش پر از سمن راغش پر از بنفشه و باغش پر از بهار. منوچهری. عروس بهاری کنون از بنفشه گشن جعد و از لاله رخسار دارد. ناصرخسرو. به سبزه دمنی دل گرای کی گردد کسی که یابد بوی بنفشۀچمنی. سوزنی. من چون بنفشه بر سر زانونهاده سر زانو بنفشه رنگ تر از لب هزار بار. خاقانی. داد لبش چون نمک بوی بنفشه به صبح بر نمکش ساختم مردم دیده کباب. خاقانی. سروبن چون به شصت سال رسید یاسمن بر سر بنفشه دمید. نظامی. چون بنفشه زبان از راه قفا بیرون کشیده است. (سندبادنامه ص 17). بی گل رویش درایام شباب چون بنفشه سوگواری مانده ام. عطار. تا کی آخر چو بنفشه سر غفلت در پیش حیف باشد که تو در خوابی و نرگس بیدار. سعدی. - بنفشه پوش، از عالم گل پوش است. (آنندراج). آرایش شده بابنفشه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) : لبم ز حرف لبش هست باده نوش هنوز بود نظارۀ خطش بنفشه پوش هنوز. اسحاق شوکت (از آنندراج). - بنفشه خط، از اسمای معشوق است. (آنندراج). معشوق محبوب. (فرهنگ فارسی معین). -
رستنی باشد که آن را بعربی لسان الحمل گویند و تخم آن را بارتنگ خوانند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). خسک. تخمش سرد و خشک است. (نزهه القلوب از یادداشت دهخدا). لسان الحمل و بارتنگ. (ناظم الاطباء)
رستنی باشد که آن را بعربی لسان الحمل گویند و تخم آن را بارتنگ خوانند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). خسک. تخمش سرد و خشک است. (نزهه القلوب از یادداشت دهخدا). لسان الحمل و بارتنگ. (ناظم الاطباء)
بیانکی می گوید: خبری که شنود و برد. (یادداشت مؤلف). آنکه به سخن غماز گوش کند. (از شعوری ج 2 ورق 449). اما ظاهراً دگرگون شدۀ نیوشه است از مصدر نیوشیدن. (یادداشت لغت نامه)
بیانکی می گوید: خبری که شنود و برد. (یادداشت مؤلف). آنکه به سخن غماز گوش کند. (از شعوری ج 2 ورق 449). اما ظاهراً دگرگون شدۀ نیوشه است از مصدر نیوشیدن. (یادداشت لغت نامه)
شنوسه. سنوسه. اشنوسه. (حاشیۀ برهان چ معین). هوایی باشد که از راه دماغ به جلدی و تندی تمام بی اختیار برآید و آن را به عربی عطسه گویند. (برهان). عطسه. (فرهنگ جهانگیری) (صحاح الفرس) (انجمن آرا). در یکی از قرای کرمان شنوسه بمعنی عطسه بکار رود. (یادداشت مؤلف) ، مؤلف در یادداشت دیگر برای کلمه، معنی تحمل و بردباری و شکیب و صبر و مهلت و انتظار قایل شده و نوشته اند: یکی از معانی صبر در تداول عوام، عطسه است، چنانکه گوئی صبر آمد، یعنی عطسه کردند و صبر را وقتی بجای عطسه استعمال کنند که مرادشان تأثیر خرافی عطسه باشد یعنی اخبار غیبی به منع کاری که اقدام آن در نظر است. با تمهید این مقدمه به نظر می آید که در قدیم ترین زمانی مؤلف لغتی معنی کلمه شنوشه را صبر نوشته بوده است و مؤلف دومی صبر را بمعنی عطسه گمان برده و برای آنکه طرزی نو آورده باشد کلمه صبر را به عطسه بدل کرده یا کاتبی چنانکه رسم است در کتابی این تغییر را روا داشته و از زمان قدیم ترین نسخۀ فرهنگ اسدی که اینک در دست من است این معنی دست بدست تا صاحب برهان قاطع رسیده است. برای شنوشه در