جدول جو
جدول جو

معنی بلوطک - جستجوی لغت در جدول جو

بلوطک(بَ طَ)
دهی از دهستان دشمن زیاری بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون. سکنۀ آن 325 تن. آب آن از رود خانه شش پیر و محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بلوط
تصویر بلوط
(دخترانه)
گیاهی درختی و جنگلی که میوه آن خوراکی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بلوک
تصویر بلوک
توده، دسته
ناحیه ای شامل چند ده، دهستان، ولایت
قطعات مکعبی سیمانی یا سنگی که در کارهای ساختمانی به کار می رود، ساختمانی شامل چندین واحد مسکونی مستقل معمولاً با یک ورودی، مجموعه ای از ساختمان ها که هیچ فاصله ای بین آن ها نیست و به وسیلۀ خیابان های مختلف شهر محصور شده اند،
در علوم سیاسی مجموعه ای از چند کشور متحد که دارای یک مرام و یک روش سیاسی باشند مثلاً بلوک شرق
تکوک، ظرفی از طلا یا نقره یا چیز دیگر که به شکل جانوران از قبیل شیر یا گاو یا مرغ درست کنند، بکوک، بلوتک، تلوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلونک
تصویر بلونک
شمشیر چوبی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلوط
تصویر بلوط
درختی جنگلی با چوبی سخت و میوه ای بیضی شکل که مصرف خوراکی دارد، میوۀ این درخت
بلوط دریایی: در علم زیست شناسی توتیا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلوتک
تصویر بلوتک
تکوک، ظرفی از طلا یا نقره یا چیز دیگر که به شکل جانوران از قبیل شیر یا گاو یا مرغ درست کنند، بکوک، بلوک، تلوک
فرهنگ فارسی عمید
(لُ یِر)
دهی از دهستان ایذۀ بخش ایذۀ شهرستان اهواز، واقع در 3000گزی باختری ایذه. کوهستانی، گرمسیر و دارای 60 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(بَلْ لو)
دندانۀ کلید. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
جائی که مشتمل بود بر چندین قریه و ده. (برهان). عده ای از قراء نزدیک یکدیگر که هریک نام خاص و مجموع آنان نامی دیگر دارد. عده ای از قراء که هریک نامی جدا و مجموع نیز نامی خاص دارد. عده ای از قراء که به یک نام عام خوانده شود چون بلوک غار، بلوک فشافویه، بلوک زهرا... و جمع آن بلوکات بکار رود. (ازیادداشت مرحوم دهخدا). ولایت ناحیه، بالاخص در تقسیمات کشور ایران پیش از قانون سال 1316 هجری شمسی قسمتی از ولایت را که دارای یک قصبه و چند محال بود و بتوسط یک نفر نایب الحکومه از طرف حاکم اداره میشد، بلوک می گفتند. (دایره المعارف فارسی). چندی است کلمه دهستان بجای این کلمه یعنی بلوک تصویب و رایج شده است.
ظرف شرابخوری را گویند، و بعضی گفته اند ظرفی باشد که آن را به صور حیوانات ساخته باشند و بدان شراب خورند. (برهان). قسمی کوزۀ گرد و دهان گشاده شبیه به دیزی. قسمی خنورسفالین کوتاه بالا و بزرگ شکم و فراخ دهانه. قسمی بستوی سفالین. نوعی کوزه یا شیشه. قسمی کوزۀ دهان فراخ خردتر از بستو. (یادداشت مرحوم دهخدا). جامی باشد زرین یا سیمین که بدان شراب خورند. (اوبهی) :
می گسار اندر بلوک شاهوار
خوش به شادی در خزان و نوبهار.
