جدول جو
جدول جو

معنی بلقائی - جستجوی لغت در جدول جو

بلقائی
(بَ)
منسوب به بلقاء که شهری است در ناحیۀ شام. بلقاوی. (از اللباب فی تهذیب الانساب). و رجوع به بلقاء و بلقاوی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

نام رشته کوهی عظیم در آسیای مرکزی، و آن به آلتائی مغول و آلتائی روس تقسیم شود، و دارای معادن زر و نقره است
لغت نامه دهخدا
بالایی، رجوع به بالا و بالایی شود
لغت نامه دهخدا
محمود بن برکات ملقب به نورالدین، فقیه حنفی دمشقی بود که در فقه حنفی آثاری دارد، او راست: مجری الانهر فی شرح ملتقی الابحر و تکمله البحرالرائق فی شرح الکنز، او منسوب به باقا از قرای نابلس است، اصلاً از آنجا بود ولی در دمشق متولد شده و در همین شهر بسال 1003 هجری قمری درگذشت، (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 41)
منسوب به باقا از قرای نابلس. (الاعلام زرکلی ج 8 ص 41)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
منسوب است به برقان که دهی است به خوارزم. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
احمد بن غالب یا احمد بن محمد بن غالب، مکنی به ابوبکر. ازثقات محدثان است و کتابهائی در علم حدیث تألیف کرده. وی بسال 425 هجری قمری در بغداد درگذشت. رجوع به طبقات الشافعیه ج 3 و تاریخ بغداد و ریحانه الادب شود
لغت نامه دهخدا
(بَ / بُ)
برنایی. رجوع به برنایی شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
ده کوچکی است از دهستان مسکون بخش جبال بارز شهرستان جیرفت. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی از دهستان گندمان، بخش بروجن، شهرستان شهرکرد. سکنۀ آن 3626 تن. آب آن از رودخانه و قنات و چشمه و محصول آن غلات و کتیرا و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
ابوالفتح محمد بن ابی حنیفه النعمان بن محمد بن ابی عاصم بالقانی معروف به ابوحنیفه از علمای متفنن بود و عادت به شرب مسکر داشت، (از لباب الانساب ج 1 ص 91)، ابومظفر عبدالرحیم بن ابی سعد سلمانی ازو نام برده است، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
منسوب به بلجان، که قریه ای است در نزدیکی کمسان. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
آنکه بلبان بنوازد. (از آنندراج) :
شوخ بلبانی که چو شیرینی جانی
کان شکر و قند ملاحت به لبانی.
سیفی (از آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(بُ)
مفتن. فتنه جو. (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
(بُ)
عمر بن رسلان بن نصیر بن صالح کنانی عسقلانی مکنی به ابوحفص و مشهور به سراج الدین. از عالمان حدیث در قرن هشتم بود. بسال 724 هجری قمری در بلقینه متولد شد و بسال 769 هجری قمری منصب قضاوت شام را یافت و در 805 هجری قمری در قاهره درگذشت. او راست: التدریب، تصحیح المنهاج، محاسن الاصطلاح و سایر تألیفات. (از الاعلام زرکلی ج 4 ص 205) (از التبیان و الضوءاللامع و شذرات الذهب)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
صالح بن عمر بن رسلان، از قاضیان و عالمان حدیث در قرن نهم هجری. رجوع به صالح (ابن عمر....) در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا
(بُ سِ)
صورتی است از ابوالقاسم، که از کنیه ها است. رجوع به ابوالقاسم شود، یک واحد از گروهی. واحد از دسته ای. (از دزی) ، شخص واسطه. سفیر. (از دزی)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
منسوب به بالقان از دیه های مرو. (از لباب الانساب ج 1 ص 91) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
شهری بزرگ است (از هندوستان) و آبادان و جای بازرگانان هند و خراسان وعمان است و از او مشک بسیار خیزد. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بلقایی. منسوب به بلقاء که شهریست در ناحیۀ شام. (از الانساب سمعانی و اللباب فی تهذیب الانساب). رجوع به بلقاء شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
منسوب به القاء.
- الکتریسیتۀ القائی. رجوع به الکتریسیته شود
لغت نامه دهخدا
قسمی گندم که در سیستان زراعت میشود. و آنرا نیشکی نیز گویند. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
ملا لقائی، از خراسان است اما اکثر اوقات در ماوراءالنهر گذرانیده و همیشه در نظر سلاطین معزّز و مکرم بوده. در شعر و معما خوب است. این مطلع از اوست:
ز هر طرف کفنم (؟) زرد و زعفران کرده
بهار عمر من است این چنین خزان کرده.
(مجالس النفائس ص 155)
(ملا...، از محفوظۀ سمرقند است. طبع نازک دارد. این مطلع از اوست:
رخ نمودی و مرا بی سر و سامان کردی
آفرین بادعجب کار نمایان کردی.
(مجالس النفائس ص 146)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بلغاری
تصویر بلغاری
منسوب به بلغار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلبانی
تصویر بلبانی
سه چنگی سازنده بلبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بقلاوی
تصویر بقلاوی
یک نوع شیرینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلغاکی
تصویر بلغاکی
مفتن فتنه جو، واقعه طلب حادثه جو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بینائی
تصویر بینائی
بصیرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیرائی
تصویر بیرائی
بیعقلی، بیهوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باقالی
تصویر باقالی
یونانی کالوسک با سمر غول کوشک از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بودائی
تصویر بودائی
پیرو آیین بودا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقلائی
تصویر عقلائی
منسوب به عقلا عاقلانه: کار عقلائی همین بود که او کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنقائی
تصویر عنقائی
منسوب به عنقاء
فرهنگ لغت هوشیار
بقاء پذیری، بقا
دیکشنری اردو به فارسی
بلندی، ارتفاع
دیکشنری اردو به فارسی
مرزی، منطقه ای
دیکشنری اردو به فارسی