کتب و فرهنگها دو مثال بیشتر من نیافته ام و هر دو مثال حاکی است که شنوشه به معنی شکیبائی است نه بمعنی عطسه: رفیقا چند گوئی کو نشاطت بنگریزد کس از گرم آفروشه مرا امروز توبه سود دارد چنان چون دردمندان را شنوشه. رودکی. چنانکه میدانیم اگر در بعض انواع صرع عطسه علامت افاقۀ موقت باشد در امراض دیگر فایده ای بر عطسه نیست، بلکه بیشتر نشانۀ زکام است که آن را أم الامراض خوانند. شاهد دیگر شعر منوچهری است: چون بنشیند ز می معنبر جوشه گوید کاکنون نماند جای شنوشه درفکند سرخ مل به رطل دوگوشه روشن گردد جهان ز گوشه به گوشه گوید کاین می مرا نگردد نوشه تا نخورم یاد شهریار عدومال. در اینجا دیگر صریح است که شنوشه بمعنی صبر و شکیبائی است نه عطسه. در نسخه ای از سروری بجای ’دردمندان را شنوشه’ درد دندان را شنوشه ضبط کرده است، با اینکه این اصلاح دائرۀ معنی را تنگ تر می کند برای اثبات مدعا دلیل بهتری نمیشود، چه گمان نمیکنم چنین عقیده باشد که برای درد دندان عطسه گاهی اثر خوب بخشد. شاید علت این اشتباه هم نیوشه (بجای شنوشه در مصرع آخر شعر رودکی) بوده که چون در پاره ای امراض عصبی عطسه نشانۀ افاقه است این مسامحه در توسع را بر رودکی روا شمرده و برای همه بیماران صبر را (یعنی عطسه را) سودمند گرفته اند و عجیب تر اینکه دو مصحف هم برای این کلمه در فرهنگها مضبوط است یکی ’ستوسر’ و دیگر ’ستوسه’. در کلمه اشنوشه نیز در فرهنگ شعوری شاهد ذیل را از لطیفی می آورد: اگر اشنوشه صحت را مدار است مرا تسمیت دوران نقطه دار است. نمیدانم لطیفی کیست، اگر از قدماست دعوی فرهنگ نویسان به صحت می پیوندد ولی اگر از متأخرین باشد از فرهنگها به غلط افتاده و در مصراع اول اشاره به شعر رودکی داشته است - انتهی، سکسکه. هق هق. اشنوسه. (یادداشت مؤلف) : اشک بارید و پس شنوشه گرفت باز بفزود گفته های دراز. ابومحمد بدیع بلخی
شنوسه. سنوسه. اشنوسه. (حاشیۀ برهان چ معین). هوایی باشد که از راه دماغ به جلدی و تندی تمام بی اختیار برآید و آن را به عربی عطسه گویند. (برهان). عطسه. (فرهنگ جهانگیری) (صحاح الفرس) (انجمن آرا). در یکی از قرای کرمان شنوسه بمعنی عطسه بکار رود. (یادداشت مؤلف) ، مؤلف در یادداشت دیگر برای کلمه، معنی تحمل و بردباری و شکیب و صبر و مهلت و انتظار قایل شده و نوشته اند: یکی از معانی صبر در تداول عوام، عطسه است، چنانکه گوئی صبر آمد، یعنی عطسه کردند و صبر را وقتی بجای عطسه استعمال کنند که مرادشان تأثیر خرافی عطسه باشد یعنی اخبار غیبی به منع کاری که اقدام آن در نظر است. با تمهید این مقدمه به نظر می آید که در قدیم ترین زمانی مؤلف لغتی معنی کلمه شنوشه را صبر نوشته بوده است و مؤلف دومی صبر را بمعنی عطسه گمان برده و برای آنکه طرزی نو آورده باشد کلمه صبر را به عطسه بدل کرده یا کاتبی چنانکه رسم است در کتابی این تغییر را روا داشته و از زمان قدیم ترین نسخۀ فرهنگ اسدی که اینک در دست من است این معنی دست بدست تا صاحب برهان قاطع رسیده است. برای شنوشه در کتب و فرهنگها دو مثال بیشتر من نیافته ام و هر دو مثال حاکی است که