جدول جو
جدول جو

معنی بنوسن - جستجوی لغت در جدول جو

بنوسن
اندود کردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بنوان
تصویر بنوان
نگهبان خرمن، نگهبان کشتزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنون
تصویر بنون
ابن ها، فرزندان ذکور، پسرها، جمع واژۀ ابن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ / بُ)
مرکب از بن + وان. (برهان) (حاشیۀ برهان چ معین). نگهدارندۀ زراعت و نگهبان خرمن. (برهان) (آنندراج). نگاهبان خرمن. خرمن بان. (شرفنامۀ منیری). سرکار کشت و زراعت. (ناظم الاطباء). دشت بان. نگاهبان کشت و خرمن.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جمع واژۀ ابن:
هرکه زیباتر بود رشکش فزون
زان که رشک از ناز خیزد یا بنون.
مولوی.
رجوع به ابن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بنون
تصویر بنون
فرزندان پسران جمع ابن پسران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنوان
تصویر بنوان
نگهدارنده زراعت نگاهبان خرمن. نگاهدارنده اسباب و اموال نگهبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنوان
تصویر بنوان
((بَ یا بُ))
نگه دارنده زراعت، نگهبان خرمن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنوان
تصویر بنوان
((بُ))
نگاه دارنده اسباب و اموال، نگهبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنون
تصویر بنون
((بَ))
جمع ابن. پسران
فرهنگ فارسی معین
پودر کردن، ریز کردن، جویدن، ایجاد دعوا و درگیری، توبیخ
فرهنگ گویش مازندرانی
بندسن، برخورد کردن، دعوا کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
شبیه بودن، خیال کردن، تصور کردن، به تصور آوردن، پنداشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
عوعو کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
اصابت کردن، برخورد کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
شنیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
ساییدن تیغه ی داس و تبر و ابزار دیگر بر سنگ و به منظور تیز.، ساییدن
فرهنگ گویش مازندرانی
خاراندن
فرهنگ گویش مازندرانی
به هم کوبیدن، تازاندن اسب
فرهنگ گویش مازندرانی
مکیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
داغ شدن بر اثر تابش شدید آفتاب
فرهنگ گویش مازندرانی
کنکاش کردن، جستجو کردن، جویدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پاره کن، امر پاره کردن
فرهنگ گویش مازندرانی