جدول جو
جدول جو

معنی بلفا - جستجوی لغت در جدول جو

بلفا
برفه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بلا
تصویر بلا
کلمۀ نفی، بی، پسوند متصل به واژه به معنای بدون مثلاً بلاتشبیه، بلاشبهه، بلاشک، بلاعوض. استعمال آن تنها بر سر اسم یا مصدر عربی صحیح است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلوا
تصویر بلوا
بلیه، سختی، آشوب، غوغا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلا
تصویر بلا
غم، اندوه، رنج، گرفتاری، آزمودن در خیر یا شر، آزمایش در نعمت یا محنت
فرهنگ فارسی عمید
نام حرف اول الفبای یونانی (α) . در بعضی رشته های علمی در نام گذاری برخی اشیا به کار برده شده مثلاً ذرات آلفا، اشعۀ آلفا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلغا
تصویر بلغا
بلیغ ها، فصیح ها، رساها، کامل ها، تمام ها، کسانی که سخنش خوب و رسا باشد، جمع واژۀ بلیغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلفا
تصویر حلفا
حلیف ها، هم پیمانان، جمع واژۀ حلیف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلفا
تصویر خلفا
خلیفه
خلفای راشدین (اربعه): چهار خلیفۀ بعد از پیامبر اسلام (ابوبکر، عمر، عثمان و علی)
فرهنگ فارسی عمید
(بِ)
دانا. (شرفنامۀ منیری). حکیم و دانشمند. (دیوان لغات الترک از حاشیۀ تاریخ بیهقی چ فیاض ص 155). بلگا. و رجوع به بلگا شود.
لغت نامه دهخدا
(بِ قَ)
به پس. به پشت. به روی پشت و ستان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَلْ)
بلوی. زحمت. (غیاث اللغات). مشقت:
نزد عاشق درد و غم حلوا بود
لیک حلوا بر خسان بلوا بود.
مولوی.
لغت نامه دهخدا
(بُلْ)
در لهجۀ خراسانیان امروز، بالوایۀ قدما است یعنی پرستو. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
حکیم. دانشمند. (فرهنگ فارسی معین). بلکا. و رجوع به بلکا شود، خشمگین شدن و آزرده شدن، بی صبر شدن و بی طاقت گشتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جسیم و گنده و تناور و هنگفت. (آنندراج). ضخیم و کلفت. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
تصویری از لفا
تصویر لفا
لای توی درون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلگا
تصویر بلگا
حکیم دانشمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلف
تصویر بلف
سخن لاف و گزاف، توپ
فرهنگ لغت هوشیار
آزمایش، آزمون، بلیه، اندوه، رنج، گرفتاری، استانک آسیب گزند، آزمون آزمایش، ستم جسک، زرنگ، کار سخت پتیاره ز غم خوردن بتر پتیاره ای نیست زن بیشرم بد کاره، زفت (بخیل) ژکور -1 آزمایش آزمون امتحان، سختی گرفتاری رنج، مصیبت آفت، بدبختی که بدون انتظار و بی سبب بر کسی وارد آید، ظلم و ستم، بسیار زرنگ محیل حیله گر. یا بلا آسمانی. آفت بزرگ ناگهانی. یا بلا جان. -1 آنکه یا آنچه موجب مزاحمت است، معشوق محبوب. یا بلا سیاه. فتنه آشوب، رنج گزند محنت، تعدی جور آزار، تشویش پریشانی. یا بلا بسر کسی آوردن، کسی را گرفتار زحمت کردن، یا خوردن بلا به... اصابت بلا به. . .: (بلات بخورد بجانم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلفا
تصویر حلفا
جمع حلیف هم عهدان هم پیمانان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الفا
تصویر الفا
به جا گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلوا
تصویر بلوا
سختی، آشوب، غوغا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلکا
تصویر بلکا
دانا، حکیم و دانشمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلغا
تصویر بلغا
جمع بلیغ شیوا سخنان چیره زبانان زبان آوران سخنگزاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلجا
تصویر بلجا
ترکی بار بر (گویش گیلکی)
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی نخستین وات (حرف) دبیره یونانی فرانسوی پیرز از گیاهان انگلیسی اسپست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلفا
تصویر خلفا
جمع خلیفه، جانشینان جمع خلیفه جانشین ها، قائم مقام ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلوا
تصویر بلوا
((بَ))
شورش، آشوب، سرکشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آلفا
تصویر آلفا
گیاهی است از تیره غلات که دایمی است و در شمال آفریقا و جنوب اسپانیا فراوان است. الیاف این گیاه در کاغذسازی و ساختن طناب به کار می رود، جلفا، الفا، جلز، علف کاغذ، پیرز، علف پیرز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آلفا
تصویر آلفا
نخستین حرف از الفبای یونانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلا
تصویر بلا
((بَ))
آزمایش، سختی، گرفتاری، مصیبت، آفت، بدبختی ای که بدون انتظار و بی سبب بر سر کسی وارد آید، ظلم، ستم، بر سر کسی آوردن کسی را گرفتار زحمت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلا
تصویر بلا
((بِ))
بی، بدون، این کلمه بر سر اسماء و مصادر عربی درآید مانند، بلاتردید، بلاتشبیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلا
تصویر بلا
گزند
فرهنگ واژه فارسی سره
آشوب، ازدحام، اغتشاش، غوغا، ناامنی، فتنه، هرج ومرج، هنگامه، سختی، مشقت، گرفتاری، آزمایش، آزمودن
متضاد: آرامش، امنیت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
همان معنی برفه = ابرو
فرهنگ گویش مازندرانی
جای دنج، دخمه
فرهنگ گویش مازندرانی