جدول جو
جدول جو

معنی بلواچی - جستجوی لغت در جدول جو

بلواچی
آشوب طلب، آشوبگر، بلواطلب، بلوایی، طغیانگر، ماجراجو، هرج ومرج طلب، یاغی
متضاد: آرامش طلب
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بلاچین
تصویر بلاچین
بلاگردان، چیزی که بلا را از انسان بگرداند و دور کند، صدقه، قربانی، بلاچین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلوایی
تصویر حلوایی
حلوا پز، حلوافروش، برای مثال تو خواهی آستین افشان و خواهی روی در هم کش / مگس جایی نخواهد رفتن از دکان حلوایی (سعدی۲ - ۶۰۸)، آغشته به حلوا، علاقه مند به حلوا، برای مثال معده حلوایی بود حلوا کشد / معده صفرایی بود سرکا کشد (مولوی۱ - ۸۱۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلوچی
تصویر بلوچی
مربوط به بلوچ مثلاً لباس بلوچی، از مردم بلوچ، زبانی از شاخۀ زبان های هند و ایرانی که در بلوچستان رایج است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلوایه
تصویر بلوایه
پرستو، پرنده ای کوچک و مهاجر با بال های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه و پرهای سیاه که زیر سینه اش خاکستری یا حنایی رنگ است، بیشتر در سقف خانه ها لانه می گذارد و حشراتی از قبیل مگس و پشه را می خورد
چلچله، پرستوک، بالوایه، بلسک، خطّاف، باسیج، پرستک، فرشتو، ابابیل، فرستوک، پالوانه، فراستوک، فراشتوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باورچی
تصویر باورچی
سفره دار، چاشنی گیر
آشپز، آنکه کارش پختن خوراک است، طبّاخ، خورشگر، طابخ، مطبخی، خوٰالیگر، پزنده
فرهنگ فارسی عمید
(بَلْ ژَ / ژِ)
شیشه و آبگینه. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا
(بَلْ یَ / یِ)
بالوایه. پرستوک را گویند و آن پرنده ایست که به عربی خطاف گویند. (برهان). پرستوک. (الفاظ الادویه). خطاف. (فهرست مخزن الادویه).
لغت نامه دهخدا
(بَ وِ)
دهی از دهستان چمچال، بخش صحنۀ شهرستان کرمانشاهان. سکنۀ آن 350 تن. آب آن از رود خانه گاماسیاب و محصول آن غلات، حبوب، چغندرقند و توتون است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی از دهستان گندمان، بخش بروجن، شهرستان شهرکرد. سکنۀ آن 3626 تن. آب آن از رودخانه و قنات و چشمه و محصول آن غلات و کتیرا و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ)
بلاچیننده. بلاگردان.
لغت نامه دهخدا
بورانی:
به بولانی از ماست داد ابرشی
که بودی ز نعلش کماج آتشی،
بسحاق اطعمه،
رجوع به بورانی شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ابوعلی حسن بن محمد بن سهلان خیاط بجواری شیخی صالح بود. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
منسوب به بجوار که محلۀ کبیره ای است در مرو در سمت پایین بلد. (از انساب سمعانی) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
آشپز. در لغت خوارزم بمعنی چاشنی گیر است. (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 198). طباخ. قدار. (منتهی الارب). دیگ پز. پزنده. خوالیگر. خورده پز. مطبخی. خوراک پز. در هندوستان طباخ و آشپز را گویند. پیشکار طعام. (آنندراج). طباخ. (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء) :
چون قسمت ارزاق کند شیر فلک را
باورچی خوان تو زند نعره که نازو.
شیخ آذری (از آنندراج).
در مقدمۀکیتبومه نویان را از قوم نایمان که منصب باورچی داشت... فرستاد. (جامع التواریخ رشیدی). و توضع بین یدی کل امیر مائده و یأتی الباورچی و هو مقطع اللحم و علیه ثیاب حریر و قد ربط علیها فوطه حریر. (سفرنامۀ ابن بطوطه ص 220). و رجوع به تاریخ مبارک غازانی ص 332 و عالم آرای عباسی ص 775 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
منسوب به بلجان، که قریه ای است در نزدیکی کمسان. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
بلورفروش. فروشندۀ بلور. فروشندۀ وسایل بلورین
لغت نامه دهخدا
(بُ / بَ)
منسوب به بلوچ. رجوع به بلوچ شود.
لغت نامه دهخدا
تصویری از حلوانی
تصویر حلوانی
حلوا فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلغاکی
تصویر بلغاکی
مفتن فتنه جو، واقعه طلب حادثه جو
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به بلوچ هر چیز مربوط به بلوچ و بلوچستان، از مردم بلوچ بلوچستانی. یا زبان بلوچ. از لهجه های ایرانی است که در بلوچستان بدان سخن گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلوایه
تصویر بلوایه
باد خوراک، پرستو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلبانی
تصویر بلبانی
سه چنگی سازنده بلبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلبانچی
تصویر بلبانچی
سه چنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلاچین
تصویر بلاچین
بلا گردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلغاری
تصویر بلغاری
منسوب به بلغار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلوایی
تصویر حلوایی
حلوا پز حلوا فروش
فرهنگ لغت هوشیار
روده گوسفند که با گوشت و مصالح پر کرده و پخته باشند جرغند جگر آگند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلماچی
تصویر کلماچی
(کلمه تازی چی ترکی) ترجمان (مترجم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلوتچی
تصویر فلوتچی
نایزن آنکه فلوت نوازد نوازنده فلوت
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه پنبه یی سفید آهار داری که از آن پیراهن و زیر جامه و دیگر جامه ها سازند چلوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلورچی
تصویر بلورچی
فروشنده لوازم و وسایل بلورین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلواتی
تصویر صلواتی
ویژگی چیزی که برای دریافت آن می توان صلوات فرستاد، رایگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلوایه
تصویر بلوایه
((بَ یِ))
پرستو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلاچین
تصویر بلاچین
((بَ))
بلاگردان
فرهنگ فارسی معین