فعلی که منسوب به بنده باشد و این ترجمه عبودیت است و با لفظ کردن و رسانیدن و کشیدن و بجا آوردن مستعمل است. (آنندراج). اطاعت و انقیاد. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). طاعت. عبادت. رقیت. عبودیت. مملوکیت: و گر شاهی آسان تر از بندگیست بدین دانش تو بباید گریست. فردوسی. فرزند بدرگاه فرستاد و همی داد بر بندگی خویش بیکباره گوایی. منوچهری. و مردم شهر به طاعت پیش آمدند و دولت عالی را بندگی نمودند. (تاریخ بیهقی). و دیگر اعیان و مقدمان نبشته بودند و طاعت و بندگی نموده. (تاریخ بیهقی). بنده باید از حد بندگی بیرون نرود و خود را بشناسد. (قصص الانبیاء ص 10). این همه میری و همه بندگی هست در این قالب گردندگی. نظامی. من در ره بندگی کشم بار تو پایۀ خواجگی نگه دار. نظامی. بندگی افکندگی می دان و بس بندگی این باشد و دیگر هوس. عطار. مطرب عشق این زند وقت سماع بندگی بند و خداوندی صداع. مولوی. نیست جز قاعده بی ضرری از طمع بندگی همچو خودی. جامی.
فعلی که منسوب به بنده باشد و این ترجمه عبودیت است و با لفظ کردن و رسانیدن و کشیدن و بجا آوردن مستعمل است. (آنندراج). اطاعت و انقیاد. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). طاعت. عبادت. رقیت. عبودیت. مملوکیت: و گر شاهی آسان تر از بندگیست بدین دانش تو بباید گریست. فردوسی. فرزند بدرگاه فرستاد و همی داد بر بندگی خویش بیکباره گوایی. منوچهری. و مردم شهر به طاعت پیش آمدند و دولت عالی را بندگی نمودند. (تاریخ بیهقی). و دیگر اعیان و مقدمان نبشته بودند و طاعت و بندگی نموده. (تاریخ بیهقی). بنده باید از حد بندگی بیرون نرود و خود را بشناسد. (قصص الانبیاء ص 10). این همه میری و همه بندگی هست در این قالب گردندگی. نظامی. من در ره بندگی کشم بار تو پایۀ خواجگی نگه دار. نظامی. بندگی افکندگی می دان و بس بندگی این باشد و دیگر هوس. عطار. مطرب عشق این زند وقت سماع بندگی بند و خداوندی صداع. مولوی. نیست جز قاعده بی ضرری از طمع بندگی همچو خودی. جامی.