جدول جو
جدول جو

معنی بندهکاردن - جستجوی لغت در جدول جو

بندهکاردن
چسباندن، پیوندن دادن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بند کردن
تصویر بند کردن
در بند کردن، چسباندن، چیزی را به چیز دیگر آویزان کردن
فرهنگ فارسی عمید
(نَ نَ)
رام کردن. مطیع کردن:
خیل سخن را رهی و بندۀ من کرد
آنکه ز یزدان بعلم و عدل مشار است.
ناصرخسرو.
ملک آزادی نخواهی یافت جز افنای جان
هر دو عالم بندۀ خود کن به استظهار دل.
سعدی.
گر بنده کنی به لطف آزادی را
بهتر که هزار بنده آزاد کنی.
علاءالدولۀ سمنانی
لغت نامه دهخدا
(نُ)
اسیر کردن. در بند کردن. (فرهنگ فارسی معین). محکم گرفتن و اسیر کردن. (غیاث). زندان و حبس کردن:
چو آید بدان مرز بندش کنید
دل شادمان پرگزندش کنید.
فردوسی.
سخنها بر این گونه پیوند کن
و گر پند نپذیردش بندکن.
فردوسی.
و بخط خود منشوری دادش بولایت تا علی را بگیرد ناگاه و بند کند و انصاف رعایای خراسان از وی بازستاند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 428). و احمد ارسلان را فرمود تا آنجا بند کردند و سوی غزنین بردند. (تاریخ بیهقی).
در این پیدا و نزدیکت ببین آن دور پنهان را
که بند ازبهر اینت کرد یزدان اندر این زندان.
ناصرخسرو.
از عمامه کمند کردندش
درکشیدند و بند کردندش.
نظامی.
ناصحان را دست بست و بند کرد
ظلم را پیوند در پیوند کرد.
مولوی.
لغت نامه دهخدا
تصویری از بند کردن
تصویر بند کردن
اسیر کردن، دربند کردن، چسباندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بند کردن
تصویر بند کردن
((بَ کَ دَ))
اسیر کردن، محکم گرفتن، محکم کردن
فرهنگ فارسی معین
کنایه از: رشد کردن و متمول شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
رنده کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
ساختن
فرهنگ گویش مازندرانی