جایی در کنار دریا که محل توقف، بار انداختن یا بارگیری کشتی ها است، بندرگاه، هر شهری که در کنار دریا باشد بندر آزاد: بندری در یک کشور که ورود و خروج و باراندازی و بارگیری برای کشتی های سایر کشورها در آن جا آزاد است
جایی در کنار دریا که محل توقف، بار انداختن یا بارگیری کشتی ها است، بندرگاه، هر شهری که در کنار دریا باشد بندر آزاد: بندری در یک کشور که ورود و خروج و باراندازی و بارگیری برای کشتی های سایر کشورها در آن جا آزاد است
اسیر. گرفتار. (آنندراج) (غیاث) (فرهنگ فارسی معین). اسیر و گرفتار. ج، بندیان. (ناظم الاطباء). اسیر. (ترجمان القرآن). زندانی. ج، بندیان. (فرهنگ فارسی معین). محبوس. مسجون. مغلول: بندیان داشت بی زوار و پناه برد با خویشتن بجمله براه. عنصری. برفتن همچو بندی لنگ از آنی که بند ایزدی بسته ست رانت. ناصرخسرو. تو بیچاره غلط کردی ره در نجست از بندیان کس جز تو فریاد. ناصرخسرو. بدست اندرش بندی ناتوان ز من در غم عشق نالنده تر. مسعودسعد. هرکه در بند تو شد بستۀ جاوید بماند پای رفتن بحقیقت نبود بندی را. مسعودسعد. پذیرند از تو شاهنشاه و صاحب همه گفتارها بندی و پندی. سوزنی. بندیان ز بند جسته برون آمدند از هزار شخص فزون. نظامی. بسی بنده و بندی آزاد کرد ز یزدان به نیکی بسی یاد کرد. نظامی. وگر کشتی آن بندی ریش را نبینی دگر بندی خویش را. سعدی. و گروهی بخلاف این مصلحت دیده اند و گفته که در کشتن بندیان تأمل اولیتر. (گلستان) ، نشانیدن. (ناظم الاطباء) : ور بشایستی که دینی گستریدی هر خسی کردگار این جهان پیغمبری ننشاستی. ناصرخسرو
اسیر. گرفتار. (آنندراج) (غیاث) (فرهنگ فارسی معین). اسیر و گرفتار. ج، بندیان. (ناظم الاطباء). اسیر. (ترجمان القرآن). زندانی. ج، بندیان. (فرهنگ فارسی معین). محبوس. مسجون. مغلول: بندیان داشت بی زوار و پناه برد با خویشتن بجمله براه. عنصری. برفتن همچو بندی لنگ از آنی که بند ایزدی بسته ست رانت. ناصرخسرو. تو بیچاره غلط کردی ره در نجست از بندیان کس جز تو فریاد. ناصرخسرو. بدست اندرش بندی ناتوان ز من در غم عشق نالنده تر. مسعودسعد. هرکه در بند تو شد بستۀ جاوید بماند پای رفتن بحقیقت نبود بندی را. مسعودسعد. پذیرند از تو شاهنشاه و صاحب همه گفتارها بندی و پندی. سوزنی. بندیان ز بند جسته برون آمدند از هزار شخص فزون. نظامی. بسی بنده و بندی آزاد کرد ز یزدان به نیکی بسی یاد کرد. نظامی. وگر کشتی آن بندی ریش را نبینی دگر بندی خویش را. سعدی. و گروهی بخلاف این مصلحت دیده اند و گفته که در کشتن بندیان تأمل اولیتر. (گلستان) ، نشانیدن. (ناظم الاطباء) : ور بشایستی که دینی گستریدی هر خسی کردگار این جهان پیغمبری ننشاستی. ناصرخسرو
پادیر، بادیز، چوبی که در میان دیوار و بر پشت دیوار شکسته نهند، (آنندراج)، چوبی باشد که ازبرای استحکام بر پشت دیوار شکسته کشند تا نیفتد، (اوبهی)، چوبی که در میان دیوارها جهت استحکام نهند، (ناظم الاطباء)، رجوع به پادیر و پادیز در همین لغت نامه شود، بازیچۀ روم و زنگ، یعنی مسخرۀ روزگار، (آنندراج)
پادیر، بادیز، چوبی که در میان دیوار و بر پشت دیوار شکسته نهند، (آنندراج)، چوبی باشد که ازبرای استحکام بر پشت دیوار شکسته کشند تا نیفتد، (اوبهی)، چوبی که در میان دیوارها جهت استحکام نهند، (ناظم الاطباء)، رجوع به پادیر و پادیز در همین لغت نامه شود، بازیچۀ روم و زنگ، یعنی مسخرۀ روزگار، (آنندراج)
