جدول جو
جدول جو

معنی بلنیاس - جستجوی لغت در جدول جو

بلنیاس
(بِ لِنْ)
شهری است بر سواحل حمص. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بینیار
تصویر بینیار
(دخترانه)
بیننده (نگارش کردی: بنیار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لبنیات
تصویر لبنیات
فرآورده های شیر مانند ماست، پنیر، خامه، کره
فرهنگ فارسی عمید
(بِ لِ)
گیاهی است که آن را بوی مادران گویند. (از برهان) (از الفاظ الادویه). بلنجاسف. برنجاسپ. برنجاسف. رجوع به برنجاسپ شود
لغت نامه دهخدا
(لَ بَ نی یا)
جمع واژۀ لبنیه. محصولات شیری و خود شیر. شیر و چیزها که از شیر کنند چون ماست و پنیرو کره و لور و کفی و کشک (پینو) و دوغ و کره و خامه (خامه تو) و روغن و سرشیر (قیماق) و قره قروت (رخبین) و آغوز (ماک) (فله). مجموع شیر و آنچه از شیر حاصل شود، در طب لبنیات گویند و شامل کره و روغن نشود
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ)
گلی است سفید و بغایت خوشبو
لغت نامه دهخدا
حندقوقی است که به فارسی دیواسپست نامند. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به فلنفیس شود
لغت نامه دهخدا
عید نوروز قبطیان. در بلوغ الارب آمده: نزد قبطیان مصر عیدی است بنام نوروز (نیروز) که آن را در روز اول سال گیرند و نصارای شام آن را قلنداس خوانند. در این روز شادی کنند و آتش افروزند و آب افشانند بیش از آنچه ایرانیان در مراسم عیدنوروز خود کنند. رجوع به بلوغ الارب ج 1 ص 350 شود
لغت نامه دهخدا
از اهل لس بس که مورخ و فیلسوف بود و آگاهی کامل بر وقایع عهود قدیم داشت، پلوتارک در کتاب خود از او نام برده است، (از ایران باستان ج 1 ص 825)
لغت نامه دهخدا
در سریانی الماس است. رجوع به الماس و الجماهر بیرونی ص 92 شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان فشافویه، بخش ری، شهرستان تهران. سکنۀ آن 120تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات و باغات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
تره ایست. (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از لسان). ج، بلنصی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
شهری در سوریه، (ناظم الاطباء)، نام بلده ای است کوچک مشتمل بر درختها و انهار و ثمرهای خوش و نهرها، وآن یک ونیم منزل است از دمشق بطرف مغرب، و در آن جا قلعه ای است نامش حبیبه و حاجب عزیزی میگوید که مدینۀ بانیاس زیر کوهی است که برف در آنجا همیشه خواه هنگام سرما و خواه گرما وجود دارد، نام قدیم آن قیصریۀ فیلیپس است، (از قاموس الاعلام ترکی)، صحیح آن باناس است نزدیک دمشق، (مراصد الاطلاع)، و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1222 و وفیات الاعیان ج 2 ص 205 و آثار البلدان ص 218 و الکامل ابن اثیر ج 11 ص 136 و 183 شود،
بلا و سختی، (آنندراج) (ناظم الاطباء)، دشخوار، کار دشوار گران، (آنندراج) : امر باهظ، کار دشوار گران، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
از قرای مرو است بفاصله یک فرسنگی. (از معجم البلدان). و در مراصد و مرآت البلدان آن را در دوفرسنگی مرو ضبط کرده اند
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ حی یا)
جمع واژۀ بلحیّه. قلاده ها و گردن بندها که از بلح سازند. (از ذیل اقرب الموارد از لسان).
لغت نامه دهخدا
(بِ لِ)
برنجاسف، که گیاهی است مشهور به بوی مادران. (از الفاظ الادویه) (از برهان) (اختیارات بدیعی) (تحفۀ حکیم مؤمن). برنجاسپ. بلنجاسپ. رجوع به برنجاسپ شود
لغت نامه دهخدا
به مسافت کمی میانۀ شمال و مشرق شهر فسا است، (فارسنامۀ ناصری)، دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فسا که در یک هزارگزی شمال فسا بر کنار شوسۀ فسا به اصطهبانات و نیریز در جلگه واقع است، ناحیه ای است با آب و هوای معتدل و 775 تن سکنه، محصول عمده آن غلات و پنبه و شغل مردمش زراعت و قالی بافی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)، بی قید، متردد، (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، شبان بی عصا، زن بی شوهر، (آنندراج) (منتهی الارب)، و رجوع به باهله شود، ناقه که آن را بی پستان بند یا بی مهار یا بی نشان گذاشته باشند، (آنندراج) (منتهی الارب)، اشتر ماده، ج، بهّل، بهل، آن اشتر که پستان بند ندارد، (مهذب الاسماء)، شتر ماده که سر پستان او را به رکو نبسته باشند، شتر مادۀ بی نشانه، شتر ماده که چوب در بینی او نکرده باشند، (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جامۀ ابریشمی که به تازیش حریر گویند. (از آنندراج). پرنیان. رجوع به پرنیان شود.
