جدول جو
جدول جو

معنی بلعوس - جستجوی لغت در جدول جو

بلعوس
(بِ عَ / بَ لَ)
زن احمق. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از قاموس)
لغت نامه دهخدا
بلعوس
زن احمق
تصویری از بلعوس
تصویر بلعوس
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بلهوس
تصویر بلهوس
بوالهوس، آنکه هوس بسیار دارد، پرهوس. در فارسی بلهوس هم نوشته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلبوس
تصویر بلبوس
موسیر، گیاه علفی پایا خودرو و خوراکی شبیه سیر از تیرۀ نعناعیان با گل های سرخ یا بنفش که بلندیش تا ۳۰ سانتی متر می رسد و در طب قدیم برای تقویت معده به کار می رفته، سیر کوهی، سیر صحرایی، سقوردیون، اسقوردیون، اشقردیون، ثوم برّی، سیر مو
فرهنگ فارسی عمید
(لَ)
چیزی اندک. یقال: ماذقت لعوساً، ای شیئاً. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بُ هََ وَ)
صاحب هوسهای گوناگون. دارای هوس های نو در زمانهای مختلف. متلون. دمدمی. (یادداشت مرحوم دهخدا). بوالهوس. و رجوع به بل و بوالهوس شود:
بلهوسی بر سر راهی رسید
جلوه کنان چارده ماهی بدید.
جامی.
بر چو سیم از آن چاک پیرهن منما
مبادا بلهوسی آرزوی خام کند.
صائب، ظروف و وسائلی که از آبگینۀ ستبر سازند. رجوع به بلور در این معنی شود.
- بلورتراش، آنکه بلور را تراش دهد.
- بلور حقه، حقۀ بلورین:
یاقوت بلور حقه پیش آر
خورشید هوا نقاب درده.
خاقانی.
- بلور زجاجی، قسمی از بلور که به زردی زند. (تیفاشی).
- بلور محلول، شراب مقطر، که آن را پخته نیز گویند. بلور مذاب. (انجمن آرا).
- بلور مذاب، شراب مقطر که آن را پخته نیز گویند. بلور محلول. (انجمن آرا).
، شیشۀ ضخیم و سطبر که از آن اوانی و چراغها و جز آن سازند. (یادداشت مرحوم دهخدا). نوعی زجاج. (ازاقرب الموارد). آبگینۀ صاف و شفاف. (فرهنگ فارسی معین).
- مثل بلور، سخت سفید. سخت پاک.
، معنی اصلی آن در عبرانی، یخ است. (از قاموس کتاب مقدس) ، ژاله. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ماده شتر لاغر که شیر آن خشک شده باشد از گذشتن هفت ماه بر نتاجش. ج، بعائس، بعاس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ عَ)
ماده شتر ضخم سست گوشت. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
فریب و خدعه. (برهان). به چرب زبانی کسی را فریفتن. (شرفنامۀ منیری).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
طعام اندک. (منتهی الارب) : ما ذقت علوسا و لا بلوسا، چیزی نچشیدم. (از اقرب الموارد) ، تمام گشادن در را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). چهارطاق کردن، بردن سیل سنگها را، ربودن دوشیزگی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِ عَ)
زن دلیر خودرای نافرمان. (منتهی الارب). زنی که بر کار خود دلیر و باجرأت باشد و بر اهل خود عاصی. (از اقرب الموارد) ، شتر مادۀ دلیر درشت خوگر سیر اول شب. (منتهی الارب) ، ناقۀ کهن سال توانا و دفزک فروهشته گوشت سست. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جمل دلعس، شتر ذلول و رام. (از ذیل اقرب الموارد) (از تاج). دلعس. رجوع به دلعس شود
لغت نامه دهخدا
بصل الزیز است. (از اختیارات بدیعی)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
مرد بسیارخوار سخت فروبرنده. (ناظم الاطباء). بلعم. و رجوع به بلعم شود.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نوعی از پیازصحرایی باشد و آنرا به عربی بصل الزیز و بصل الذئب خوانند. (از برهان) (از آنندراج). بصل الزیز، و گویند پیاز تلخ. (از الفاظالادویه). بعضی گفته اند زیزی است وبعضی گفته اند تلخ پیاز است، درجمله پیازی است که بخورند، برگ او همچون برگ گندنا است آنکه شکوفۀ او همچون بنفشه است. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی در قراباذین). لغت یونانی است و به فارسی زیز و تلخه پیاز نامند و به عربی بصل الذئب، و آن مثل پیاز توبرتو نیست، بلکه مثل یک دانۀ سیر، و پوست او سیاه و منتسج و برگش مثل برگ پیاز و عریضتر از آن و در طعم و بوی شبیه به پیاز، و به ترکی داغ سوغانی، و در لرستان نرم طرم نامند. (از تحفۀ حکیم مؤمن). موسیر. (فرهنگ فارسی معین). بصل برّی. بلیسا.
لغت نامه دهخدا
تصویری از لعوس
تصویر لعوس
خوردنی خوراکی دندانگیر گرگ، کم خور، آزمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلعوس
تصویر دلعوس
زن دلیر، زن نافرمان خود سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلبوس
تصویر بلبوس
یونانی تازی شده مو سیر از گیاهان موسیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلعوم
تصویر بلعوم
مرد بسیار خوار سخت فروبرنده، گلوگاه، حلق
فرهنگ لغت هوشیار
بل نیز در پارسی برابر با بسیار و مانند آن را در واژه بلکامه نیز می توان دید: در پیش خود آن نامه چو بلکامه نهم - پروین ز سرشک دیده برجامه نهم (رودکی) هم چنان در واژه های بلغند و بلغاک: ریژ کار ریژ گر آنکه هوس بسیار دارد پرهوس هوسکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلهوس
تصویر بلهوس
((بُ هَ وَ))
پرهوس، هوسکار
فرهنگ فارسی معین
هوس باز، بوالهوس، شهوت پرست، هوس ران، هوی پرست
فرهنگ واژه مترادف متضاد