بنلاد است که بنیاد و بنای عمارت و دیوار باشد. (برهان) (آنندراج). بنیاد و بنای عمارت و دیوار. (ناظم الاطباء) : اس. بنیاد. (زمخشری) : تو صدر آن سرا از پی که باشد ز فضلش سقف و از دانش بنوره. بدیع
بنلاد است که بنیاد و بنای عمارت و دیوار باشد. (برهان) (آنندراج). بنیاد و بنای عمارت و دیوار. (ناظم الاطباء) : اس. بنیاد. (زمخشری) : تو صدر آن سرا از پی که باشد ز فضلش سقف و از دانش بنوره. بدیع
لولۀ حلبی که روی سماور می گذارند تا دود از آن خارج شود، دودکش، لولۀ دودکش کشتی یا کارخانه، سوراخ بالای آسیاب که آب از آنجا روی پره های آسیاب می ریزد، نوعی جامۀ جنگ شبیه جوشن، برای مثال تنوره ز تفسیدن آفتاب / به سوزندگی چون تنوری به تاب (نظامی۵ - ۸۰۱) تنوره زدن (کشیدن): دور خود چرخ زدن و در حال چرخیدن به هوا رفتن، کنایه از حلقه زدن و گرداگرد کسی یا چیزی را گرفتن، برای مثال هزار از دلیران جوینده کین / به گردش تنوره زدند از کمین (اسدی - ۳۹۱)
لولۀ حلبی که روی سماور می گذارند تا دود از آن خارج شود، دودکش، لولۀ دودکش کشتی یا کارخانه، سوراخ بالای آسیاب که آب از آنجا روی پره های آسیاب می ریزد، نوعی جامۀ جنگ شبیه جوشن، برای مِثال تنوره ز تفسیدن آفتاب / به سوزندگی چون تنوری به تاب (نظامی۵ - ۸۰۱) تنوره زدن (کشیدن): دور خود چرخ زدن و در حال چرخیدن به هوا رفتن، کنایه از حلقه زدن و گرداگرد کسی یا چیزی را گرفتن، برای مِثال هزار از دلیران جوینده کین / به گردش تنوره زدند از کمین (اسدی - ۳۹۱)
طعامی را گویند که جایی زله کرده در لنگی و رومالی بسته باشند. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). طعامی را گویند که جمع کرده بجایی برند و خورند. (انجمن آرا). بدرزه. و رجوع به بدرزه و انجمن آرا شود
طعامی را گویند که جایی زله کرده در لنگی و رومالی بسته باشند. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). طعامی را گویند که جمع کرده بجایی برند و خورند. (انجمن آرا). بدرزه. و رجوع به بدرزه و انجمن آرا شود
صوتی و ذکری را گویند که زنان به وقت خوابانیدن اطفال میخوانندتا ایشان بخواب روند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). ذکری که برای خوابانیدن اطفال خوانند و نانو نیز گویند. (رشیدی). ذکری باشد که عورات در محل خفتن کودکان بگویند تا بخواب روند و آنرا نانو نیز گویند. (جهانگیری). آوازی که زنان در هنگام خواب کردن طفل خوانند. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) : تو خفته ای خوش ای پسر و چرخ روز و شب همواره میکنند ببالینت بنگره. ناصرخسرو
صوتی و ذکری را گویند که زنان به وقت خوابانیدن اطفال میخوانندتا ایشان بخواب روند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). ذکری که برای خوابانیدن اطفال خوانند و نانو نیز گویند. (رشیدی). ذکری باشد که عورات در محل خفتن کودکان بگویند تا بخواب روند و آنرا نانو نیز گویند. (جهانگیری). آوازی که زنان در هنگام خواب کردن طفل خوانند. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) : تو خفته ای خوش ای پسر و چرخ روز و شب همواره میکنند ببالینت بنگره. ناصرخسرو
به معنی کننده و سازنده باشد، یعنی شخصی که کاری میکند و چیزی می سازد. (برهان) (آنندراج). برساختۀ دساتیر. در فرهنگ دساتیر (ص 261) آمده: ’کنور (با کاف تازی) به ضم اول و سکون نون و فتح واو به معنی کننده است که فاعل باشد. از دساتیر این معنی مرقوم شد’. (برهان قاطع چ معین ص 1928، تصحیحات و اضافات)
به معنی کننده و سازنده باشد، یعنی شخصی که کاری میکند و چیزی می سازد. (برهان) (آنندراج). برساختۀ دساتیر. در فرهنگ دساتیر (ص 261) آمده: ’کنور (با کاف تازی) به ضم اول و سکون نون و فتح واو به معنی کننده است که فاعل باشد. از دساتیر این معنی مرقوم شد’. (برهان قاطع چ معین ص 1928، تصحیحات و اضافات)
