جدول جو
جدول جو

معنی بنوره - جستجوی لغت در جدول جو

بنوره
بنلاد، بنیاد، پشتیبان
تصویری از بنوره
تصویر بنوره
فرهنگ فارسی عمید
بنوره
(بَ نَ / نُو / رِ)
بنلاد است که بنیاد و بنای عمارت و دیوار باشد. (برهان) (آنندراج). بنیاد و بنای عمارت و دیوار. (ناظم الاطباء) : اس. بنیاد. (زمخشری) :
تو صدر آن سرا از پی که باشد
ز فضلش سقف و از دانش بنوره.
بدیع
لغت نامه دهخدا
بنوره
بنای عمارت و دیوار بنیاد بنلاد
تصویری از بنوره
تصویر بنوره
فرهنگ لغت هوشیار
بنوره
((بُ وَ رَ یا رِ))
بنای عمارت و دیوار، بنیاد، بنلاد
تصویری از بنوره
تصویر بنوره
فرهنگ فارسی معین
بنوره
از آغاز
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منوره
تصویر منوره
(دخترانه)
روشن، درخشان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بنگره
تصویر بنگره
آوازی که مادر هنگام خواباندن طفل خود می خواند، برای مثال تو خفته ای خوش ای پسر و چرخ و روز و شب / همواره می کنند به بالینت بنگره (ناصرخسرو۱ - ۴۳۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنوره
تصویر تنوره
لولۀ حلبی که روی سماور می گذارند تا دود از آن خارج شود، دودکش، لولۀ دودکش کشتی یا کارخانه،
سوراخ بالای آسیاب که آب از آنجا روی پره های آسیاب می ریزد،
نوعی جامۀ جنگ شبیه جوشن، برای مثال تنوره ز تفسیدن آفتاب / به سوزندگی چون تنوری به تاب (نظامی۵ - ۸۰۱)
تنوره زدن (کشیدن): دور خود چرخ زدن و در حال چرخیدن به هوا رفتن، کنایه از حلقه زدن و گرداگرد کسی یا چیزی را گرفتن، برای مثال هزار از دلیران جوینده کین / به گردش تنوره زدند از کمین (اسدی - ۳۹۱)
فرهنگ فارسی عمید
(بَ رَ / رِ / بَ وَ رَ / رِ)
طعامی را گویند که جایی زله کرده در لنگی و رومالی بسته باشند. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). طعامی را گویند که جمع کرده بجایی برند و خورند. (انجمن آرا). بدرزه. و رجوع به بدرزه و انجمن آرا شود
لغت نامه دهخدا
(بَ وَ رَ / رِ)
حصه و بهره. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ جَ رَ)
به هندی اترج است. (از تحفۀ حکیم مؤمن). بجورا. رجوع به اترج شود
لغت نامه دهخدا
از دیه های الجبل قم. (از تاریخ قم ص 136)
لغت نامه دهخدا
(بَ گَ رَ / رِ)
صوتی و ذکری را گویند که زنان به وقت خوابانیدن اطفال میخوانندتا ایشان بخواب روند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). ذکری که برای خوابانیدن اطفال خوانند و نانو نیز گویند. (رشیدی). ذکری باشد که عورات در محل خفتن کودکان بگویند تا بخواب روند و آنرا نانو نیز گویند. (جهانگیری). آوازی که زنان در هنگام خواب کردن طفل خوانند. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) :
تو خفته ای خوش ای پسر و چرخ روز و شب
همواره میکنند ببالینت بنگره.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(بَلْ لو رَ)
واحد بلور. یکی بلور. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به بلور شود.
لغت نامه دهخدا
(بَ وَ)
بنیان. بنیاد. پی. بنلاد. اساس. پایه. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
دبر و کون. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ رَ /رِ)
به معنی کننده و سازنده باشد، یعنی شخصی که کاری میکند و چیزی می سازد. (برهان) (آنندراج). برساختۀ دساتیر. در فرهنگ دساتیر (ص 261) آمده: ’کنور (با کاف تازی) به ضم اول و سکون نون و فتح واو به معنی کننده است که فاعل باشد. از دساتیر این معنی مرقوم شد’. (برهان قاطع چ معین ص 1928، تصحیحات و اضافات)
لغت نامه دهخدا
(بِ گَ رَ)
ریسمانی که در محل رشتن پنبه بر دوک پیچیده گردد. (برهان) (رشیدی) (جهانگیری) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین) (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(حِنْ نَ رَ)
کرمی است. (منتهی الارب). یک نوع کرمی است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ وِ رَ)
جمع واژۀ نار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به نار شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ / رِ)
سلاحی باشد مانند جوشن، لیکن غیبه های تنوره درازتر از غیبه های جوشن باشد، و غیبه آهن جوشن را گویند. (برهان) (از انجمن آرا) (از فرهنگ رشیدی) (از فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). نوعی از پوشش مبارزان مانند جوشن لکن غیبه های دراز دارد. (شرفنامۀ منیری). نوعی از پوشش که روز جنگ پوشند و آن مانند جوشن باشد. (غیاث اللغات) :
تنوره ز تفتیدن آفتاب
به سوزندگی چون تنوری به تاب.
نظامی.
، پوستی باشد که قلندران مانند لنگی بر میان بندند. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (ازانجمن آرا) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). و آن را برک نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج) : و کان (محمد العریان) من اولیاء اﷲ تعالی قائماً علی قدم التجردیلبس تنوره و هو ثوب یستر من سرته الی اسفل. (ابن بطوطه از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
تنوره ای بمیان بر سر تنوره صدا
سفیدمهره گرفت و ره قلندر زد.
