نام حکیمی است که انیس و جلیس سکندر بود. (برهان). او را بلیناس جادو نیز خوانند. (هفت قلزم) (از آنندراج). ازمردم طوانه بلدی به روم. گویند که او اول کسی است که در طلسمات سخن گفت و کتاب بلیناس راجع به اعمالی که در موطن خویش و در ممالک دیگر از طلسمات کرده مشهور است. (از الفهرست ابن الندیم). لکلرک میگوید بسال 1869 میلادی در مقاله ای که در ژورنال آزیاتیک نوشتم ثابت کرده ام که بلیناس، آپولونیوس تیانی است. (یادداشت مرحوم دهخدا). و چون در علوم طبیعی بلیناس گویند مراد پلین اول است مؤلف کتاب تاریخ طبیعی در 37 کتاب که بسال 79 میلادی هنگام آتش فشانی وزوو به خبه بمرد. (یادداشت مرحوم دهخدا). این نام به اشکال بلیناس، بلینوس، ابلینوس، ابلینس، ابلونیوس و ابولونیوس آمده و صاحب نام را به لقبهای حکیم، صاحب الطلسمات، مطلسم، جادو و گاه نجار یاد کرده اند. نزد مسلمانان دو تن بدین نام شناخته شده اند. نخست اپولونیوس از مردم طوانه کرسی کاپادوکیه، فیلسوف فیثاغوری که کرامات و خوارق عاداتی بدو نسبت داده اند. دوم ابلونیوس ریاضی دان یونانی قرن سوم قبل از میلاد (از فرهنگ فارسی معین) : اسکندریه اندر مصرکه عجایب تر بنیاد و مناره، بست و طلسم آن بلیناس کرد. (مجمل التواریخ). چون بلیناس به بلاد جبل رسید به شهر قم طلسمی از بهر دزدی کردن تعبیه کرد پس دزدی کردن به قم تا به قیامت باقی باشد. (در صفحات 86 و 87 و 88 تاریخ طلسمات بلیناس مذکور آمده) (تاریخ قم). مردانش را ذلیل چو گرشاسب و روستم راعیش را رهی چوبلیناس و دانیال. ناصرخسرو. چون بلیناس روم صاحب رای هم رصدبند و هم طلسم گشای. نظامی. ارسطو که بد مملکت را وزیر بلیناس برنا و سقراط پیر. نظامی. بلیناس از این سان زر و زیوری که بودند هریک به از کشوری. نظامی. گفتار بلیناس در آفرینش نخست. رجوع به اقبالنامۀ نظامی چ وحید ص 126 شود. - بلیناس شرق، لقبی است قزوینی صاحب عجائب المخلوقات را. (از یادداشت مرحوم دهخدا)
نام حکیمی است که انیس و جلیس سکندر بود. (برهان). او را بلیناس جادو نیز خوانند. (هفت قلزم) (از آنندراج). ازمردم طوانه بلدی به روم. گویند که او اول کسی است که در طلسمات سخن گفت و کتاب بلیناس راجع به اعمالی که در موطن خویش و در ممالک دیگر از طلسمات کرده مشهور است. (از الفهرست ابن الندیم). لکلرک میگوید بسال 1869 میلادی در مقاله ای که در ژورنال آزیاتیک نوشتم ثابت کرده ام که بلیناس، آپولونیوس تیانی است. (یادداشت مرحوم دهخدا). و چون در علوم طبیعی بلیناس گویند مراد پلین اول است مؤلف کتاب تاریخ طبیعی در 37 کتاب که بسال 79 میلادی هنگام آتش فشانی وزوو به خبه بمرد. (یادداشت مرحوم دهخدا). این نام به اشکال بلیناس، بلینوس، ابلینوس، ابلینس، ابلونیوس و ابولونیوس آمده و صاحب نام را به لقبهای حکیم، صاحب الطلسمات، مطلسم، جادو و گاه نجار یاد کرده اند. نزد مسلمانان دو تن بدین نام شناخته شده اند. نخست اپولونیوس از مردم طوانه کرسی کاپادوکیه، فیلسوف فیثاغوری که کرامات و خوارق عاداتی بدو نسبت داده اند. دوم ابلونیوس ریاضی دان یونانی قرن سوم قبل از میلاد (از فرهنگ فارسی معین) : اسکندریه اندر مصرکه عجایب تر بنیاد و مناره، بست و طلسم آن بلیناس کرد. (مجمل التواریخ). چون بلیناس به بلاد جبل رسید به شهر قم طلسمی از بهر دزدی کردن تعبیه کرد پس دزدی کردن به قم تا به قیامت باقی باشد. (در صفحات 86 و 87 و 88 تاریخ طلسمات بلیناس مذکور آمده) (تاریخ قم). مردانش را ذلیل چو گرشاسب و روستم راعیش را رهی چوبلیناس و دانیال. ناصرخسرو. چون بلیناس روم صاحب رای هم رصدبند و هم طلسم گشای. نظامی. ارسطو که بد مملکت را وزیر بلیناس برنا و سقراط پیر. نظامی. بلیناس از این سان زر و زیوری که بودند هریک به از کشوری. نظامی. گفتار بلیناس در آفرینش نخست. رجوع به اقبالنامۀ نظامی چ وحید ص 126 شود. - بلیناس شرق، لقبی است قزوینی صاحب عجائب المخلوقات را. (از یادداشت مرحوم دهخدا)