سلاحی باشد مانند جوشن، لیکن غیبه های تنوره درازتر از غیبه های جوشن باشد، و غیبه آهن جوشن را گویند. (برهان) (از انجمن آرا) (از فرهنگ رشیدی) (از فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). نوعی از پوشش مبارزان مانند جوشن لکن غیبه های دراز دارد. (شرفنامۀ منیری). نوعی از پوشش که روز جنگ پوشند و آن مانند جوشن باشد. (غیاث اللغات) : تنوره ز تفتیدن آفتاب به سوزندگی چون تنوری به تاب. نظامی. ، پوستی باشد که قلندران مانند لنگی بر میان بندند. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (ازانجمن آرا) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). و آن را برک نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج) : و کان (محمد العریان) من اولیاء اﷲ تعالی قائماً علی قدم التجردیلبس تنوره و هو ثوب یستر من سرته الی اسفل. (ابن بطوطه از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تنوره ای بمیان بر سر تنوره صدا سفیدمهره گرفت و ره قلندر زد. ذوقی اردستانی (از انجمن آرا). ، تنور آتش. (شرفنامۀ منیری). تنور. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). منقل. (غیاث اللغات) : دلم تنوره و عشق آتش و فراق تو داغ جگر معلق بریان و سل ّ پوده کباب. طیان (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). کباب از تنوره برآویخته چو خونین ورقهای جوشن وران. منوچهری. درخورد تنور و تنوره باشد شاخی که در او برگ و بر نباشد. ناصرخسرو. چون تنوره به زیر این طارم همه آتش دمان و آتش دم. k05l) _rb> p ssalc=\’rohtua\’>سنائی (از فرهنگ جهانگیری) .p/>rb>تنوره گویی انباری است، پر لعل بدخشانی rb>بجز شاه بدخشان را، ز لعل انبار کی باشد؟rb> p ssalc=\’rohtua\’>ادیب صابر.p/>rb>شیخ بفرمود تا آن تنگ عود را به یکبار در آن تنوره نهادند. (اسرار التوحید ص naps ssalc=\’thgilhgih\’ rid=\’rtl\’>48naps/>) .rb>دل اعدات در تنورۀ غم rb>چون به خاکستر اندرون کوماج.rb> p ssalc=\’rohtua\’>سوزنی.p/>rb>شکل تنوره چون قفس، طاوس وزاغش همنفس rb>چون ذروۀ افلاک بس، مریخ و کیوان بین در او.rb> p ssalc=\’rohtua\’>خاقانی.p/>rb>جام و تنوره بین بهم، باغ وسرای زندگی rb>زآتش و می بهارو گل زاده برای زندگی.rb> p ssalc=\’rohtua\’>خاقانی.p/>rb> ، لوله ای که برای تیز کردن آتش بالای آتش خانه سماور و مانند آن نهند. دودکش بلند برای کوره و مانندآن. هر لوله مانندی که از آن حرارت یا بخار بررود. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا)، در عبارت زیر از بیهقی ظاهراً بمعنی مدخل حصار قلعه که تنوره شکل است آمده است _ (:... که آن دلیران شیران در قلعت بگشادند و آواز دادند که بسم اﷲ اگر دل دارید به تنورۀ قلعت بباید آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 473)، گوی که در پهلوی آسیا سازند تا آب از سوراخ آن بر پره های چرخ آسیا خورد و آسیا بگردش درآید. (برهان) (ناظم الاطباء). گوی است که در جنب آسیا بسازند و چون آب به تندی در آن گو بریزد به پره های آسیا میخورد و آسیا را به گردش درآرد. (فرهنگ جهانگیری) (از انجمن آرا) (از فرهنگ رشیدی) (از آنندراج) : از حسامت برای دانۀ سر آسیا گشته در تنورۀ خون. ظهوری (از آنندراج). آغاز عاشقی دم ازانجام می زند این آسیا تنورۀ خود را تنور کرد. تأثیر (از آنندراج). رجوع به تنورۀ آسیا شود. ، (اصطلاح تشریح) مجموع استخوانهای بدن بغیر از اطراف و گردن و کله. (از ناظم الاطباء). رجوع به تنورۀ تن و تنور تن شود، حلقه زدن مردم را نیز گفته اند. (برهان) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) ... بنابراین حلقه را تنوره گفته اند. (انجمن آرا). رجوع به تنوره زدن شود، چرخ زدن. (برهان) (غیاث اللغات) گردگشتن و چرخ زدن. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). چرخش. (ناظم الاطباء)
