دهی از دهستان چهاراویماق و بخش قره آغاج، شهرستان مراغه. سکنۀ آن 160 تن. آب آن از چشمه سارها و محصول آن غلات و نخود و بزرک است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان چهاراویماق و بخش قره آغاج، شهرستان مراغه. سکنۀ آن 160 تن. آب آن از چشمه سارها و محصول آن غلات و نخود و بزرک است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دختر هدهادبن شرحبیل، از بنی یعفربن سکسک، از حمیر، ملکۀ سبا. او زنی یمانی و از اهالی مأرب بود و پس از پدرش بر مأرب حکومت میراند و ذوالاذعار (عمرو بن ابرهه) حاکم غمدان، برای تسخیر قلمرواو شتافت و بلقیس از جلو او گریخت، سپس بدست لشکریان ذوالاذعار دستگیر شد آنگاه او را در مستی غافلگیر کرد و بقتل رساند و حکومت تمام سرزمین یمن را بدست گرفت و سبا را پایتخت خویش قرار داد. در این هنگام سلیمان پیغامبر بر مرکب باد به حجاز و یمن روی آورد و بوسیلۀ هدهد از وجود بلقیس آگاه شد و اهالی یمن که آفتاب پرست بودند به دعوت او برای خدای واحد ایمان آوردند و او وارد شهر سبا شد و بلقیس با شکوهی عظیم از وی استقبال کرد. آنگاه سلیمان او را بزنی گرفت و هفت سال و چند ماه در همسری او بود و پس از مرگ جسد او را در تدمر به خاک سپردند. در عهد ولید بن عبدالملک تابوت بلقیس کشف شد و او دستور داد آن را در جای خود قرار دهند و بر آن مقبره ای از سنگ بسازند. (الاعلام زرکلی ج 2ص 51). نام ملکۀ سبا در ادبیات فارسی و عربی هست اما در عهد عتیق و نیز در قرآن کریم نام بلقیس نیامده فقط عنوان ملکۀ سبا ذکر شده است. و آنچه در عهد عتیق آمده تنها حکایت از آمدن وی به نزد سلیمان نبی می کند. و بعضی از مفسران نوشته اند سلیمان بلقیس را به همسری خود درآورد. بعضی از منابع یهودی بختنصر را نتیجۀ این ازدواج دانند. منابع حبشی منلیک اول پادشاه حبشه را ثمرۀ ازدواج سلیمان و مکدا (نام حبشی بلقیس) و پادشاهان حبشه را از نسل سلیمان میدانند. (از دایره المعارف فارسی). و رجوع به مآخذ ذیل شود: تاریخ بلعمی چ بهار و پروین گنابادی ص 565. التیجان ص 137 تا 170. تاریخ الخمیس ج 1 ص 249. نهایه الارب ج 14 ص 134. اعلام النساء ج 1 صص 142 تا 148: بچه ای دارم در ناف چو برجیسی با رخ یوسف و بوی خوش بلقیسی. منوچهری. دامن خود سرو برکشید چو بلقیس کآب گمان برد آبگینۀ میدان. مختاری. حضرت بلقیس بانوی سبا بر سر عرش معلّی ̍ دیده ام. خاقانی. بلقیس بانوان وسلیمان شه اخستان من هدهدی که عقل به من افتخار کرد. خاقانی. عمر سلیمان عهد باد ابدالدهر حضرت بلقیس روزگار بماناد. خاقانی. خبر دادند موری چندپنهانی که این بلقیس گشت و آن سلیمان. نظامی. تو گفتی که عفریت و بلقیس بود قرین حورزادی به ابلیس بود. سعدی. - بلقیس وار، چون بلقیس. مانند بلقیس: وین هدهد بدیع، درین اول ربیع بلقیس وارتاجی بر سر نهاده وی. منوچهری. - تخت بلقیس،عرش بلقیس: خسرو نشسته تاج شه هند پیش او چونان که تخت گوهر بلقیس پیش جم. فرخی. هرکه دانست مر سلیمان را تخت بلقیس را نخواند عظیم. بوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی). تخت بلقیس جای دیوان نیست مرد آن تخت جز سلیمان نیست. نظامی. - عرش بلقیس، تخت بلقیس، و آن مثل بوده است: و کان فی سرعه المجی ٔ به آصف فی حمل عرش بلقیس. (تعلیقات دبیرسیاقی بر دیوان منوچهری از ثمار القلوب ثعالبی). در حفاظ خط سلیمانی عرش بلقیس باد نورانی. نظامی. و رجوع به عرش بلقیس در ردیف خود شود