دختر هدهادبن شرحبیل، از بنی یعفربن سکسک، از حمیر، ملکۀ سبا. او زنی یمانی و از اهالی مأرب بود و پس از پدرش بر مأرب حکومت میراند و ذوالاذعار (عمرو بن ابرهه) حاکم غمدان، برای تسخیر قلمرواو شتافت و بلقیس از جلو او گریخت، سپس بدست لشکریان ذوالاذعار دستگیر شد آنگاه او را در مستی غافلگیر کرد و بقتل رساند و حکومت تمام سرزمین یمن را بدست گرفت و سبا را پایتخت خویش قرار داد. در این هنگام سلیمان پیغامبر بر مرکب باد به حجاز و یمن روی آورد و بوسیلۀ هدهد از وجود بلقیس آگاه شد و اهالی یمن که آفتاب پرست بودند به دعوت او برای خدای واحد ایمان آوردند و او وارد شهر سبا شد و بلقیس با شکوهی عظیم از وی استقبال کرد. آنگاه سلیمان او را بزنی گرفت و هفت سال و چند ماه در همسری او بود و پس از مرگ جسد او را در تدمر به خاک سپردند. در عهد ولید بن عبدالملک تابوت بلقیس کشف شد و او دستور داد آن را در جای خود قرار دهند و بر آن مقبره ای از سنگ بسازند. (الاعلام زرکلی ج 2ص 51). نام ملکۀ سبا در ادبیات فارسی و عربی هست اما در عهد عتیق و نیز در قرآن کریم نام بلقیس نیامده فقط عنوان ملکۀ سبا ذکر شده است. و آنچه در عهد عتیق آمده تنها حکایت از آمدن وی به نزد سلیمان نبی می کند. و بعضی از مفسران نوشته اند سلیمان بلقیس را به همسری خود درآورد. بعضی از منابع یهودی بختنصر را نتیجۀ این ازدواج دانند. منابع حبشی منلیک اول پادشاه حبشه را ثمرۀ ازدواج سلیمان و مکدا (نام حبشی بلقیس) و پادشاهان حبشه را از نسل سلیمان میدانند. (از دایره المعارف فارسی). و رجوع به مآخذ ذیل شود: تاریخ بلعمی چ بهار و پروین گنابادی ص 565. التیجان ص 137 تا 170. تاریخ الخمیس ج 1 ص 249. نهایه الارب ج 14 ص 134. اعلام النساء ج 1 صص 142 تا 148: بچه ای دارم در ناف چو برجیسی با رخ یوسف و بوی خوش بلقیسی. منوچهری. دامن خود سرو برکشید چو بلقیس کآب گمان برد آبگینۀ میدان. مختاری. حضرت بلقیس بانوی سبا بر سر عرش معلّی ̍ دیده ام. خاقانی. بلقیس بانوان وسلیمان شه اخستان من هدهدی که عقل به من افتخار کرد. خاقانی. عمر سلیمان عهد باد ابدالدهر حضرت بلقیس روزگار بماناد. خاقانی. خبر دادند موری چندپنهانی که این بلقیس گشت و آن سلیمان. نظامی. تو گفتی که عفریت و بلقیس بود قرین حورزادی به ابلیس بود. سعدی. - بلقیس وار، چون بلقیس. مانند بلقیس: وین هدهد بدیع، درین اول ربیع بلقیس وارتاجی بر سر نهاده وی. منوچهری. - تخت بلقیس،عرش بلقیس: خسرو نشسته تاج شه هند پیش او چونان که تخت گوهر بلقیس پیش جم. فرخی. هرکه دانست مر سلیمان را تخت بلقیس را نخواند عظیم. بوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی). تخت بلقیس جای دیوان نیست مرد آن تخت جز سلیمان نیست. نظامی. - عرش بلقیس، تخت بلقیس، و آن مثل بوده است: و کان فی سرعه المجی ٔ به آصف فی حمل عرش بلقیس. (تعلیقات دبیرسیاقی بر دیوان منوچهری از ثمار القلوب ثعالبی). در حفاظ خط سلیمانی عرش بلقیس باد نورانی. نظامی. و رجوع به عرش بلقیس در ردیف خود شود