سلاحی باشد مانند جوشن، لیکن غیبه های تنوره درازتر از غیبه های جوشن باشد، و غیبه آهن جوشن را گویند. (برهان) (از انجمن آرا) (از فرهنگ رشیدی) (از فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). نوعی از پوشش مبارزان مانند جوشن لکن غیبه های دراز دارد. (شرفنامۀ منیری). نوعی از پوشش که روز جنگ پوشند و آن مانند جوشن باشد. (غیاث اللغات) : تنوره ز تفتیدن آفتاب به سوزندگی چون تنوری به تاب. نظامی. ، پوستی باشد که قلندران مانند لنگی بر میان بندند. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (ازانجمن آرا) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). و آن را برک نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج) : و کان (محمد العریان) من اولیاء اﷲ تعالی قائماً علی قدم التجردیلبس تنوره و هو ثوب یستر من سرته الی اسفل. (ابن بطوطه از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تنوره ای بمیان بر سر تنوره صدا سفیدمهره گرفت و ره قلندر زد. ذوقی اردستانی (از انجمن آرا). ، تنور آتش. (شرفنامۀ منیری). تنور. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). منقل. (غیاث اللغات) : دلم تنوره و عشق آتش و فراق تو داغ جگر معلق بریان و سل ّ پوده کباب. طیان (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). کباب از تنوره برآویخته چو خونین ورقهای جوشن وران. منوچهری. درخورد تنور و تنوره باشد شاخی که در او برگ و بر نباشد. ناصرخسرو. چون تنوره به زیر این طارم همه آتش دمان و آتش دم. k05l) _rb> p ssalc=\’rohtua\’>سنائی (از فرهنگ جهانگیری) .p/>rb>تنوره گویی انباری است، پر لعل بدخشانی rb>بجز شاه بدخشان را، ز لعل انبار کی باشد؟rb> p ssalc=\’rohtua\’>ادیب صابر.p/>rb>شیخ بفرمود تا آن تنگ عود را به یکبار در آن تنوره نهادند. (اسرار التوحید ص naps ssalc=\’thgilhgih\’ rid=\’rtl\’>48naps/>) .rb>دل اعدات در تنورۀ غم rb>چون به خاکستر اندرون کوماج.rb> p ssalc=\’rohtua\’>سوزنی.p/>rb>شکل تنوره چون قفس، طاوس وزاغش همنفس rb>چون ذروۀ افلاک بس، مریخ و کیوان بین در او.rb> p ssalc=\’rohtua\’>خاقانی.p/>rb>جام و تنوره بین بهم، باغ وسرای زندگی rb>زآتش و می بهارو گل زاده برای زندگی.rb> p ssalc=\’rohtua\’>خاقانی.p/>rb> ، لوله ای که برای تیز کردن آتش بالای آتش خانه سماور و مانند آن نهند. دودکش بلند برای کوره و مانندآن. هر لوله مانندی که از آن حرارت یا بخار بررود. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا)، در عبارت زیر از بیهقی ظاهراً بمعنی مدخل حصار قلعه که تنوره شکل است آمده است _ (:... که آن دلیران شیران در قلعت بگشادند و آواز دادند که بسم اﷲ اگر دل دارید به تنورۀ قلعت بباید آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 473)، گَوی که در پهلوی آسیا سازند تا آب از سوراخ آن بر پره های چرخ آسیا خورد و آسیا بگردش درآید. (برهان) (ناظم الاطباء). گَوی است که در جنب آسیا بسازند و چون آب به تندی در آن گو بریزد به پره های آسیا میخورد و آسیا را به گردش درآرد. (فرهنگ جهانگیری) (از انجمن آرا) (از فرهنگ رشیدی) (از آنندراج) : از حسامت برای دانۀ سر آسیا گشته در تنورۀ خون. ظهوری (از آنندراج). آغاز عاشقی دم ازانجام می زند این آسیا تنورۀ خود را تنور کرد. تأثیر (از آنندراج). رجوع به تنورۀ آسیا شود. ، (اصطلاح تشریح) مجموع استخوانهای بدن بغیر از اطراف و گردن و کله. (از ناظم الاطباء). رجوع به تنورۀ تن و تنور تن شود، حلقه زدن مردم را نیز گفته اند. (برهان) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) ... بنابراین حلقه را تنوره گفته اند. (انجمن آرا). رجوع به تنوره زدن شود، چرخ زدن. (برهان) (غیاث اللغات) گردگشتن و چرخ زدن. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). چرخش. (ناظم الاطباء)
گفتاری است در پایان زور و شور که کسی از روی خشم و اندوه در میان انجمن برمی خیزد و به آواز بلند همه را می شنواند این روزها گفتار را که هذیان نیز نامند یک لخت (نطق) می گویند مگر از برای این گونه گفتار یا نطق جز این نامی نیست. گپنوره. (از آنندراج)
گفتاری است در پایان زور و شور که کسی از روی خشم و اندوه در میان انجمن برمی خیزد و به آواز بلند همه را می شنواند این روزها گفتار را که هذیان نیز نامند یک لخت (نطق) می گویند مگر از برای این گونه گفتار یا نطق جز این نامی نیست. گپنوره. (از آنندراج)