جدول جو
جدول جو

معنی بندسن - جستجوی لغت در جدول جو

بندسن
اصابت کردن، برخورد کردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بندن
تصویر بندن
(پسرانه)
بلندی روی کوه (نگارش کردی: بهندهن)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بندان
تصویر بندان
بسته کننده، در حال بستن یا بسته کردن مثلاً یخ بندان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بندزن
تصویر بندزن
کسی که پیشه اش به هم چسباندن و بند زدن ظرف های شکسته است، بش زن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ سَ)
دهی جزو دهستان افشاریه بخش آوج است که در شهرستان قزوین واقع است و دارای 218 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(شَ دَ / دِ)
آنکه کاسه و بشقاب را پیوند دهد. (فرهنگ فارسی معین). کسی که کارش بند زدن است. کاسه بند. شعاب. بش زن (در تداول اهالی خراسان)
لغت نامه دهخدا
(بَ بُ)
دهی جزء دهستان سیاهکل رود بخش رودسر است که در شهرستان لاهیجان واقع است. دارای 200 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
این کلمه بصورت مزید مؤخر به کلمات می پیوندند و بیشتر معنی مصدری یا وصفی بدانها می دهد: دربندان. حنابندان. میوه بندان. یخ بندان. شیشه بندان. آینه بندان. شهربندان
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان نهبندان است که در بخش شوسف شهرستان بیرجند واقع است و 208 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بندزن
تصویر بندزن
((~. زَ))
آن که ظروف شکسته را پیوند می زد
فرهنگ فارسی معین
جایی که درخت بید در آن جا به فراوانی روییده باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
بندسن، برخورد کردن، دعوا کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
تارتنیدن عنکبوت
فرهنگ گویش مازندرانی
روستاهایی از دهستان های چهاردانگه ی هزارجریب ساری، بندپی
فرهنگ گویش مازندرانی
شبیه بودن، خیال کردن، تصور کردن، به تصور آوردن، پنداشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
اندود کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
زیرکتل، پایین بند یا سد، مکانی که در جنوب بالا جاده کردکوی.، نام روستایی از دهستان لنگای عباس آباد که بقعه ای بنام ایوب.، نام روستایی در خطرکوه سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از دهستان عشرستاق بهشهر، از توابع دهستان چهاردانگه ی شهریاری بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
خندیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
کمربندی که با نخ بافند، کمربندنخی
فرهنگ گویش مازندرانی