جدول جو
جدول جو

معنی بلیتن - جستجوی لغت در جدول جو

بلیتن
شعله ور شدن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بلین
تصویر بلین
(دخترانه)
عهد، قرار (نگارش کردی: بهن)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بلیت
تصویر بلیت
برگۀ کاغذی چاپ شده برای ورود به تماشاخانه، اتوبوس، راه آهن، هواپیما و مانند آن
فرهنگ فارسی عمید
(بَلْ)
قریه ای است از قرای کازرون و آنجا محل و مرقد اولیأاﷲ بسیار است. گویند خضر علیه السلام آن قریه را بنا کرده است و منسوب به نام نامی خود ساخته است. (برهان). از مضافات کازرون شیراز است و از آنجاست اوحدالدین عبدالله بن ضیاءالدین مسعود بلیانی. (ریاض العارفین ص 104). دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان کازرون. سکنۀ آن 379 تن. آب آن از چاه و محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(بَلْ)
نام خضر پیغمبر علیه السلام است که برادرزادۀ الیاس پیغمبر باشد. (برهان) ، قلیل بلیل، اتباع است. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از قاموس) ، باد سرد و نمناک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). باد سرد و باران. (دهار). واحد و جمع در آن یکسان است. (منتهی الارب). بلیله. و رجوع به بلیله شود
لغت نامه دهخدا
ادوارد بولورلرد، رمان نویس و شاعر و سیاستمدار انگلیسی، مولد لندن (1803-1873 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(بَ لی یَ)
بلیه. آزار و رنج و سختی. (غیاث) : بلیت را به حسبت یعنی اینکه خدای مرا بس است آنچنان حسبتی که آثار بلیه را نابود گرداند. (تاریخ بیهقی ص 309). معترف است در صورت نعمت به احسان او و راضی است در صورت بلیت به آزمودن او. (تاریخ بیهقی ص 309). نایرۀ آتش بلیت خامد نشود. (جهانگشای جوینی). مردم آن قریه به علت جاهی که داشت بلیتش می کشیدند و اذیتش را مصلحت نمی دیدند. (گلستان). و رجوع به بلیه شود
لغت نامه دهخدا
(بُ لَ / لِ)
بله و گول و کودن. (ناظم الاطباء). بله و بلیت. (فرهنگ لغات عامیانه)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
چک برات. (ناظم الاطباء). تکه کاغذ یا مقوا که بر روی آن مشخصاتی از قبیل بهاو تاریخ و محل استفاده چاپ شده باشد برای ورود به تماشاخانه یا سینما یا اتوبوس یا قطار راه آهن و غیره. پته. بلیط. (فرهنگ فارسی معین) ، صحبت. (ذیل اقرب الموارد از تاج) ، گندم که آن را در آب جوشانند و خورند. (از ذیل اقرب الموارد از تاج)
لغت نامه دهخدا
(بِلْ لی)
بسیار خاموش. (منتهی الارب). سکیت. (ذیل اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
دهی از بخش صالح آباد، شهرستان ایلام. سکنۀ آن 220 تن. آب آن از چشمه بستان و محصول آن غلات، لبنیات، ذرت و توتون کاری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(بِ یُنْ)
تلفظ عامیانۀ بیلیون. هزارهزارهزار. رجوع به بیلیون شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بلیت
تصویر بلیت
بسیار خاموش، مرد خردمند دانا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلیت
تصویر بلیت
((بِ))
بلیط، تکه کاغذ چاپ شده برای ورود به سینما، اتوبوس، هواپیما، راه آهن و غیره
فرهنگ فارسی معین
بلیط، پته
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رد پای کسی را یافتن
فرهنگ گویش مازندرانی
گندیدن گندیده شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
گرفتن دریافت کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
بیتن
فرهنگ گویش مازندرانی
گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
گریختن، فرار کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پارس کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
لیسیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
گرفتن، سپوختن، به هم آمیختن
فرهنگ گویش مازندرانی