جدول جو
جدول جو

معنی بلیاد - جستجوی لغت در جدول جو

بلیاد
(بَلْ)
جامۀ ساده را گویند یعنی پارچه ای که نقشی و طرحی در آن نباشد. و جای دیگر جامۀ سیاه نوشته اند، و هیچ کدام شاهد ندارد. (برهان) ، رسا. (غیاث) (آنندراج). نیک. سخت. کامل. تمام: گفت این خواجه (احمد) در کار آمد بلیغ انتقام خواهد کشید. (تاریخ بیهقی). و شرایط را بپایان تمامی آورده چنانکه از آن بلیغتر نباشد و نیکوتر نتواند بود. (تاریخ بیهقی). عیب این قلعه آنست کی حصار بلیغ توان داد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 156). موشان در بریدن شاخه ها جد بلیغ می نمایند. (کلیله و دمنه). در استکمال آلت و استدعای اعوان دولت جد بلیغ نمود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 329). از سر بصیرت بر نوازغ نحل و بدائع ملل انکار بلیغ کردی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 398). در اعتبارموازین و مکائل احتساب بلیغ می کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 439). تفحص اجرام و آثام ایشان به حضور خویشان و امرا تقدیم افتد و فراخور آن مالش بلیغ یابند. (جهانگشای جوینی). گفتم به علت آنکه شیخ اجلم بارها به ترک سماع فرموده است و موعظه های بلیغ گفته. (گلستان). یکی را از بزرگان در حق این طایفه حسن ظنی بلیغ بود و ادراری معین کرده. (گلستان). به عین عنایت نظرکرده و تحسین بلیغ فرموده. (گلستان).
که فکرش بلیغ است و رایش بلند
ولی در ره زهد و طامات و پند.
سعدی.
، رسنده در علم به مرتبۀ کمال. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الیاد
تصویر الیاد
(پسرانه)
ایلیاد، به یاد ایل، ال (ترکی) + یاد (فارسی)، نام منظومه ای منسوب به هومر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بلیات
تصویر بلیات
بلیّه ها، مصیبت ها، پیشامدهای بد، رنجها، جمع واژۀ بلیّه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
بیخ، پایه، اصل، شالوده، پی دیوار
بنیاد کردن: بنا کردن، شالوده ریختن، آغاز کردن، دست به کاری زدن
بنیاد نهادن: شالوده ریختن، بنا کردن، آغاز کردن
فرهنگ فارسی عمید
(بُ)
پهلوی ’بون دات’ پارسی باستان ’بونه داتی’ (در بن قرارداده). (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). مرکب است از ’بن’ بمعنی پایان و ’یاد’، به معنی اساس، که کلمه نسبت است. (از آنندراج). بنلاد و بنیان. (ناظم الاطباء). اصل. (ترجمان القرآن). قاعده. (زمخشری). عنصر. (بحرالجواهر). بیخ. پایه. اصل. ریشه. (فرهنگ فارسی معین) :
مباش غمگین یک لفظ یاد گیر لطیف
شگفت گونه لکن قوی و بابنیاد.
کسایی.
نسازیم از آن رنج بنیاد گنج
نبندیم دل در سرای سپنج.
فردوسی.
بدو گفت شه ای پسر شادباش
همیشه خرد را تو بنیاد باش.
فردوسی.
مرا شهر و هم گنج آباد هست
دلیری و مردی و بنیاد هست.
فردوسی.
خرد را بپرسید بنیاد چیست
به برگ و به بار خرد شاد کیست.
فردوسی.
بنیاد فضل و بنیت فضل است و پشت فضل
وز پشت فضل مانده شه شرق یادگار.
فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 168).
خشمگین بودن تو از پی دین باشد و بس
کار و کردار ترا بر دین باشد بنیاد.
فرخی.
خواست تا تو بدو ره آموزی
شغل او را قوی کنی بنیاد.
فرخی.
دلم بگرفت از این آسوده کاری
که آسایش بود بنیاد خواری.
(ویس و رامین).
نگه دار دین آشکار و نهان
که دین است بنیاد هر دو جهان.
اسدی.
دین و دنیا را بنیاد به یک کالبد است
علم تأویل بگوید که چگونه است بناش.
