جدول جو
جدول جو

معنی بندگشا - جستجوی لغت در جدول جو

بندگشا
(وَ زَ دَ / دِ)
بندگشاینده. حلاّ ل مشکلات:
تاجورجهان چو جم، تخت خدای مملکت
خاتم دیوبند او بندگشای مملکت.
خاقانی.
- بندگشای جمله مقصود، کنایه از باری تعالی است که برآورندۀ همه مقصودها است:
ای بندگشای جمله مقصود
دارای وجود و داور جود.
نظامی.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بندگی
تصویر بندگی
بنده بودن، عبادت، پرستش
فرهنگ فارسی عمید
کارگر ساختمان که کار او پر کردن درزهای آجرها و سنگ هایی است که در نمای ساختمان ها به کار رفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بندگاه
تصویر بندگاه
محل اتصال دو استخوان در بدن، بند، مفصل، دره، جای ساختن سد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بندکشی
تصویر بندکشی
پر کردن درزهای آجرها و سنگ های نمای ساختمان با ساروج یا سیمان
فرهنگ فارسی عمید
(بَ گُ)
وتر. عضله. (فرهنگ فارسی معین) ، یک نوع گیاه تلخی است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ گَهْ)
مخفف بندگاه. گذرگه:
که هر کشتیی کو بدین جا رسید
از این بندگه رستگاری ندید.
نظامی.
رجوع به بندگاه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ)
فعلی که منسوب به بنده باشد و این ترجمه عبودیت است و با لفظ کردن و رسانیدن و کشیدن و بجا آوردن مستعمل است. (آنندراج). اطاعت و انقیاد. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). طاعت. عبادت. رقیت. عبودیت. مملوکیت:
و گر شاهی آسان تر از بندگیست
بدین دانش تو بباید گریست.
فردوسی.
فرزند بدرگاه فرستاد و همی داد
بر بندگی خویش بیکباره گوایی.
منوچهری.
و مردم شهر به طاعت پیش آمدند و دولت عالی را بندگی نمودند. (تاریخ بیهقی). و دیگر اعیان و مقدمان نبشته بودند و طاعت و بندگی نموده. (تاریخ بیهقی). بنده باید از حد بندگی بیرون نرود و خود را بشناسد. (قصص الانبیاء ص 10).
این همه میری و همه بندگی
هست در این قالب گردندگی.
نظامی.
من در ره بندگی کشم بار
تو پایۀ خواجگی نگه دار.
نظامی.
بندگی افکندگی می دان و بس
بندگی این باشد و دیگر هوس.
عطار.
مطرب عشق این زند وقت سماع
بندگی بند و خداوندی صداع.
مولوی.
نیست جز قاعده بی ضرری
از طمع بندگی همچو خودی.
جامی.
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
ترشی.
لغت نامه دهخدا
(مامْ)
فاتح هند. که هند را تسخیر کند. این لقب بیشتر به سلطان محمود اطلاق شده است:
نزد محمودشاه هندگشای
قصۀ هندوی ایاز فرست.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
بیدگیاه، نوعی از حرشف است که کنگر باشد سرد و خشک است در اول، جراحتهای تازه را نافع باشد، (برهان) (هفت قلزم)، نوعی از حرشف است که خارهای آنرا زده بپزند و بخورند، (انجمن آرا)، مرغ، چمن، فریز، فرزد، بجم، پریز، ثئیل، (یادداشت مؤلف)، رجوع به گیا و نیز گیاه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ کُ)
مفصل. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ شَ / شِ)
دربند.
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ / کِ)
پر کردن درزهای آجرها و سنگهای نمای ابنیه با سیمان یا ساروج. (فرهنگ فارسی معین). عمل بند کشیدن. عمل فروکردن گچ میان دو آجر و پیوستن آن دو بیکدیگر
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ)
جمع بنده:
خدای را نستودم که کردگار من است
زبانم از غزل و مدح بندگانش بسود.
رودکی.
