یونانی ساذج است. (از الفاظالادویه). فرفخ. (مخزن الادویه). عرفج. (تحفۀ حکیم مؤمن). ساذج صحرایی است و آن برگی باشد دوائی مانند برگ گردکان و آنرا به عربی عرفج بری خوانند. (برهان)
یونانی ساذج است. (از الفاظالادویه). فرفخ. (مخزن الادویه). عرفج. (تحفۀ حکیم مؤمن). ساذج صحرایی است و آن برگی باشد دوائی مانند برگ گردکان و آنرا به عربی عرفج بری خوانند. (برهان)
بنده، برابر آزاد. (از برهان). عبد. مملوک. رق. بنده. مقابل آزاد. و ظاهراً در این بیت محمد بن وصیف سجزی این کلمه آمده است در مدح یعقوب بن لیث صفاری: ای امیری که امیران جهان خاصه و عام بنده و چاکر و مولات و بلونند و غلام. (یادداشت مرحوم دهخدا). صاحبا در سر کلک تو نهاده ست خدا بهمه حال همه خلق جهان را روزی منعم و مفلس و آزاد و بلون... نزاری
بنده، برابر آزاد. (از برهان). عبد. مملوک. رق. بنده. مقابل آزاد. و ظاهراً در این بیت محمد بن وصیف سجزی این کلمه آمده است در مدح یعقوب بن لیث صفاری: ای امیری که امیران جهان خاصه و عام بنده و چاکر و مولات و بلونند و غلام. (یادداشت مرحوم دهخدا). صاحبا در سر کلک تو نهاده ست خدا بهمه حال همه خلق جهان را روزی منعم و مفلس و آزاد و بلون... نزاری
سایه دار، کوهی است در حوالی شکیم که ابی مالک از آنجا شاخها برای آتش زدن برج شکیم قطع نمود (سفر داوران 48 و 49، کتاب مزامیر 68:14) و آنرا کوه عیبال نیزمی گفتند و فعلاً به جبل السلامه معروف (است) و دور نیست که مبداء اشتقاق صلمون باشد. (قاموس کتاب مقدس)
سایه دار، کوهی است در حوالی شکیم که ابی مالک از آنجا شاخها برای آتش زدن برج شکیم قطع نمود (سفر داوران 48 و 49، کتاب مزامیر 68:14) و آنرا کوه عیبال نیزمی گفتند و فعلاً به جبل السلامه معروف (است) و دور نیست که مبداء اشتقاق صلمون باشد. (قاموس کتاب مقدس)
موضعی است در دمشق و ابوعبید بکری گوید: در واح الداخله قلعه ای است بنام قلعون و آبهای ترشی دارد و از آن برای کشت و زرع استفاده کنند. (معجم البلدان) (منتهی الارب)
موضعی است در دمشق و ابوعبید بکری گوید: در واح الداخله قلعه ای است بنام قلعون و آبهای ترشی دارد و از آن برای کشت و زرع استفاده کنند. (معجم البلدان) (منتهی الارب)
حربا را گویند و آن را بوقلمون و ابوقلمون نیز گویند. (آنندراج). بوقلمون. (ناظم الاطباء) (اشتنیگاس) ، پارچۀ الوان و گلی. (ناظم الاطباء) ، نام گلی است. (اشتینگاس)
حربا را گویند و آن را بوقلمون و ابوقلمون نیز گویند. (آنندراج). بوقلمون. (ناظم الاطباء) (اشتنیگاس) ، پارچۀ الوان و گلی. (ناظم الاطباء) ، نام گلی است. (اشتینگاس)
مرادف فلان است چنانکه گویند فلان و بهمون. (آنندراج). رجوع به بهمان شود، خوب و حسین. (منتهی الارب) (آنندراج). خوب. (ناظم الاطباء) (غیاث) (از اقرب الموارد) : مر کراهت در دل مرد بهی چون درآید زآفتی نبود تهی. مولوی. ، زیبا. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء). - بهی پیکر، خوب روی و خوب صورت ونیکوشکل و خوش اندام. (ناظم الاطباء) : بدو گفت شخصی بهی پیکری گمانم چنانست کاسکندری. نظامی. - بهی پیکری: چو آن هر سه پیکر بدان دلبری که برد از دو پیکر بهی پیکری. نظامی. - بهی رو، خوش رو. خوب رو: طبیب بهی روی با آب و رنگ ز حلم خدا نوشدارو بچنگ. نظامی. - بهی طلعت، آنکه طلعت و روی زیبا دارد: ملک زاده ای بود در شهر مرو بهی طلعتی چون خرامنده سرو. نظامی
مرادف فلان است چنانکه گویند فلان و بهمون. (آنندراج). رجوع به بهمان شود، خوب و حسین. (منتهی الارب) (آنندراج). خوب. (ناظم الاطباء) (غیاث) (از اقرب الموارد) : مر کراهت در دل مرد بهی چون درآید زآفتی نبود تهی. مولوی. ، زیبا. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء). - بهی پیکر، خوب روی و خوب صورت ونیکوشکل و خوش اندام. (ناظم الاطباء) : بدو گفت شخصی بهی پیکری گمانم چنانست کاسکندری. نظامی. - بهی پیکری: چو آن هر سه پیکر بدان دلبری که برد از دو پیکر بهی پیکری. نظامی. - بهی رو، خوش رو. خوب رو: طبیب بهی روی با آب و رنگ ز حلم خدا نوشدارو بچنگ. نظامی. - بهی طلعت، آنکه طلعت و روی زیبا دارد: ملک زاده ای بود در شهر مرو بهی طلعتی چون خرامنده سرو. نظامی