ذوقی اردستانی (از انجمن آرا).
، تنور آتش. (شرفنامۀ منیری). تنور. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). منقل. (غیاث اللغات) :
دلم تنوره و عشق آتش و فراق تو داغ
جگر معلق بریان و سل ّ پوده کباب.
طیان (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
کباب از تنوره برآویخته
چو خونین ورقهای جوشن وران.
منوچهری.
درخورد تنور و تنوره باشد
شاخی که در او برگ و بر نباشد.
ناصرخسرو.
چون تنوره به زیر این طارم
همه آتش دمان و آتش دم.
k05l) _rb> p ssalc=\’rohtua\’>سنائی (از فرهنگ جهانگیری) .p/>rb>تنوره گویی انباری است، پر لعل بدخشانی rb>بجز شاه بدخشان را، ز لعل انبار کی باشد؟rb> p ssalc=\’rohtua\’>ادیب صابر.p/>rb>شیخ بفرمود تا آن تنگ عود را به یکبار در آن تنوره نهادند. (اسرار التوحید ص naps ssalc=\’thgilhgih\’ rid=\’rtl\’>48naps/>) .rb>دل اعدات در تنورۀ غم rb>چون به خاکستر اندرون کوماج.rb> p ssalc=\’rohtua\’>سوزنی.p/>rb>شکل تنوره چون قفس، طاوس وزاغش همنفس rb>چون ذروۀ افلاک بس، مریخ و کیوان بین در او.rb> p ssalc=\’rohtua\’>خاقانی.p/>rb>جام و تنوره بین بهم، باغ وسرای زندگی rb>زآتش و می بهارو گل زاده برای زندگی.rb> p ssalc=\’rohtua\’>خاقانی.p/>rb> ، لوله ای که برای تیز کردن آتش بالای آتش خانه سماور و مانند آن نهند. دودکش بلند برای کوره و مانندآن. هر لوله مانندی که از آن حرارت یا بخار بررود. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا)، در عبارت زیر از بیهقی ظاهراً بمعنی مدخل حصار قلعه که تنوره شکل است آمده است _ (:... که آن دلیران شیران در قلعت بگشادند و آواز دادند که بسم اﷲ اگر دل دارید به تنورۀ قلعت بباید آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 473)، گوی که در پهلوی آسیا سازند تا آب از سوراخ آن بر پره های چرخ آسیا خورد و آسیا بگردش درآید. (برهان) (ناظم الاطباء). گوی است که در جنب آسیا بسازند و چون آب به تندی در آن گو بریزد به پره های آسیا میخورد و آسیا را به گردش درآرد. (فرهنگ جهانگیری) (از انجمن آرا) (از فرهنگ رشیدی) (از آنندراج) :
از حسامت برای دانۀ سر
آسیا گشته در تنورۀ خون.
ظهوری (از آنندراج).
آغاز عاشقی دم ازانجام می زند
این آسیا تنورۀ خود را تنور کرد.
تأثیر (از آنندراج).
رجوع به تنورۀ آسیا شود.
، (اصطلاح تشریح) مجموع استخوانهای بدن بغیر از اطراف و گردن و کله. (از ناظم الاطباء). رجوع به تنورۀ تن و تنور تن شود، حلقه زدن مردم را نیز گفته اند. (برهان) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) ... بنابراین حلقه را تنوره گفته اند. (انجمن آرا). رجوع به تنوره زدن شود، چرخ زدن. (برهان) (غیاث اللغات) گردگشتن و چرخ زدن. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). چرخش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ)
دهی از دهستان الموت است که در بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین واقع است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ رَ / رِ)
گفتاری است در پایان زور و شور که کسی از روی خشم و اندوه در میان انجمن برمی خیزد و به آواز بلند همه را می شنواند این روزها گفتار را که هذیان نیز نامند یک لخت (نطق) می گویند مگر از برای این گونه گفتار یا نطق جز این نامی نیست. گپنوره. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کِ / کَ رَ / رِ)
فریبنده و مردم بازی دهنده. (برهان) (آنندراج). فریبنده و حیله کننده و غدرنماینده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِنْ نَ رَ)
گربۀ ماده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بُ رَ / رِ)
ظرفی که در آن بخور ریزند. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
تصویری از منوره
تصویر منوره
مونث منور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنوره
تصویر کنوره
فریبنده فریب دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
لوله حلبی که آهن سفید که روی سماور گذارند، لوله دود کش کارخانه و کشتی، سوراخ فوقانی آسیا که آب از آن روی پره های آسیا ریزد، جامه جنگ شبیه به جوشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنگره
تصویر بنگره
صدار مادر در هنگام خوابانیدن طفل خود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنجره
تصویر بنجره
پارسی تازی شده پنجره پنجره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکوره
تصویر بکوره
ماهی گوشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنوره
تصویر تنوره
((تَ رِ))
دودکش، لوله حلبی که روی سماور گذارند تا دود را خارج کند، سوراخ بالای آسیا که آب از آن روی پره های آسیا ریزد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنگره
تصویر بنگره
((بَ گَ رِ))
لالایی، آوازی که زنان برای خواباندن طفل می خوانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنوره
تصویر کنوره
((کَ رِ یا رَ))
فریبنده، فریب دهنده
فرهنگ فارسی معین