جدول جو
جدول جو

معنی بلنداختر - جستجوی لغت در جدول جو

بلنداختر
خوشبخت، نیک بخت، خوش طالع، بلنداقبال، بلندبخت
تصویری از بلنداختر
تصویر بلنداختر
فرهنگ فارسی عمید
بلنداختر
اقبالمند، بخت یار، بلنداقبال، خوش اقبال، خوش بخت، سعید، نیک اختر، خوش بخت، نیک بخت
متضاد: بدبخت، بداقبال
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بداختر
تصویر بداختر
بدبخت، تیره بخت، بدطالع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلندبخت
تصویر بلندبخت
خوشبخت، سعادتمند، نیک بخت، مقبل، خجسته، خجسته فال، طالع مند، اقبالمند، نکوبخت، فرخنده بخت، نیکوبخت، مستسعد، سعید، جوان بخت، بختیار، شادبخت، فرّخ فال، ایمن، صاحب اقبال، سفیدبخت، خوش طالع، نیک اختر، بلنداقبال، فرخنده طالع، صاحب دولت، خجسته طالع
فرهنگ فارسی عمید
(نِ / نَ ژَ اَ تَ)
بی طالع. بدطالع. بدبخت:
چنین گفت خسرو که بسیارگوی
نژنداختری بایدم سرخ موی.
فردوسی.
رجوع به نژند شود
لغت نامه دهخدا
(بَ اَ تَ)
بدطالع. بدبخت. شوم. (از برهان قاطع) (از هفت قلزم) (آنندراج). نحس. نحس. مشئوم. (مهذب الاسماء) (دهار). لاحوس. (مهذب الاسماءاز مؤلف). انکد. (تاج المصادر بیهقی). شقی. منحوس. مقابل نیک اختر. (یادداشت مؤلف). مدبر:
همی گفت بدروز و بداخترم
بد از دانش آید همی بر سرم.
فردوسی.
کرا ازپس پرده دختر بود
اگر تاج دارد بداختر بود.
فردوسی.
بداختر چو از شهر کابل برفت
بدان دشت نخچیر شد شاه تفت.
فردوسی.
بمؤبد چنین گفت پرخشم شاه
که چونین بداختر یکی جایگاه
کنام دد و دام نخچیر باد
بجوی اندرون آبشان تیر باد.
فردوسی.
گر دین حقیقت بپذیری شوی آزاد
زآن پس نبوی نیز سیه روی و بداختر.
ناصرخسرو.
عمرو عاص و یزید بداختر
بسر آب برفکنده سپر.
سنایی.
آنکه را دختر است جای پسر
گرچه شاه است هست بداختر.
سنایی.
بداخترتر از مردم آزار نیست
که روز مصیبت کسش یارنیست.
سعدی (گلستان).
گر انصاف پرسی بداختر کس است
که در راحتش رنج دیگرکس است.
سعدی (بوستان).
بداختری چوتو همصحبت تو بایستی
ولی چنانکه تویی در جهان کجا باشد.
سعدی.
ز انعام و احسان صاحبقران
فراموش کردند بداختران.
عبداﷲ هاتفی.
- بداختر شدن، بدبخت شدن، نحس، بداختر شدن. (از تاج المصادر بیهقی) :
طالع بد بود و بداختر شدم
نامزد کوی قلندر شدم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گِ دِ گَ تَ)
انداختن. پرت کردن. افکندن:
بسوگند وی را بینداختی
جهانی ز خونش بپرداختی.
فردوسی.
حجام... استره در تاریکی شب بینداخت. (کلیله و دمنه). و رجوع به انداختن شود، پاشیدن. تخم افشاندن. دانه کاشتن. کاشتن:
بینداخت باید پس آنگه برید
سخنهای داننده باید شنید.
فردوسی.
مگر آنکه زمین آنرا شخم نیکو کرده باشند و تخم بیندازند. (یادداشت مؤلف). و رجوع به انداختن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بلند اختری
تصویر بلند اختری
خوشبختی نیک بختی سعادت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلند اختر
تصویر بلند اختر
خوشبخت نیکبخت سعید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بداختر
تصویر بداختر
نحس
فرهنگ واژه فارسی سره
بدبخت، بدطالع، بیچاره، مفلوک
متضاد: بلنداختر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بلندتر
تصویر بلندتر
أطولٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بلندتر
تصویر بلندتر
Taller
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بلندتر
تصویر بلندتر
plus grand
دیکشنری فارسی به فرانسوی
کنایه از: آدم تودار و مرموز، ریشه دار، حرام زاده
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از بلندتر
تصویر بلندتر
вищий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بلندتر
تصویر بلندتر
גבוה יותר
دیکشنری فارسی به عبری
بلندتر، بالاتر
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از بلندتر
تصویر بلندتر
بلندتر
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بلندتر
تصویر بلندتر
আরও লম্বা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بلندتر
تصویر بلندتر
mrefu zaidi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بلندتر
تصویر بلندتر
daha uzun
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بلندتر
تصویر بلندتر
더 큰
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بلندتر
تصویر بلندتر
高い
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بلندتر
تصویر بلندتر
लंबा
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بلندتر
تصویر بلندتر
wyższy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بلندتر
تصویر بلندتر
lebih tinggi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بلندتر
تصویر بلندتر
สูงขึ้น
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بلندتر
تصویر بلندتر
langer
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بلندتر
تصویر بلندتر
более высокий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بلندتر
تصویر بلندتر
más alto
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بلندتر
تصویر بلندتر
più alto
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بلندتر
تصویر بلندتر
größer
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بلندتر
تصویر بلندتر
更高的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بلندتر
تصویر بلندتر
mais alto
دیکشنری فارسی به پرتغالی