ناصرخسرو.
قران بود و شمشیر پاکیزه حیدر
دو بنیاد دین متین محمد.
ناصرخسرو.
نتوانست گفت که سلیمان هستم و بنیاد و پادشاهی در انگشتر بود. (قصص الانبیاء ص 168).
این جهان پایدار نیست از آن
که بر آنش نهاده شد بنیاد.
مسعودسعد.
بنیاد ملک بی سرتیغ استوار نیست
او را که ملک باشد بی تیغ کار نیست.
(از کلیله و دمنه).
اندیشید که اگر بنیادی نهد و با لشکردیلم خصومتی آغاز کند به اتمام برسد. (ترجمه تاریخ یمینی چ اول ص 76).
سخنهایی از تیغ پولادتر
زبان از سخن سخت بنیادتر.
نظامی.
به گیتی چنین بود بنیادشان
که تخمه به گیتی برافتادشان.
نظامی.
ای برادر بجهان بدتر از این کاری نیست
هان و هان تا نکنی تکیه بر این بدبنیاد.
اثیرالدین اومانی.
سعدیا گر بکند سیل فنا خانه عمر
دل قوی دار که بنیاد بقا محکم از او است.
سعدی.
، هرگز و حاشا. (آنندراج) (برهان) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). هرگز. (رشیدی) (اوبهی) :
خوی تو با خوی من بنیز نسازد
سنگ دلی خوی تست و مهر مرا خوی.
خسروی.
دو شیرین تر از جان وفرزند چیز
همانا که چیزی نباشد بنیز.
فردوسی.
، گاهی در میان سخن بجای نیز هم بکار برند که بعربی ایضاً گویند. (برهان). گاه مانند کلمه موصول بمعنی نیز و ایضاً استعمال میگردد. (ناظم الاطباء). نیز. ایضاً. (فرهنگ فارسی معین) :
کسی را که درویش باشد بنیز
ز گنج نهاده ببخشیم چیز.
فردوسی.
کند چون بخواهد ز ناچیز چیز
که آموزگارش نباشد بنیز.
اسدی.
مدان از ستاره بی او هیچ چیز
نه از چرخ و نز چار گوهر بنیز.
اسدی.
که بر ایزد این گفت نتوان بنیز
که بد پادشا و نبدش ایچ چیز.
اسدی.
، تعجیل و زود. (برهان) (ناظم الاطباء). زود. (انجمن آرا) (رشیدی) (آنندراج) (جهانگیری). زود. بشتاب. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بلیات
تصویر بلیات
جمع بلیه، رنج ها سختی ها جمع بلیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلیار
تصویر بلیار
لباس ظریف و مزین
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسطوی گوی بازی نام نوعی بازی اروپایی که روی میزهای مخصوص بازی کنند و ابزار این بازی عبارتست از میزهای مخصوص پوشانده شده از ماهوت با چهار سوراخ در چهار گوش و دو سوراخ در حد وسط طولی دو طرف و تعدادی گوی در روی میز و چوبهایی در دست بازیکنان. بازیکنان. بازیکنان میباید با دقت و مهارت و با اندازه گیریهای دقیق با چوب گویها را بهم زده آنها را در سوراخ بیندازند هر کس که زودتر تعداد معینی از گویها را در داخل سوراخها کند برنده محسوب میشود. بلیارد انواعی دارد از جمله پیر امید ایتالیا نسکی. در بازی اخیر مقداری چوبهای کوچک کم ارتفاع نیز در روی میز میایستانند و میزش نیز کوچکتر از میز پیرامید است و در اطراف سوراخ ندارد بیلیارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
پایه، اصل، ریشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
((بُ))
شالوده، اساس، بیخ، پایه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
برانداختن خراب کردن، منهدم کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
اساس، موسسه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
مؤسّسةً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
Foundation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
fondation
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
fundacja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
基盤
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
основание
دیکشنری فارسی به روسی
بنیاد، اساس
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
بنیاد
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
ভিত্তি
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
msingi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
기초
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
קרן
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
基础
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
नींव
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
dasar
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
มูลนิธิ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
fundering
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
Stiftung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
fundación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
fondazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
фундамент
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
fundação
دیکشنری فارسی به پرتغالی