ابن حسین بن محمد بن مهلب شیرازی از مشاهیر متصوفۀ قرن چهارم، وی خادم شیخ ابوالحسین اشعری مشهور، مؤسس مذهب اشاعره بوده است و با شیخ کبیر نیز معاصر بوده است و مابین ایشان در بعضی مسائل مفاوضات و معارضاتی روی داده است. ابن عساکر در متن کذب المفتری روایت کند که پدر بندار او را از بهر تجارت به بغداد فرستاد و وی قریب چهل هزار دینار مال التجاره همراه داشت. گذار او در آن شهر به مجلس شبلی افتاد و کلام او در وی تأثیر کرد. شبلی او را امر نمود تا از اموال خود بیرون آید، بندار شش بدره زر به نزد شبلی برد. شبلی در آینه ای که پیوسته در آن نظر کردی، نگریست و گفت آینه گوید که هنوز چیزی باقی است و... تا آنکه بالاخره بندار را از آن همه اموال هیچ نماند و همه را در راه خدا ایثار نمود. آن بار چون به نزد شبلی رفت شبلی در آینه نظر کرده گفت آینه گوید که بیش هیچ باقی نمانده. بندار گفت آینه راست میگوید و ملازمت شبلی اختیار نمود. بندار در ارجان سکنی داشت و هم در آن شهر در سال 353 هجری قمری وفات یافت و همان جا مدفون شد. (از حاشیۀ شدالازار ص 225)
ابن حسین بن محمد بن مهلب شیرازی از مشاهیر متصوفۀ قرن چهارم، وی خادم شیخ ابوالحسین اشعری مشهور، مؤسس مذهب اشاعره بوده است و با شیخ کبیر نیز معاصر بوده است و مابین ایشان در بعضی مسائل مفاوضات و معارضاتی روی داده است. ابن عساکر در متن کذب المفتری روایت کند که پدر بندار او را از بهر تجارت به بغداد فرستاد و وی قریب چهل هزار دینار مال التجاره همراه داشت. گذار او در آن شهر به مجلس شبلی افتاد و کلام او در وی تأثیر کرد. شبلی او را امر نمود تا از اموال خود بیرون آید، بندار شش بدره زر به نزد شبلی برد. شبلی در آینه ای که پیوسته در آن نظر کردی، نگریست و گفت آینه گوید که هنوز چیزی باقی است و... تا آنکه بالاخره بندار را از آن همه اموال هیچ نماند و همه را در راه خدا ایثار نمود. آن بار چون به نزد شبلی رفت شبلی در آینه نظر کرده گفت آینه گوید که بیش هیچ باقی نمانده. بندار گفت آینه راست میگوید و ملازمت شبلی اختیار نمود. بندار در ارجان سکنی داشت و هم در آن شهر در سال 353 هجری قمری وفات یافت و همان جا مدفون شد. (از حاشیۀ شدالازار ص 225)
پارسی تازی شده بندار ریشه دار، کیسه دار خانه دار صاحب تجمل و مکنت مایه دار، مالک صاحب ملک (بیشتر در خراسان)، کسی که خراج جنسی را بطور عمده میخرد، کسی که پیشه اش مالداری و باغداری و فروش محصول باغ و باغتره است، دارو فروش دوافروش، اسب فروش، آنکه چیزی را نگاه دارد تا بقیمت گرانتر بفروشدگرانفروش، تاجر معدن، متصدی چاپارخانه صاحب برید، سردار قشون سالار، گمرکچی، موکل اخذ مالیات از بارها و بنه ها، ذخیره، انبار، ثابت مقرر، جامد سخت، اصلی اصیل، باهوش دانا
پارسی تازی شده بندار ریشه دار، کیسه دار خانه دار صاحب تجمل و مکنت مایه دار، مالک صاحب ملک (بیشتر در خراسان)، کسی که خراج جنسی را بطور عمده میخرد، کسی که پیشه اش مالداری و باغداری و فروش محصول باغ و باغتره است، دارو فروش دوافروش، اسب فروش، آنکه چیزی را نگاه دارد تا بقیمت گرانتر بفروشدگرانفروش، تاجر معدن، متصدی چاپارخانه صاحب برید، سردار قشون سالار، گمرکچی، موکل اخذ مالیات از بارها و بنه ها، ذخیره، انبار، ثابت مقرر، جامد سخت، اصلی اصیل، باهوش دانا