اسیر کردن. در بند کردن. (فرهنگ فارسی معین). محکم گرفتن و اسیر کردن. (غیاث). زندان و حبس کردن: چو آید بدان مرز بندش کنید دل شادمان پرگزندش کنید. فردوسی. سخنها بر این گونه پیوند کن و گر پند نپذیردش بندکن. فردوسی. و بخط خود منشوری دادش بولایت تا علی را بگیرد ناگاه و بند کند و انصاف رعایای خراسان از وی بازستاند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 428). و احمد ارسلان را فرمود تا آنجا بند کردند و سوی غزنین بردند. (تاریخ بیهقی). در این پیدا و نزدیکت ببین آن دور پنهان را که بند ازبهر اینت کرد یزدان اندر این زندان. ناصرخسرو. از عمامه کمند کردندش درکشیدند و بند کردندش. نظامی. ناصحان را دست بست و بند کرد ظلم را پیوند در پیوند کرد. مولوی.