جدول جو
جدول جو

معنی بلوبین - جستجوی لغت در جدول جو

بلوبین(بَ)
دهی جزء دهستان ایجرود، بخش حومه شهرستان زنجان. سکنۀ آن 585 تن. آب آن از رود خانه سجاس رود و محصول آن غلات و انگور و میوه های قلمستان است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2) ، به رنگ بلور، سخت سپید. سخت پاکیزه و بی آمیغ: یخ بلوری. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بلورین
تصویر بلورین
(دخترانه)
بلور (عربی) + ین (فارسی) منسوب به بلور، شفاف و درخشان مانند بلور
فرهنگ نامهای ایرانی
پروتئینی نامحلول در آب و محلول در اسید و قلیا که با هماتین ترکیب می شود و هموگلوبین را می سازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوبین
تصویر بوبین
قرقره، ماسوره، در علم الکتریک وسیله ای در بعضی دستگاه های برقی شبیه قرقره که روی آن سیم پیچی شده و فشار جریان برق را بالا می برد
فرهنگ فارسی عمید
(بُ)
منسوب به بلور. ساخته شده از بلور. بلوری. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به بلور شود:
همه کاخ او پر ز بیگانه دید
نشستش بلورین یکی خانه دید.
فردوسی.
راست پنداری بلورین جامهای چینیان
بر سر تصویر زنگاری که بندند آینه.
منوچهری.
همی شد خونش از اندام سیمین
چو ریزان باده از جام بلورین.
(ویس و رامین).
هزار از بلورین طبق تا بسود
که هریک برنگ آب افسرده بود.
اسدی.
کنون ببارد شاخی که داشت بار عقیق
ز مهره های بلورین ساده سوده بری.
ناصرخسرو.
با بلورین جام بهر می مدارا کردمی
چون شکسته شد مدارا برنتابد بیش از این.
خاقانی.
شکسته دل تر از آن ساغر بلورینم
که در میانۀ خارا کنی ز دست رها.
خاقانی.
بلورین جام را ماند دل من
که شد چون رخنه نپذیرد مداوا.
خاقانی.
بر و بازو چو بلورین حصاری
سر و گیسو چو مشکین نوبهاری.
نظامی.
، رسیدگی به سن رشد. (فرهنگ فارسی معین). هنگام رسیدگی و بالغشدگی پسر یا دختر، و هنگام بلوغ دختر را شله گاه گویند که سال نهم عمر وی باشد و در پسر سال چهاردهم است. (ناظم الاطباء) : و پس از بلوغ، غم مال و فرزند... در میان آید. (کلیله و دمنه).
بخت تو کودک و عروس ظفر
انتظار بلوغ کودک تست.
خاقانی.
بهار میوه چو نوروز نازپروردست
که تا بلوغ دهان برنگیرد از پستان.
سعدی.
مدتی بالا گرفتی تا بلوغ
سروبالائی شدی سیمین عذار.
سعدی.
از بزرگی پرسیدم بلوغ چه نشان است. (گلستان سعدی).
- بلوغ جزائی، سنی است از سنین عمر انسان که عادهً در آن سن تشخیص حسن و قبح کارها امکان داشته باشد. چون معمولاً تشخیص حسن و قبح زودتر از تشخیص نفع و ضرر حاصل میشود بهمین جهت بلوغ جزائی زودتر از بلوغ حقوقی حاصل میگردد. و بهتر بود بجای بلوغ حقوقی اصطلاح ’بلوغ مدنی’ استعمال شود. (از فرهنگ حقوقی).
- بلوغ حقوقی، رجوع به بلوغ جزائی در همین ترکیبات شود.
- بلوغ مدنی، رجوع به بلوغ جزائی در همین ترکیبات شود.
- به حد بلوغ رسیدن، هنگام بالغ شدن. (ناظم الاطباء). به جای مردان و به جای زنان رسیدن. (یادداشت مرحوم دهخدا). به زمان رسیدگی سنی داخل شدن. (فرهنگ فارسی معین) : مثال این همچنان است که مردی در حد بلوغ برسد بر سر گنجی افتد. (کلیله و دمنه).
- سن بلوغ، سنی که مردم در آن به مرحلۀ تمییز میرسند. سن رسیدگی. سن رسیدن به حد رشد. (فرهنگ فارسی معین). سن بلوغ شرعی در دختر نه سال و در پسر پانزده سال، و در قانون مدنی پانزده سال در دختر و بیست ویک سال در پسر است. (یادداشت مرحوم دهخدا). علامات سن بلوغ احتلام و انزال است در مرد و احتلام و حیض و حمل است در زن. و بدون این علامات مرد در سن 15سالگی و زن در 9سالگی بالغ است.
- نوبلوغ، آنکه تازه به حد بلوغ رسیده باشد:
نوبلوغی که بود شاگردش
بردوانید و همچنین کردش.
سعدی.
، بالغ از نظر صوفیان کسی است که او را چهار صفت باشد: اقوال، افعال، معارف و اخلاق حمیده. (فرهنگ علوم نقلی)
لغت نامه دهخدا
پیچک، (فرهنگستان)، قرقره ای که بدور آن سیم فلزی روپوش داری بپیچند و جریان الکتریسیته از آن عبور کند و یا بوسیلۀ آن بتوان تغییری در جریان برق ایجاد کرد، پیچک، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شهری است به مغرب و از آن شهر است ابوعلی شلوبینی نحوی. (منتهی الارب). ابوعلی عمر... شلوبین یا شلوبینی از علمای بزرگ نحو و ادب بوده و تألیفات بسیاری داشته است و کلمه شلوبین از ریشه سالبرنا گرفته شده است که بندری در ایالت غرناطه می باشد. (ترجمه مقدمۀ ابن خلدون ذیل ص 1233)
لغت نامه دهخدا
نام قصبه ای در 48هزارگزی جنوب شرقی موستار در سنجاق هرزگوین به بوسنی، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
فرانسوی پیچک استوانه کوچک و قرقره و ماسوره فلزی یا چوبین یا پلاستیکی که بدور آن نخ و کاغذ و ابریشم و پشم و غیره بپیچند قرقره ای که بدور آن سیم فلزی روپوش داری بچیچند و جریان الکتریسیته از آن عبور کند و یا بوسیله آن بتوان تغییری در جریان برق ایجاد کرد پیچک
فرهنگ لغت هوشیار
مها بین منسوب به بلور ساخته شده از بلور بلوری، جلیدیه. یا دست بلورین. دستی که مانند بلور صاف و شفاف باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
منسوب به بلور، ساخته شده از بلور، بلوری، جلیدیه، دست ، دستی که مانند بلور صاف و شفاف است
فرهنگ فارسی معین
قرقره ای که به دور آن سیم روپوش دار پیچیده شده است و برای تغییر مقدار جریان برق در موتورها و دستگاه های برقی به کار می رود
فرهنگ فارسی معین
بلوری، بلورینه، شیشه ای، از جنس بلور، بلوره، کریستال، متبلور
متضاد: سفالین
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
كريستالً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
Crystalline
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
cristallin
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
кристалічний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
kioo
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
кристаллический
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
kristallin
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
کرسٹل جیسا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
স্ফটিক
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
결정체의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
kristal
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
krystaliczny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
結晶の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
קריסטל
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
क्रिस्टलीय
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
ผลึก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
kristallijn
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
cristalino
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
cristallino
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
cristalino
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
水晶的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
kristalin
دیکشنری فارسی به اندونزیایی