- برنیان خوی، خوش خلق و متواضع. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام حکیمی است که انیس و جلیس سکندر بود. (برهان). او را بلیناس جادو نیز خوانند. (هفت قلزم) (از آنندراج). ازمردم طوانه بلدی به روم. گویند که او اول کسی است که در طلسمات سخن گفت و کتاب بلیناس راجع به اعمالی که در موطن خویش و در ممالک دیگر از طلسمات کرده مشهور است. (از الفهرست ابن الندیم). لکلرک میگوید بسال 1869 میلادی در مقاله ای که در ژورنال آزیاتیک نوشتم ثابت کرده ام که بلیناس، آپولونیوس تیانی است. (یادداشت مرحوم دهخدا). و چون در علوم طبیعی بلیناس گویند مراد پلین اول است مؤلف کتاب تاریخ طبیعی در 37 کتاب که بسال 79 میلادی هنگام آتش فشانی وزوو به خبه بمرد. (یادداشت مرحوم دهخدا). این نام به اشکال بلیناس، بلینوس، ابلینوس، ابلینس، ابلونیوس و ابولونیوس آمده و صاحب نام را به لقبهای حکیم، صاحب الطلسمات، مطلسم، جادو و گاه نجار یاد کرده اند. نزد مسلمانان دو تن بدین نام شناخته شده اند. نخست اپولونیوس از مردم طوانه کرسی کاپادوکیه، فیلسوف فیثاغوری که کرامات و خوارق عاداتی بدو نسبت داده اند. دوم ابلونیوس ریاضی دان یونانی قرن سوم قبل از میلاد (از فرهنگ فارسی معین) : اسکندریه اندر مصرکه عجایب تر بنیاد و مناره، بست و طلسم آن بلیناس کرد. (مجمل التواریخ). چون بلیناس به بلاد جبل رسید به شهر قم طلسمی از بهر دزدی کردن تعبیه کرد پس دزدی کردن به قم تا به قیامت باقی باشد. (در صفحات 86 و 87 و 88 تاریخ طلسمات بلیناس مذکور آمده) (تاریخ قم).
مردانش را ذلیل چو گرشاسب و روستم
راعیش را رهی چوبلیناس و دانیال.
ناصرخسرو.
چون بلیناس روم صاحب رای
هم رصدبند و هم طلسم گشای.
نظامی.
ارسطو که بد مملکت را وزیر
بلیناس برنا و سقراط پیر.
نظامی.
بلیناس از این سان زر و زیوری
که بودند هریک به از کشوری.
نظامی.
گفتار بلیناس در آفرینش نخست. رجوع به اقبالنامۀ نظامی چ وحید ص 126 شود.
- بلیناس شرق، لقبی است قزوینی صاحب عجائب المخلوقات را. (از یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
منسوب است به بانیاس، شهری از شهرهای شام، (از انساب سمعانی)، کیستار، (ناظم الاطباء)، در بیت ذیل از ابوشعیب به معنی ببک و ببه و نی نی و مردم و مردمک چشم است و یا صورتی است از ببک:
دلمان چو آب بادی تنمان بهار با دی
از بیم چشم حاسد، کش کنده باد باهک،
ابوشعیب،
و نیز رجوع به ابوشعیب شود
لغت نامه دهخدا
ابوعبداﷲ مالک بن احمد بن علی بن ابراهیم فراء، او راست جزئی در حدیث، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: با + نیاز،، که نیاز دارد، حاجتمند، (ناظم الاطباء)، نیازمند، برابر بی نیاز
لغت نامه دهخدا
جمع لبینه، جیوان شیریان جمع لبنیه شیر و محصولاتی که از آن بدست آورند مانند ماست پنیر کره خامه کشک دوغ و غیره: (حکیم جاثلیق گفت) از کل لبنیات و ترشیها باید پرهیز کردن، . . ترا از ترشیها و لبنیات نهی کرده ام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیقیاس
تصویر بیقیاس
بی اندازه بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلنجاسپ
تصویر بلنجاسپ
برنجاسپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برناس
تصویر برناس
غافل ونادان وخواب آلوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلیار
تصویر بلیار
لباس ظریف و مزین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلیات
تصویر بلیات
جمع بلیه، رنج ها سختی ها جمع بلیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلایا
تصویر بلایا
جمع بلیه، جسک ها سختی ها آسیب ها جمع بلیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلنجا
تصویر بلنجا
جای بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلقیس
تصویر بلقیس
پارسی تازی گشته بلگیس پر گیس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بقیاس
تصویر بقیاس
بتخمین، به حدس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبنیات
تصویر لبنیات
((لَ بَ یّ))
شیر و محصولاتی که از شیر به دست آورند مانند ماست و پنیر و کره و خامه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلندا
تصویر بلندا
ارتفاع
فرهنگ واژه فارسی سره
گوه جهت محکم کردن دسته ی کج بیل
فرهنگ گویش مازندرانی