جدول جو
جدول جو

معنی بمبور - جستجوی لغت در جدول جو

بمبور
(بَ)
دهی از دهستان عربخانه، بخش شوسف شهرستان بیرجند. سکنۀ آن 158 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بُ)
سپستان، که گیاهی است. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به سپستان شود، باکره. دوشیزه. دست نخورده:
از شمار تو... طرفه بمهر است هنوز
وز شمار دگران چو در تیم دو دراست.
(لبیبی).
سالی است که شد عروس و بیش است
با موجب شو بمهر خویش است.
(نظامی)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
میلی که به خیک روغن فرو کنند و بدان دانند که روغن نیک یا بد است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
دهی از دهستان نمداد است که در بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
معرب بغپور. فغفور. رجوع به بغپور و فغفور شود، کنایه از ساغر تهی. (غیاث) (از فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
سنگی که برای بت بر آن قربانی ذبح کنند. (ازمنتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کنایه از ساغر خالی از شراب. (از برهان) (هفت قلزم) (غیاث) (از آنندراج) (از فرهنگ نظام).
- بغداد کسی خراب بودن، کنایه از گرسنه بودن:
سرتاسر آفاق همه بوی کباب است
این با که توان گفت که بغداد خراب است.
بسحاق اطعمه (از فرهنگ ضیا).
شود بغداد طبع من خراب از بوی داروها
چو پیر کازرونی شیر در ریچار میریزد.
بسحاق اطعمه.
- امثال:
اگر دانی که نان دادن ثواب است
تو خود میخور که بغدادت خراب است.
(از فرهنگ نظام) (از امثال و حکم دهخدا).
چو شط، چشم خلیفه گر پرآب است
عجب نبود که بغدادش خراب است
سلیم قحطیه (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بِ مُ)
مرکّب از: ’ب’ + مرور، بتدریج. کم کم. (ناظم الاطباء)، بمرور ایام، بگذشتن روزگار. (ناظم الاطباء)، و رجوع به مرور شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
یکی از بخشهای پنجگانه شهرستان ایرانشهر. این بخش در جنوب باختری ایرانشهر واقعو جادۀ شوسۀ ایرانشهر به چاه بهار از وسط این بخش عبور می کند. این بخش محدود است از شمال به بخش حومه ایرانشهر، از شرق به بخش سرباز از جنوب به بخش نیک شهر از شهرستان چاه بهار از غرب به بخش کهنوج از شهرستان جیرفت. بخش بمپور به دو قسمت کوهستانی و جلگه تقسیم میشود. آب مشروب قرای بخش بمپور از رودخانه و قنات و چشمه تأمین میشود. و محصول عمده آنجا غلات، خرما، حبوب، ذرت و لبنیات است. این بخش از پنج دهستان و123 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل میشود و جمعیت آن قریب چهل هزار تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) ، جای بدبو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
قصبۀ مرکز بخش بمپور، شهرستان ایرانشهر. در حدود پنجهزار تن سکنه دارد. محصول آن غلات، خرما، لبنیات و ذرت. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
معرب بلغور. (مهذب الاسماء). کبیدۀ گندم. (آنندراج) (ناظم الاطباء). جشیش گندم. ج، برابیر. البربور الجشیش من البر. (از قاموس) ، پژمرده و درهم شده. (شرفنامۀ منیری) ، تاب داده و درهم کشیدن. (آنندراج). مرغول. (یادداشت بخط مؤلف). درهم پیچیده و تافته و تاب خورده. (ناظم الاطباء). رجوع به پیچیده شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
بچۀ مرغی که بالوا گویند و شبیه به شیرمرغ است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِبْ وَ)
فحل نیک شناسندۀ ناقه که بارور است یا نه. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بغبور
تصویر بغبور
سنگ کرپانی لغه پسربغ پسر خدا، لقب پادشاهان چین فغفور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بمرور
تصویر بمرور
کم کم آرام آرام بتدریج کم کم: (بمرور ایام)، توضیح لازم الاضافه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بمبار
تصویر بمبار
سپستان
فرهنگ لغت هوشیار
انبردستی
فرهنگ گویش مازندرانی
حیله و مکر، چاق و چله، دبه کردن و اختلال در معامله
فرهنگ گویش مازندرانی
رفت و آمد
فرهنگ گویش مازندرانی