صاحب هوسهای گوناگون. دارای هوس های نو در زمانهای مختلف. متلون. دمدمی. (یادداشت مرحوم دهخدا). بوالهوس. و رجوع به بل و بوالهوس شود: بلهوسی بر سر راهی رسید جلوه کنان چارده ماهی بدید. جامی. بر چو سیم از آن چاک پیرهن منما مبادا بلهوسی آرزوی خام کند. صائب، ظروف و وسائلی که از آبگینۀ ستبر سازند. رجوع به بلور در این معنی شود. - بلورتراش، آنکه بلور را تراش دهد. - بلور حقه، حقۀ بلورین: یاقوت بلور حقه پیش آر خورشید هوا نقاب درده. خاقانی. - بلور زجاجی، قسمی از بلور که به زردی زند. (تیفاشی). - بلور محلول، شراب مقطر، که آن را پخته نیز گویند. بلور مذاب. (انجمن آرا). - بلور مذاب، شراب مقطر که آن را پخته نیز گویند. بلور محلول. (انجمن آرا). ، شیشۀ ضخیم و سطبر که از آن اوانی و چراغها و جز آن سازند. (یادداشت مرحوم دهخدا). نوعی زجاج. (ازاقرب الموارد). آبگینۀ صاف و شفاف. (فرهنگ فارسی معین). - مثل بلور، سخت سفید. سخت پاک. ، معنی اصلی آن در عبرانی، یخ است. (از قاموس کتاب مقدس) ، ژاله. (قاموس کتاب مقدس)