جدول جو
جدول جو

معنی بلم - جستجوی لغت در جدول جو

بلم
زورق کوچک، قایق کوچک
تصویری از بلم
تصویر بلم
فرهنگ فارسی عمید
بلم
(بَ لَ)
سخت آرزومندی ناقه به فحل و آماسیدگی شرم او از بسیاری آرزو. (از منتهی الارب) ، چارچوب و پیرامن در خانه. (برهان) (آنندراج). بلندین. پلندین
لغت نامه دهخدا
بلم
(بَ لَ)
قسمی کرجی بی دیواره که از تیرهای بهم پیوسته کنند در خلیج فارس. نامی است که در جنوب به قایق دهند. (یادداشت مرحوم دهخدا). قایق. قفّه. طرّاده. زورق. کرجی. لتکا
لغت نامه دهخدا
بلم
(بَ)
گیاهی است شبیه به مرغ. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
بلم
(اِ)
گشن خواه شدن ناقه. (از منتهی الارب). میل کردن ناقه به فحل. (از ذیل اقرب الموارد از قاموس)
لغت نامه دهخدا
بلم
کولی ریزه ماهی (بلم برابر با قایق پارسی است)
تصویری از بلم
تصویر بلم
فرهنگ لغت هوشیار
بلم
((بَ لَ))
قایق، کرجی
تصویری از بلم
تصویر بلم
فرهنگ فارسی معین
بلم
جهاز، زورق، قایق، کرجی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بلم
مقدار خاک برداشت شده از زمین در اندازه ی یک بیل، خاک توأم.، ذرات خاکستر ناشی از سوختن چوب که به علت سبکی در فضا و هوای.، موم سیاه رنگ
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ)
جسیم و گنده و تناور و هنگفت. (آنندراج). ضخیم و کلفت. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(بِ مَ)
بیلمز. سوم شخص مضارع مفرد منفی از مصدر بیلماق بمعنی نمی داند:
بر فصیحان نکته می گیرد چو میگردد عرب
جمله بلمز بر زبان دارد چو گردد ترکمان.
نورالدین ظهوری (از آنندراج).
، کر شدن ای ناشنوا شدن. (غیاث). کم شنیدن، و این ظاهراً ترجمه هندی است. (آنندراج). سنگین شدن گوش. (ناظم الاطباء). بزحمت مطلبی را شنیدن. (فرهنگ فارسی معین) :
ور به فغان برکشد آه بلند
گوش فلک نشوند الابلند.
میرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ / اُ لُ)
برگ مقل، رأس التوأم الغربی
لغت نامه دهخدا
(اَلَ)
مرد سطبرلب، نهلک خرما، یعنی برگ خرما. (مهذب الاسماء). خوصه
لغت نامه دهخدا
کفه ای باشد که از ابریشم یا از پشم ببافند و دو ریسمان بردو طرف آن بگذرانند و شاطران و شبانان بدان سنگ اندازند فلاخ سنگ اندازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلع
تصویر بلع
داخل بردن غذا به حلق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلس
تصویر بلس
مرجمک از دانه های خوردنی پلت عدس بلسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلد
تصویر بلد
شهر، و به معنی راهنما و راهبر هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلخ
تصویر بلخ
مرد متبکر و بزرگ منش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلح
تصویر بلح
غوره خرما غسا، غژب (دانه ای انگور)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلغ
تصویر بلغ
مرد فصیح، رساننده سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلجم
تصویر بلجم
بلغم که یکی از اخلاط اربعه قدماست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلج
تصویر بلج
مرد خنده رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلتم
تصویر بلتم
گران زبان کند زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلعم
تصویر بلعم
کسی که غذا را به تندی بخورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشم
تصویر بشم
سوگوار وملول بودن
فرهنگ لغت هوشیار
ماده سفید که اغلب هنگام بیماری از دستگاه گوارش ترشح و به خارج دفع می شود، اخلاط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلف
تصویر بلف
سخن لاف و گزاف، توپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلق
تصویر بلق
در بگشادن، واگشادن در
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلل
تصویر بلل
نمناکی، تری
فرهنگ لغت هوشیار
آزمایش، آزمون، بلیه، اندوه، رنج، گرفتاری، استانک آسیب گزند، آزمون آزمایش، ستم جسک، زرنگ، کار سخت پتیاره ز غم خوردن بتر پتیاره ای نیست زن بیشرم بد کاره، زفت (بخیل) ژکور -1 آزمایش آزمون امتحان، سختی گرفتاری رنج، مصیبت آفت، بدبختی که بدون انتظار و بی سبب بر کسی وارد آید، ظلم و ستم، بسیار زرنگ محیل حیله گر. یا بلا آسمانی. آفت بزرگ ناگهانی. یا بلا جان. -1 آنکه یا آنچه موجب مزاحمت است، معشوق محبوب. یا بلا سیاه. فتنه آشوب، رنج گزند محنت، تعدی جور آزار، تشویش پریشانی. یا بلا بسر کسی آوردن، کسی را گرفتار زحمت کردن، یا خوردن بلا به... اصابت بلا به. . .: (بلات بخورد بجانم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطم
تصویر بطم
پیوند زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزم
تصویر بزم
مجلس شراب و جشن ومهمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسم
تصویر بسم
لبخندیدن لبخند زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلت
تصویر بلت
بریدن، بریده شدن سوگند خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزم
تصویر بزم
ضیافت
فرهنگ واژه فارسی سره