دختر هدهادبن شرحبیل، از بنی یعفربن سکسک، از حمیر، ملکۀ سبا. او زنی یمانی و از اهالی مأرب بود و پس از پدرش بر مأرب حکومت میراند و ذوالاذعار (عمرو بن ابرهه) حاکم غمدان، برای تسخیر قلمرواو شتافت و بلقیس از جلو او گریخت، سپس بدست لشکریان ذوالاذعار دستگیر شد آنگاه او را در مستی غافلگیر کرد و بقتل رساند و حکومت تمام سرزمین یمن را بدست گرفت و سبا را پایتخت خویش قرار داد. در این هنگام سلیمان پیغامبر بر مرکب باد به حجاز و یمن روی آورد و بوسیلۀ هدهد از وجود بلقیس آگاه شد و اهالی یمن که آفتاب پرست بودند به دعوت او برای خدای واحد ایمان آوردند و او وارد شهر سبا شد و بلقیس با شکوهی عظیم از وی استقبال کرد. آنگاه سلیمان او را بزنی گرفت و هفت سال و چند ماه در همسری او بود و پس از مرگ جسد او را در تدمر به خاک سپردند. در عهد ولید بن عبدالملک تابوت بلقیس کشف شد و او دستور داد آن را در جای خود قرار دهند و بر آن مقبره ای از سنگ بسازند. (الاعلام زرکلی ج 2ص 51). نام ملکۀ سبا در ادبیات فارسی و عربی هست اما در عهد عتیق و نیز در قرآن کریم نام بلقیس نیامده فقط عنوان ملکۀ سبا ذکر شده است. و آنچه در عهد عتیق آمده تنها حکایت از آمدن وی به نزد سلیمان نبی می کند. و بعضی از مفسران نوشته اند سلیمان بلقیس را به همسری خود درآورد. بعضی از منابع یهودی بختنصر را نتیجۀ این ازدواج دانند. منابع حبشی منلیک اول پادشاه حبشه را ثمرۀ ازدواج سلیمان و مَکِدا (نام حبشی بلقیس) و پادشاهان حبشه را از نسل سلیمان میدانند. (از دایره المعارف فارسی). و رجوع به مآخذ ذیل شود: تاریخ بلعمی چ بهار و پروین گنابادی ص 565. التیجان ص 137 تا 170. تاریخ الخمیس ج 1 ص 249. نهایه الارب ج 14 ص 134. اعلام النساء ج 1 صص 142 تا 148: بچه ای دارم در ناف چو برجیسی با رخ یوسف و بوی خوش بلقیسی. منوچهری. دامن خود سرو برکشید چو بلقیس کآب گمان برد آبگینۀ میدان. مختاری. حضرت بلقیس بانوی سبا بر سر عرش معلّی ̍ دیده ام. خاقانی. بلقیس بانوان وسلیمان شه اخستان من هدهدی که عقل به من افتخار کرد. خاقانی. عمر سلیمان عهد باد ابدالدهر حضرت بلقیس روزگار بماناد. خاقانی. خبر دادند موری چندپنهانی که این بلقیس گشت و آن سلیمان. نظامی. تو گفتی که عفریت و بلقیس بود قرین حورزادی به ابلیس بود. سعدی. - بلقیس وار، چون بلقیس. مانند بلقیس: وین هدهد بدیع، درین اول ربیع بلقیس وارتاجی بر سر نهاده وی. منوچهری. - تخت بلقیس،عرش بلقیس: خسرو نشسته تاج شه هند پیش او چونان که تخت گوهر بلقیس پیش جم. فرخی. هرکه دانست مر سلیمان را تخت بلقیس را نخواند عظیم. بوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی). تخت بلقیس جای دیوان نیست مرد آن تخت جز سلیمان نیست. نظامی. - عرش بلقیس، تخت بلقیس، و آن مثل بوده است: و کان فی سرعه المجی ٔ به آصف فی حمل عرش بلقیس. (تعلیقات دبیرسیاقی بر دیوان منوچهری از ثمار القلوب ثعالبی). در حفاظ خط سلیمانی عرش بلقیس باد نورانی. نظامی. و رجوع به عرش بلقیس در ردیف خود شود
بلدام است با دال مهمل. (از ذیل اقرب الموارد از تاج). رجوع به بلدام شود، سیخ کباب. (برهان) (آنندراج). چوبی باشد یا سیخ گنده که بدان بریان در تنور آویزند. (برهان). و یکی از این دو (بضم و بکسر) مصحف است. (از آنندراج) : در تنور ویل بادا دشمنت از بلسک خینور آویخته. فرخی. آتش در هیزم زدند و غلامان خوانسالار با بلسکها درآمدند. (تاریخ بیهقی ص 511)
بلدام است با دال مهمل. (از ذیل اقرب الموارد از تاج). رجوع به بلدام شود، سیخ کباب. (برهان) (آنندراج). چوبی باشد یا سیخ گنده که بدان بریان در تنور آویزند. (برهان). و یکی از این دو (بضم و بکسر) مصحف است. (از آنندراج) : در تنور ویل بادا دشمنت از بلسک خینور آویخته. فرخی. آتش در هیزم زدند و غلامان خوانسالار با بلسکها درآمدند. (تاریخ بیهقی ص 511)