بندگان گناه کنند و خداوندان درگذرند. (تاریخ بیهقی). وبدست بندگان جز سعی و جهدی به اخلاص نباشد. (کلیله ودمنه).
بندگان را که از قدر حذر است
آن نه زیشان که آن هم از قدر است.
سنایی.
رجوع به بنده شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
مفصل اعضاء. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). مفصل و پیوندگاه. (ناظم الاطباء). فص. (دهار). وصل. مفصل: دردهای تهیگاه و دردهای بندگاه عرق النساء بلغمی را خوردن و ضماد کردن نافع بود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، از یادداشت مؤلف). و بر سر زانو که بندگاه ران است با ساق یک پاره استخوان است، آنرا الرصفه گویند و بپارسی گردنای زانو گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی ایضاً). آرنج. بندگاه دست بود میان ساعد بازو. (فرهنگ اسدی نخجوانی).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ساروجی که از آهک و پیه و پنبه و یا مو ترتیب دهند و در حمام و حوض جهت منع تراوش آب بکار برند و پیه دارو نیز گویند.
لغت نامه دهخدا
(بَ شَ / شِ)
اندیشه ای که فکر و خیال باشد و بندیشه ها یعنی خیالات و تخیلات. (برهان). اندیشه است که فکر و خیال باشد و بندیشه ها بمعنی خیالات و تخیلات و بندیش امر به اندیشه کردن است و به اضافۀ ’یا’ او را بیندیش گویند. (آنندراج). از برساخته های فرقۀ آذرکیوان است. رجوع به فرهنگ دساتیر ص 236 شود
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ)
کارگری که در ساختمانها درزهای آجرها و سنگهایی را که در نمای بنا بکار رود، با سیمان یا ساروج و مانند آن پر کند. (فرهنگ فارسی معین). آنکه بند میان آجرهای بنایی کشد از گچ و غیره.
لغت نامه دهخدا
(گُ)
قوت ممیزۀ انسانی. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بند گشاد
تصویر بند گشاد
مفصل، وتر عضله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندکشی
تصویر بندکشی
پر کردن درزهای آجرها و سنگهای نمای ابنیه با سیمان یا ساروج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندگی
تصویر بندگی
طاعت، عبادت، عبودیت، مملوکیت، رقیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندگان
تصویر بندگان
جمع بنده. بنده ها، در خطاب شفاهی و کتبی به شاه: (بندگان اعلی حضرت همایونی) گویند و نویسند. یا بندگان اشرف. در خطاب به شاه و امیر بکار برده میشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندگاه
تصویر بندگاه
مفصل اعضا، دره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بند گشا
تصویر بند گشا
حلال مشکلات، گشاینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندکشی
تصویر بندکشی
پر کردن درزهای نمای ساختمان با سیمان و دوغاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بندگاه
تصویر بندگاه
((بَ))
مفصل، محل اتصال دو استخوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بندهشن
تصویر بندهشن
((بُ دَ هِ شْ))
اصل آفرینش، آفرینش نخستین، نام یکی از کتاب های دینی زرتشتی که حاوی اساطیر مربوط به خلقت جهان می باشد، از این کتاب دو نسخه موجود است، یکی بندهشن هندی و یکی بندهشن ایرانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بندگی
تصویر بندگی
((بَ دِ))
غلامی، بنده بودن، نوکری، عبودیت، اطاعت، فرمانبرداری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بندکش
تصویر بندکش
((بَ. کَ یا کِ))
کارگری که پر کردن درزهای نمای ساختمان را انجام می دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بندگاه
تصویر بندگاه
مفصل
فرهنگ واژه فارسی سره
نوعی علف هرز در مزارع که همان مرغ فارسی است
فرهنگ گویش مازندرانی
بستن افسار اسب به میخ یا چوب یا جایی مخصوص، آب بندان، محل
فرهنگ گویش مازندرانی
ترکه هایی که جهت بستن مجموعه ی دسته های برنج مورد استفاده
فرهنگ گویش مازندرانی