رودکی، اینک من. نک من. لبیک. چه میگوئی. چه فرمائی: حسن ! بلی. (یادداشت مرحوم دهخدا)
پشکل شتر. (برهان). البعر، شتر بلوک انداختن. (تاج المصادر بیهقی). اللقع، انداختن شتربلوک و جز آن، بلی شرّ، غالب در بدی و آزموده کار در وی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بلی مال، دانندۀ مصالح مال و سیاست آن. (منتهی الارب). بلو. و رجوع به بلو شود. ج، ابلاء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بْلُکْ / بِ لُکْ)
ملک کشورهایی که متحد شوند و دارای مرام و روش سیاسی خاصی باشند، بلوک شرق، بلوک غرب. (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
(بَ / بَلْ لو)
درختی است که از پوست آن پوست پیرایند و عربان در قدیم ایام به میوۀ آن غذا می کردند. (منتهی الارب). درختی است بزرگ که با پوست آن دباغت کنند و میوۀ آن را بخورند. (از اقرب الموارد). نام میوه ایست مغزدار که آن را آس کرده، نان هم پزند. (شرفنامۀ منیری). درختی است که تخم آن را جفت بلوط گویند که به هندی سیتاسپیار می نامند. (از غیاث). درخت کوهی است و در اشجار مانند خرگوش بود در حیوانات و زغن در طیور. سالی بلوط ثمر دهد و سالی ندهد. (نزهه القلوب). گویند که غذائیت در بلوط بیشتر است از میوه های دیگر تا آنکه گفته اند نزدیک است به جو و گندم و امثال آن. و چنین گویند که درخت بلوط را به زبان رومی بلاتن خوانند. (از تذکرۀ داود ضریر انطاکی). به لغت طبرستانی درامازی می نامند و به فارسی بالوط گویند. قسمی از آن دراز و قسمی مستدیر می باشد. و مستدیر را بهش نامند و او از قسم مستطیل لذیذتر و درخت اوشبیه به درخت فندق، و آن شاه بلوط است و مأکول اهل بلاد. (از تحفۀ حکیم مؤمن). به ترکی اسفنج است. (مخزن الادویه). میوۀ درختی جنگلی و قشنگ، و در لرستان و کردستان فراوان و در سالهای سختی و قحطی لرها و کردها از آن تغذیه می کنند. چوب این درخت سخت و صلب و متکاثف و بدون فساد و مدتی در آب محفوظ می ماند و از این جهت است که کشتیها را با آن می سازند و بهترین چوبهایی است که در سوزاندن در بخاری و گرم کردن اتاقها بکار میرود و پوست این درخت را در دباغت و پیراستن پوستها استعمال می نمایند و میوۀ آن که بلوط باشد در تغذیۀ خوک و بوقلمون معمول مردم فرنگ است. (ناظم الاطباء). در ایران پنج گونه از این درخت وجود دارد: بلندمازو، مازو، کرمازو، اوری و بلوط رسمی. و محصولات این درخت غیر از میوه، مازو (مازوج) ، برارمازو (برامازی) ، قلقاف (گلواه، گلگاو) ، زشکه (کره، زچک) گزانگبین، خرنوک، مازوروسکا است. (یادداشت مرحوم دهخدا). درختی است از تیره بلوطها که سردستۀ گیاهان تیره نخود را تشکیل میدهد. این درخت دارای دو نوع گل است که معمولاً در انتهای شاخه ها قرار میگیرند. گلهای نر بصورت سنبله های دراز و گلهای ماده معمولاً بصورت دسته های سه تایی در بغل برگها قرار میگیرند. میوۀ این گیاه بصورت فندقۀ بیضوی شکل کشیده است که پیاله ای تانیمۀ آن را فراگرفته. چوب آن بسیار محکم است. توضیح این که در لرستان این درخت را مازو و در کردستان برو گویند. از این درخت غیر از میوه اش محصولات دیگری که اکثر ترکیبات مختلف تانن را دارند حاصل میگردد که به اسامی محلی در ایران خوانده میشود و آنها عبارتنداز: مازو (مازوج که تحت اثر گزش حشرۀ خاص تولید میشود) ، برار مازو (برار مازوی) ، قلقات (گلگاو، گلوان) ، زشکه (کرۀ سچک) ، خرنوک، مازوروسکا، گزانگبین (این گزانگبین غیر از گزانگبین مستخرج از گیاه گز است). (فرهنگ فارسی معین). سندیان. قونج مازو. برو. بلو
لغت نامه دهخدا
(بَلْ لو)
فحص البلوط، ناحیه ای به اندلس متصل بحوز اوریطبین مغرب و قبلۀ اوریط و جرف، از قرطبه. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(مِ بَ طِ)
