جدول جو
جدول جو

معنی بلود - جستجوی لغت در جدول جو

بلود
(بُ)
قدمت و کهنگی. (ناظم الاطباء) ، گویند انقطع بلوطی، یعنی منقطع شد حرکت من یا شکسته شد دل من یا پشت من. (منتهی الارب) (ذیل اقرب الموارد از قاموس) ، درخت بلوط. واحد آن بلوطه. رجوع به بلوط شود
لغت نامه دهخدا
بلود
(اِ)
مقیم شدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). مقیم شدن به جائی و بلد ساختن آن را. (منتهی الارب). در جایی اقامت کردن و یا جایی را بعنوان شهر برگزیدن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
بلود
شهر نشینی، شهر سازی
تصویری از بلود
تصویر بلود
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بلوط
تصویر بلوط
(دخترانه)
گیاهی درختی و جنگلی که میوه آن خوراکی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بلور
تصویر بلور
(دخترانه)
کریستال، نام ماده معدنی جامد و شفاف مانند شیشه، آنچه از جنس شیشه شفاف و خوب است، معرب از یونانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بسود
تصویر بسود
(پسرانه)
دارای فایده (نگارش کردی: بهسوود)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بلاد
تصویر بلاد
بلدها، شهرها، سرزمین ها، جمع واژۀ بلد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلید
تصویر بلید
کندذهن، کودن، کم هوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلاد
تصویر بلاد
فاسق، نابکار، بدکار، تبهکار، بلاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلوا
تصویر بلوا
بلیه، سختی، آشوب، غوغا
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
دل شدۀ بی عقل. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). دلشدۀ نادان و سبک خرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ دَ / دِ)
پیر و کهن سال. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خلود
تصویر خلود
بقا، همیشگی، جاودان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلوا
تصویر بلوا
سختی، آشوب، غوغا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخود
تصویر بخود
بخویش، خویشتن، باختیار
فرهنگ لغت هوشیار
در کلمات مرکب بمعنی آلوده آید: آرد آلود خشم آلود خون آلود زهر آلود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلند
تصویر بلند
برافراشته، مرتفع، دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلاد
تصویر بلاد
جمع بلد، زیستگاه ها: شهر ها بخش ها سرزمین ها جمع بلده. شهرها: (در جمیع بلاد گردش کرد)، ناحیه ها نواحی. توضیح این کلمه در ترکیب اسمای امکنه برای افاده مفهوم مملکت و کشور بکار رود مثلا بلاد العرب بعربستان بلاد الروم بمملکت رومیان اطلاق شود. یا تخطیط بلاد. جغرافی (علم)، بدکار، فاسق نابکار، فاحشه روسپی، مفسد مفتن، گمراه. شهرها، ج بلد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلود
تصویر جلود
جمع جلد، پوست ها جمع جلد پوستها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلوچ
تصویر بلوچ
تاج خروس، اهل بلوچستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلوح
تصویر بلوح
چاه خشک درماندن، خشکیدن
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی نیم تنه نیم تن نیم تن نیم تنی تا سر زانوش هست از پی آن برسر زانو نشست (نظامی) کرتی (گویش خوانساری) سفره بزرگ. جامه نیم تنه کرکی یا پشمی یا کاموایی و یا نخی زنانه یا مردانه
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی شده بلوت مازو (در لرستان) برو (در کردستان) از گیاهان درختی از تیره بلوطها که سر دسته گیاهان تیره خود را تشکیل میدهد. این درخت دارای دو نوع گل است که معمولا در انتهای شاخه ها قرار میگیرند. گلهای نر بصورت سنبله های دراز و گلهای ماده معمولا بصورت دسته های سه تایی در بغل برگها قرار میگیرند. میوه این گیاه بصورت فندقه بیضوی شکل کشیده است که پیاله ای تا نیمه آنرا فرا گرفته. چوب آن بسیار محکم است. توضیح در لرستان این درخت را مازو و در کردستان برو گویند. از این درخت غیر از میوه اش محصولات دیگری که اکثر ترکیبات مختلف تانن را دارند حاصل میگردد که باسامی محلی در ایران خوانده میشودو آنها عبارتند از: مازو (مازوج) (که تحت اثر گزش حشره خاص تولید میشود) برار مازو (برار مازوی) قلقات (گلگاو گلوان) زشکه (کره سچک) خرنوک مازوروسکا گزانگبین (این گزانگبین غیر از گزانگبین مستخرج از گیاه گزاست)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلوع
تصویر بلوع
بسیار بلعنده، دیگ بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلوغ
تصویر بلوغ
رسیدن به سن رشد، بالغ شدن دختر و پسر در سنین معین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلوف
تصویر بلوف
توپ و تشر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلوق
تصویر بلوق
شتافتن
فرهنگ لغت هوشیار
ناحیه، ولایت، و به معنی توده و دسته هم آمده است فرانسوی همگروه این واژه را غیاث ترکی دانسته معین آن را پارسی و گروهی ده و روستا می داند کشورهایی که متحد بشوند و دارای مرام و روش سیاسی خاصی باشند: بلوک شرق بلوک غرب، جمعیت ها و دسته های همعقیده و دارای روش واحد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلول
تصویر بلول
نجات یافتن و رستگار شدن، سرد و نمناک شدن باد، در آویختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلون
تصویر بلون
بنده، مملوک، عبد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلوی
تصویر بلوی
آزمایش، سختی، مصیبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلید
تصویر بلید
کند خاطر، کاهل و کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برود
تصویر برود
خنک، خنک کننده، جامه پرزه دار
فرهنگ لغت هوشیار
یک نوع شیشه که از ترکیب سیلیکات دوپتاسیم و سیلیکات دو پلمپ ساخته می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلوغ
تصویر بلوغ
پزاوش، بالش
فرهنگ واژه فارسی سره