جدول جو
جدول جو

معنی بکمون

بکمون
گیاهی به اندازۀ درخت سماق با برگ های سوزنی، گل های سفید و تخمی شبیه شاهدانه، غرفج، کرفج
تصویری از بکمون
تصویر بکمون
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با بکمون

بامون

بامون
نامرد، (آنندراج)، مخنث، (فرهنگ شعوری ج 1 ص 181) (ناظم الاطباء)، ولی ظاهراً باید مصحف مأبون باشد:
نماند آب رو در دادن کون
که مردی برنمی آید ز بامون،
؟
لغت نامه دهخدا

برمون

برمون
به هندی الوسن است. (تحفۀ حکیم مؤمن) ، نوچۀ اول عمر، حنای دست و پا. (برهان). برنا. و رجوع به برنا شود
لغت نامه دهخدا

بهمون

بهمون
مرادف فلان است چنانکه گویند فلان و بهمون. (آنندراج). رجوع به بهمان شود، خوب و حسین. (منتهی الارب) (آنندراج). خوب. (ناظم الاطباء) (غیاث) (از اقرب الموارد) :
مر کراهت در دل مرد بهی
چون درآید زآفتی نبود تهی.
مولوی.
، زیبا. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
- بهی پیکر، خوب روی و خوب صورت ونیکوشکل و خوش اندام. (ناظم الاطباء) :
بدو گفت شخصی بهی پیکری
گمانم چنانست کاسکندری.
نظامی.
- بهی پیکری:
چو آن هر سه پیکر بدان دلبری
که برد از دو پیکر بهی پیکری.
نظامی.
- بهی رو، خوش رو. خوب رو:
طبیب بهی روی با آب و رنگ
ز حلم خدا نوشدارو بچنگ.
نظامی.
- بهی طلعت، آنکه طلعت و روی زیبا دارد:
ملک زاده ای بود در شهر مرو
بهی طلعتی چون خرامنده سرو.
نظامی
لغت نامه دهخدا

بکمان

بکمان
جَمعِ واژۀ بکیم و اَبکم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ بکیم بمعنی گنگ. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

بلمون

بلمون
یونانی ساذج است. (از الفاظالادویه). فرفخ. (مخزن الادویه). عرفج. (تحفۀ حکیم مؤمن). ساذج صحرایی است و آن برگی باشد دوائی مانند برگ گردکان و آنرا به عربی عرفج بری خوانند. (برهان)
لغت نامه دهخدا

مکمون

مکمون
پوشیده شده. (آنندراج). پنهان و پوشیده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا