- بنداد
- بنیاد اساس، اصل هر چیز، پشتیبان
معنی بنداد - جستجوی لغت در جدول جو
- بنداد
- بنیاد، بیخ، پایه، اصل، شالوده، پی دیوار
- بنداد ((بُ))
- بنیاد، اساس، اصل هر چیز
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
اساس، موسسه
کلاهی دراز شبیه بتاجی که درویشان و قلندران بر سر گذارند
پارسی تازی شده بندار ریشه دار، کیسه دار خانه دار صاحب تجمل و مکنت مایه دار، مالک صاحب ملک (بیشتر در خراسان)، کسی که خراج جنسی را بطور عمده میخرد، کسی که پیشه اش مالداری و باغداری و فروش محصول باغ و باغتره است، دارو فروش دوافروش، اسب فروش، آنکه چیزی را نگاه دارد تا بقیمت گرانتر بفروشدگرانفروش، تاجر معدن، متصدی چاپارخانه صاحب برید، سردار قشون سالار، گمرکچی، موکل اخذ مالیات از بارها و بنه ها، ذخیره، انبار، ثابت مقرر، جامد سخت، اصلی اصیل، باهوش دانا
ظلم و ستم، تعدی و ظلم
ظلم، بی عدالتی
پایه، اصل، ریشه
بنای عمارت و اصل آن، دیوار و اصل آن، پشتیبان. بنیاد وپی
مانند و همتا
بیخ، پایه، اصل، شالوده، پی دیوار
بنیاد کردن: بنا کردن، شالوده ریختن، آغاز کردن، دست به کاری زدن
بنیاد نهادن: شالوده ریختن، بنا کردن، آغاز کردن
بنیاد کردن: بنا کردن، شالوده ریختن، آغاز کردن، دست به کاری زدن
بنیاد نهادن: شالوده ریختن، بنا کردن، آغاز کردن
ندها، عودها، عنبرها، جمع واژۀ ند
بسته کننده، در حال بستن یا بسته کردن مثلاً یخ بندان
ستم، ظلم، تعدی، در موسیقی گوشه ای در دستگاه همایون، بیدادگر، برای مثال رها کن ظلم و عدل و داد بگزین / که باشد بی گمان بیداد، بی دین (ناصرخسرو - لغت نامه - بی داد)
بیداد کردن: ظلم کردن، ستم کردن
بیداد کردن: ظلم کردن، ستم کردن
دارای باغ و ملک بسیار، بنه دار، مال دار، مایه دار، سرمایه دار، کسی که مالیات یک ناحیه را جمع آوری می کرده
جمع ندّ، مثل، مانند، همتا
برانداختن خراب کردن، منهدم کردن
((بُ))
فرهنگ فارسی معین
مالدار، مایه دار، کیسه دار، خانه دار، دوا فروش، ری شه دار، نام طبقه ای از طبقات عالی اجتماعی در قدیم که لباس مخصوص به خود را داشتن
ستم، ظلم
دادگر، عادل
بنیاد، برای مثال لاد را بر بنای محکم نه / که نگهدار لاد بنلاد است (فرالاوی - شاعران بی دیوان - ۳۹)
پشتیبان
پشتیبان
Foundation
основание
Stiftung
фундамент
fundacja
fundação