دهی از بخش ایذۀ شهرستان اهواز است و 148 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نباتی است برگش شبیه به برگ سیر و سیاه لون و بدبو و شاخه های آن مربع و سیاه و پرشاخ و برگش چیزی شبیه به پشم و گلش مدور و زرد و اغبر است. (از تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(بَلْ لو طَ)
یک دانه بلوط. واحد بلوط. رجوع به بلوط شود
لغت نامه دهخدا
(بَلْ لو)
منذر بن سعید بن عبدالرحمان نفزی قرطبی، مکنی به ابوالحکم. قاضی القضاه اندلس. او خطیب و شاعر بود و نسبت وی به ’فحص البلوط’ است. بلوطی بسال 355 هجری قمری در قرطبه درگذشت. او راست: الابانه عن حقائق اصول ادیانه الانباه علی استنباط الاحکام من کتاب الله الناسخ و المنسوخ. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 229 بنقل از تاریخ علماء الاندلس و نفخ الطیب و بغیهالملتمس و الکامل ابن اثیر و ازهارالریاض و ارشادالاریب)
لغت نامه دهخدا
(بَلْ لو)
منسوب به بلوط، که درختی است. (از اللباب فی تهذیب الانساب). رجوع به بلوط شود، گلوبند، تسبیح، راه و طریق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ تَ)
ظرفی که بدان شراب خورند. (برهان). جام
لغت نامه دهخدا
پارسی تازی شده بلوت مازو (در لرستان) برو (در کردستان) از گیاهان درختی از تیره بلوطها که سر دسته گیاهان تیره خود را تشکیل میدهد. این درخت دارای دو نوع گل است که معمولا در انتهای شاخه ها قرار میگیرند. گلهای نر بصورت سنبله های دراز و گلهای ماده معمولا بصورت دسته های سه تایی در بغل برگها قرار میگیرند. میوه این گیاه بصورت فندقه بیضوی شکل کشیده است که پیاله ای تا نیمه آنرا فرا گرفته. چوب آن بسیار محکم است. توضیح در لرستان این درخت را مازو و در کردستان برو گویند. از این درخت غیر از میوه اش محصولات دیگری که اکثر ترکیبات مختلف تانن را دارند حاصل میگردد که باسامی محلی در ایران خوانده میشودو آنها عبارتند از: مازو (مازوج) (که تحت اثر گزش حشره خاص تولید میشود) برار مازو (برار مازوی) قلقات (گلگاو گلوان) زشکه (کره سچک) خرنوک مازوروسکا گزانگبین (این گزانگبین غیر از گزانگبین مستخرج از گیاه گزاست)
فرهنگ لغت هوشیار
ناحیه، ولایت، و به معنی توده و دسته هم آمده است فرانسوی همگروه این واژه را غیاث ترکی دانسته معین آن را پارسی و گروهی ده و روستا می داند کشورهایی که متحد بشوند و دارای مرام و روش سیاسی خاصی باشند: بلوک شرق بلوک غرب، جمعیت ها و دسته های همعقیده و دارای روش واحد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلوک
تصویر بلوک
چند کشور متحد که دارای مرام و روش سیاسی یکسان باشند، قطعه زمین، قطعه ای از مصالح ساختمانی، ظرفی که در آن شراب خورند
فرهنگ فارسی معین
((بَ))
درختی است تناور با برگ های شکافدار و گل های دراز و آویخته و زردرنگ.میوه اش بیضی شکل است و درون آن دانه ای قرار دارد که هم آن را بریان کرده می خورند و هم از آرد آن نان می پزند. چوبش سخت و محکم است، از آن در نجاری و ساختن قایق استفا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلوک
تصویر بلوک
ناحیه ای شامل چند قریه و ده، جماعت، دسته
فرهنگ فارسی معین
قسمت، منطقه، ناحیه، قطعه، دهستان، جماعت، دسته، گروه، قطعات سنگ یا سیمان، تابوک، ردیف ساختمانهای موازی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیدن بلوط در خواب، روزی حلال است، به قدر خورده بود. اگر بیند درخانه وی انبانهای بلوط بود، دلیل که مال و نعمت بسیار او را در آن سال حاصل شود، چون داند که آن بلوط ملک وی است. اگر بلوط در خانه دیگران بود، دلیل که مردمان پیش او امانت ها نهند. محمد بن سیرین
دیدن بلوط در خواب بر سه وجه باشد. اول: روزی حلال، دوم: منفعت، سوم: معیشت نیکو.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
دهنه ی بلو، وجین کردن سرسری و بی مسئولیت در پنبه زار
فرهنگ گویش مازندرانی
تال مال
فرهنگ گویش مازندرانی