جدول جو
جدول جو

معنی بلیلج - جستجوی لغت در جدول جو

بلیلج
(بَ لی لَ)
معرب بلیله است. (منتهی الارب). بلیله. (دهار) (زمخشری). به فارسی بلیله گویند. (از الفاظ الادویه) (از اختیارات بدیعی). ثمر درخت هندی است مایل به استداره و بزرگتر از عفص، شبیه به هلیلۀ چینی، و پوست او رقیق تر از پوست هلیله، و مستعمل پوست اوست. (از تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به بلیله شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بلیل
تصویر بلیل
باد سرد توام با باران، اندک
فرهنگ فارسی عمید
ثمر میوۀ درختی شبیه هلیله با پوست خاکستری یا زرد رنگ که بومی هند است و مصرف دارویی دارد
فرهنگ فارسی عمید
(بِ)
دهی از دهستان خان اندبیل، بخش مرکزی شهرستان هروآباد. سکنۀ آن 353 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و عدس است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(لی لَ)
به معنی نیلج است که به فارسی نیله گویند و آن عصارۀ نیل است که بدان چیزها رنگ کنند. (برهان). لیلنج. (آنندراج). صاحب ذخیرۀ خوارزمشاهی گوید: از داروهای چشم است، سرد و خشک است به درجۀ اول و در وی قبضی است و قوی کننده است. آماس نرم را تحلیل کند و با همه اسباب بد، بازکوشد و مضرتها بازدارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
تابان و روشنی دهنده. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
قدر. اندازه. مقدار. وجب. شبر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِلْ لی)
معرب بیله. بلیج السفینه، بیلۀ کشتی. (منتهی الارب). بلیج السفینه، معرب است و آن شناخته نیست. (از تاج العروس). پاروب کشتی
لغت نامه دهخدا
(بَ)
آواز. (منتهی الارب). ناله و انین از خستگی و تعب. (از ذیل اقرب الموارد از تاج). بل ّ. و رجوع به بل شود.
لغت نامه دهخدا
(بُ لَ)
راه روشن.
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ)
شمشیر کند و شکسته. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ لی لَ)
باد سرد و نمناک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). باد سرد و باران. (دهار). واحد و جمع در آن یکسان است. (منتهی الارب). بلیل. و رجوع به بلیل شود.
لغت نامه دهخدا
(بَ لی لَ / لِ)
دوائی است قابض و طبیعت آن سرد و خشک است در دویم و سوم، معرب آن بلیلج باشد. (برهان). ثمر درختی که به هندی بهیرا گویند. (از غیاث). درختی از نواحی حاره بومی هند، و میوۀ آن در طب بکار است (گااوبا). (یادداشت مرحوم دهخدا). درختچه ای از تیره کمبرتاسه نزدیک به تیره فرفیون که جزو ردۀ دولپه ایهای جداگلبرگ است. این گیاه مخصوص نواحی حاره است و بومی هندمی باشد. میوه های آن تقریباً به بزرگی یک بادام معمولی است ولی دارای تقسیمات عرضی پنج تایی می باشد (شبیه میوۀ باقلا). گوشت روی میوه که روی پوست دانه را پوشانده تلخ مزه و قابض است. پوست دانه اش بسیار سخت است و از مغز آن روغن مخصوصی می گیرند. بطور کلی میوه های این گیاه در تداوی مورد استفاده واقع می گردد. (فرهنگ فارسی معین). بلیلج. و رجوع به بلیلج شود: اندر میان رامیان و جالهذا (به هندوستان) پنج روزه راه است و همه را به درختان هلیله و بلیله و آمله و داروهاست که به همه جهان ببرند. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان دهو، بخش میناب شهرستان بندرعباس. سکنۀ آن 200 تن. آب آن از رودخانه و محصول آن خرما است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
زاج سیاه است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(عَ سَلِ بَ لی لَ)
مربی به بلیلج است. (فهرست مخزن الادویه). و رجوع به بلیلج شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بلیل
تصویر بلیل
باد سردی که با باران توام باشد
فرهنگ لغت هوشیار
درختچه ای از تیره کمبرتاسه نزدیک به تیره فرفیون که جزو رده دو لپه ییهای جدا گلبرگ است. این گیاه مخصوص نواحی حاره است و بومی هند میباشد. میوه های آن تقریبا ببزرگی یک بادام معمولی است ولی دارای تقسیمات عریضی پنج تایی میباشد (شبیه میوه باقلا) گوشت روی میوه که روی پوست دانه را پوشانده تلخ مزه و قابض است. پوست دانه اش بسیار سخت است و از مغز آن روغن مخصوصی میگیرند. بطور کلی میوه های این گیاه در تداوی مورد استفاده واقع میگردد بلیلج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیلج
تصویر لیلج
عصاره نیل که بدان چیزها را رنگ کنند نیله، یاس بنفش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلیلج
تصویر قلیلج
ترکی ک شمشیرکند
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی شده پارسی تازی شده و بلیله هزارولک (گویش گیلکی) از گیاهان دارویی
فرهنگ لغت هوشیار
اهل روستای (بل) واقع در حوزه ی شهرستان نور
فرهنگ گویش مازندرانی