شهری است به شام. (منتهی الارب). ناحیه ایست ازتوابع دمشق بین شام و وادی القری، قصبۀ آن عمان است و در آنجا روستاهای زیاد است و مزرعه های وسیع، گندم آن در خوبی شهره است. (از معجم البلدان) (از مراصد). اندر حدود این کوه بلقاء (به شام) شهرها و روستاها بسیارند و اندر وی همه مردمان خوارج اند. (حدود العالم)، میوۀ تازه، نوباوه، جامۀ نو. (برهان) (از هفت قلزم) (آنندراج)، هر چیز تازه و نوبرآمده، که طبع از دیدنش محظوظ گردد، که آن را به عربی طرفه خوانند. (از برهان) (از هفت قلزم) (از آنندراج). هرچیز که دیدنش خوش آید. (غیاث)، گنجشکی که طرفه باشد. (برهان) (از هفت قلزم) (آنندراج)
شهری است به شام. (منتهی الارب). ناحیه ایست ازتوابع دمشق بین شام و وادی القری، قصبۀ آن عمان است و در آنجا روستاهای زیاد است و مزرعه های وسیع، گندم آن در خوبی شهره است. (از معجم البلدان) (از مراصد). اندر حدود این کوه بلقاء (به شام) شهرها و روستاها بسیارند و اندر وی همه مردمان خوارج اند. (حدود العالم)، میوۀ تازه، نوباوه، جامۀ نو. (برهان) (از هفت قلزم) (آنندراج)، هر چیز تازه و نوبرآمده، که طبع از دیدنش محظوظ گردد، که آن را به عربی طرفه خوانند. (از برهان) (از هفت قلزم) (از آنندراج). هرچیز که دیدنش خوش آید. (غیاث)، گنجشکی که طرفه باشد. (برهان) (از هفت قلزم) (آنندراج)
پایتخت ایرلند شمالی و آن کرسی اولستر است. دارای 443670 تن جمعیت، و بندرگاهی بطول 13/5 کیلومتر و کارگاههای بزرگ کشتی سازی. این شهر مرکز منسوجات ایرلند است و در سال 1941م. شدیداً بمباران هوایی شد. (از فرهنگ فارسی معین) (از دایرهالمعارف فارسی) ، زنی که از هر خیر و نیکی خالی باشد. (از ذیل اقرب الموارد). بلقعه. و رجوع به بلقعه شود، تأکید است صلقع را، گویند مکان صلقع بلقع. (از ذیل اقرب الموارد)
پایتخت ایرلند شمالی و آن کرسی اولستر است. دارای 443670 تن جمعیت، و بندرگاهی بطول 13/5 کیلومتر و کارگاههای بزرگ کشتی سازی. این شهر مرکز منسوجات ایرلند است و در سال 1941م. شدیداً بمباران هوایی شد. (از فرهنگ فارسی معین) (از دایرهالمعارف فارسی) ، زنی که از هر خیر و نیکی خالی باشد. (از ذیل اقرب الموارد). بلقعه. و رجوع به بلقعه شود، تأکید است صلقع را، گویند مکان صلقع بلقع. (از ذیل اقرب الموارد)
دهی است از دهستان اوجان بخش بستان آباد شهرستان تبریز، سکنۀ آن 302 تن. آب آن از رود خانه اوجان و چشمه. محصول آن غلات، یونجه، سیب زمینی و شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان اوجان بخش بستان آباد شهرستان تبریز، سکنۀ آن 302 تن. آب آن از رود خانه اوجان و چشمه. محصول آن غلات، یونجه، سیب زمینی و شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
به هم سوگند خورنده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). هم وثاق و هم عهد و هم سوگند. (ناظم الاطباء) ، میان خود بخش کننده مال را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مشغول به بخش کردن مال در میان همدیگر. (ناظم الاطباء). و رجوع به تقاسم شود
به هم سوگند خورنده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). هم وثاق و هم عهد و هم سوگند. (ناظم الاطباء) ، میان خود بخش کننده مال را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مشغول به بخش کردن مال در میان همدیگر. (ناظم الاطباء). و رجوع به تقاسم شود