شنوشه به معنی شکیبائی است نه بمعنی عطسه: رفیقا چند گوئی کو نشاطت بنگریزد کس از گرم آفروشه مرا امروز توبه سود دارد چنان چون دردمندان را شنوشه. رودکی. چنانکه میدانیم اگر در بعض انواع صرع عطسه علامت افاقۀ موقت باشد در امراض دیگر فایده ای بر عطسه نیست، بلکه بیشتر نشانۀ زکام است که آن را أم الامراض خوانند. شاهد دیگر شعر منوچهری است: چون بنشیند ز می معنبر جوشه گوید کاکنون نماند جای شنوشه درفکند سرخ مل به رطل دوگوشه روشن گردد جهان ز گوشه به گوشه گوید کاین می مرا نگردد نوشه تا نخورم یاد شهریار عدومال. در اینجا دیگر صریح است که شنوشه بمعنی صبر و شکیبائی است نه عطسه. در نسخه ای از سروری بجای ’دردمندان را شنوشه’ درد دندان را شنوشه ضبط کرده است، با اینکه این اصلاح دائرۀ معنی را تنگ تر می کند برای اثبات مدعا دلیل بهتری نمیشود، چه گمان نمیکنم چنین عقیده باشد که برای درد دندان عطسه گاهی اثر خوب بخشد. شاید علت این اشتباه هم نیوشه (بجای شنوشه در مصرع آخر شعر رودکی) بوده که چون در پاره ای امراض عصبی عطسه نشانۀ افاقه است این مسامحه در توسع را بر رودکی روا شمرده و برای همه بیماران صبر را (یعنی عطسه را) سودمند گرفته اند و عجیب تر اینکه دو مصحف هم برای این کلمه در فرهنگها مضبوط است یکی ’ستوسر’ و دیگر ’ستوسه’. در کلمه اشنوشه نیز در فرهنگ شعوری شاهد ذیل را از لطیفی می آورد: اگر اشنوشه صحت را مدار است مرا تسمیت دوران نقطه دار است. نمیدانم لطیفی کیست، اگر از قدماست دعوی فرهنگ نویسان به صحت می پیوندد ولی اگر از متأخرین باشد از فرهنگها به غلط افتاده و در مصراع اول اشاره به شعر رودکی داشته است - انتهی، سکسکه. هق هق. اشنوسه. (یادداشت مؤلف) : اشک بارید و پس شنوشه گرفت باز بفزود گفته های دراز. ابومحمد بدیع بلخی
گیاهی است کوتاه با ساقه های باریک و برگ های متناوب، دارای پنج گلبرگ می باشد، گل هایش کوچک و به رنگ بنفش و زرد و سفید. این گل در بهار پیش از سایر گل ها می روید و بسیار خوشبو است
گیاهی است کوتاه با ساقه های باریک و برگ های متناوب، دارای پنج گلبرگ می باشد، گل هایش کوچک و به رنگ بنفش و زرد و سفید. این گل در بهار پیش از سایر گل ها می روید و بسیار خوشبو است
درخت بنفشه در خواب کنیزکی است بدخوی و ناسازگار. جابر مغربی بنفشه در خواب به وقت خود، دلیل که از زنی یا کنیزکی چیزی بدو رسد، یا او را فرزندی آید. اگر وی رااز درخت خویش جدا بیند، دلیل که غم و اندوه خورد. محمد بن سیرین اگر زنی بیند بنفشه از درخت بکند و به شوهر خویش داد، دلیل که شوهر او را طلاق دهد. اگر بیند کسی دسته بنفشه بدو داد، دلیل که میان ایشان مفارقت افتد.
درخت بنفشه در خواب کنیزکی است بدخوی و ناسازگار. جابر مغربی بنفشه در خواب به وقت خود، دلیل که از زنی یا کنیزکی چیزی بدو رسد، یا او را فرزندی آید. اگر وی رااز درخت خویش جدا بیند، دلیل که غم و اندوه خورد. محمد بن سیرین اگر زنی بیند بنفشه از درخت بکند و به شوهر خویش داد، دلیل که شوهر او را طلاق دهد. اگر بیند کسی دسته بنفشه بدو داد، دلیل که میان ایشان مفارقت افتد.