مرادف فلان است چنانکه گویند فلان و بهمون. (آنندراج). رجوع به بهمان شود، خوب و حسین. (منتهی الارب) (آنندراج). خوب. (ناظم الاطباء) (غیاث) (از اقرب الموارد) : مر کراهت در دل مرد بهی چون درآید زآفتی نبود تهی. مولوی. ، زیبا. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء). - بهی پیکر، خوب روی و خوب صورت ونیکوشکل و خوش اندام. (ناظم الاطباء) : بدو گفت شخصی بهی پیکری گمانم چنانست کاسکندری. نظامی. - بهی پیکری: چو آن هر سه پیکر بدان دلبری که برد از دو پیکر بهی پیکری. نظامی. - بهی رو، خوش رو. خوب رو: طبیب بهی روی با آب و رنگ ز حلم خدا نوشدارو بچنگ. نظامی. - بهی طلعت، آنکه طلعت و روی زیبا دارد: ملک زاده ای بود در شهر مرو بهی طلعتی چون خرامنده سرو. نظامی
یونانی ساذج است. (از الفاظالادویه). فرفخ. (مخزن الادویه). عرفج. (تحفۀ حکیم مؤمن). ساذج صحرایی است و آن برگی باشد دوائی مانند برگ گردکان و آنرا به عربی عرفج بری خوانند. (برهان)