دختر هدهادبن شرحبیل، از بنی یعفربن سکسک، از حمیر، ملکۀ سبا. او زنی یمانی و از اهالی مأرب بود و پس از پدرش بر مأرب حکومت میراند و ذوالاذعار (عمرو بن ابرهه) حاکم غمدان، برای تسخیر قلمرواو شتافت و بلقیس از جلو او گریخت، سپس بدست لشکریان ذوالاذعار دستگیر شد آنگاه او را در مستی غافلگیر کرد و بقتل رساند و حکومت تمام سرزمین یمن را بدست گرفت و سبا را پایتخت خویش قرار داد. در این هنگام سلیمان پیغامبر بر مرکب باد به حجاز و یمن روی آورد و بوسیلۀ هدهد از وجود بلقیس آگاه شد و اهالی یمن که آفتاب پرست بودند به دعوت او برای خدای واحد ایمان آوردند و او وارد شهر سبا شد و بلقیس با شکوهی عظیم از وی استقبال کرد. آنگاه سلیمان او را بزنی گرفت و هفت سال و چند ماه در همسری او بود و پس از مرگ جسد او را در تدمر به خاک سپردند. در عهد ولید بن عبدالملک تابوت بلقیس کشف شد و او دستور داد آن را در جای خود قرار دهند و بر آن مقبره ای از سنگ بسازند. (الاعلام زرکلی ج 2ص 51). نام ملکۀ سبا در ادبیات فارسی و عربی هست اما در عهد عتیق و نیز در قرآن کریم نام بلقیس نیامده فقط عنوان ملکۀ سبا ذکر شده است. و آنچه در عهد عتیق آمده تنها حکایت از آمدن وی به نزد سلیمان نبی می کند. و بعضی از مفسران نوشته اند سلیمان بلقیس را به همسری خود درآورد. بعضی از منابع یهودی بختنصر را نتیجۀ این ازدواج دانند. منابع حبشی منلیک اول پادشاه حبشه را ثمرۀ ازدواج سلیمان و مَکِدا (نام حبشی بلقیس) و پادشاهان حبشه را از نسل سلیمان میدانند. (از دایره المعارف فارسی). و رجوع به مآخذ ذیل شود: تاریخ بلعمی چ بهار و پروین گنابادی ص 565. التیجان ص 137 تا 170. تاریخ الخمیس ج 1 ص 249. نهایه الارب ج 14 ص 134. اعلام النساء ج 1 صص 142 تا 148: بچه ای دارم در ناف چو برجیسی با رخ یوسف و بوی خوش بلقیسی. منوچهری. دامن خود سرو برکشید چو بلقیس کآب گمان برد آبگینۀ میدان. مختاری. حضرت بلقیس بانوی سبا بر سر عرش معلّی ̍ دیده ام. خاقانی. بلقیس بانوان وسلیمان شه اخستان من هدهدی که عقل به من افتخار کرد. خاقانی. عمر سلیمان عهد باد ابدالدهر حضرت بلقیس روزگار بماناد. خاقانی. خبر دادند موری چندپنهانی که این بلقیس گشت و آن سلیمان. نظامی. تو گفتی که عفریت و بلقیس بود قرین حورزادی به ابلیس بود. سعدی. - بلقیس وار، چون بلقیس. مانند بلقیس: وین هدهد بدیع، درین اول ربیع بلقیس وارتاجی بر سر نهاده وی. منوچهری. - تخت بلقیس،عرش بلقیس: خسرو نشسته تاج شه هند پیش او چونان که تخت گوهر بلقیس پیش جم. فرخی. هرکه دانست مر سلیمان را تخت بلقیس را نخواند عظیم. بوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی). تخت بلقیس جای دیوان نیست مرد آن تخت جز سلیمان نیست. نظامی. - عرش بلقیس، تخت بلقیس، و آن مثل بوده است: و کان فی سرعه المجی ٔ به آصف فی حمل عرش بلقیس. (تعلیقات دبیرسیاقی بر دیوان منوچهری از ثمار القلوب ثعالبی). در حفاظ خط سلیمانی عرش بلقیس باد نورانی. نظامی. و رجوع به عرش بلقیس در ردیف خود شود
دهی است از دهستان کرانی شهرستان بیجار، سکنۀ آن 350 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا قالیچه و جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5.)
دهی است از دهستان کرانی شهرستان بیجار، سکنۀ آن 350 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا قالیچه و جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5.)