- بلده
- یک شهر شهری واحد بلد. شهر، جمع بلاد بلدان، ناحیه زمین
معنی بلده - جستجوی لغت در جدول جو
- بلده ((بَ لَ دِ))
- شهر، جمع بلاد، ناحیه، زمین
- بلده
- بلد، شهر، سرزمین
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
غلام، کنیز، اسیر
بازه، دور اندیشی، دورا، بیگانگی (بازه فاصله)، سرزمین دور
برده، زر خرید، غلام
رنج، مصیبت
کند هوشی تیماو دیر یابی بدکار، فاسق نابکار، فاحشه روسپی، مفسد مفتن، گمراه. تبهکار، فاسق، نابکار
ریش انبوه و بلند
زرد آلو و هلوی دو نیم شده و هسته در آورده و خشک کرده شده
شاید، بسا که
پیسگی، سیاهی و سفیدی
قوت روزانه تعیین شده
گنده و ضایع گردیده
بخور شکمباره
در زبان رتازی: انجمن شهر در زبان فارسی: شهرداری مونث (بلدی) : امور بلدیه، شهرداری
شهری منسوب به بلد و بلده شهری مربوط به شهر
زن فربه تناور
سپیده دم پایان شب
حقیقت کار، کنه آن، اندرون
وجود داشته موجود، واقع شده حادث گشته
شراب و می را گویند
بنده زر خرید
گوشواره
مصیبت، پیشامد بد، رنج
نوشابۀ مستی آور، شراب، می، برای مثال بیار باده که در بارگاه استغنا / چه پاسبان و چه سلطآنچه هوشیار و چه مست (حافظ - ۵۶)
هر واردی که چون برق روشن شود و سریعاً خاموش گردد
باده کشیدن: باده نوشیدن، باده خوردن
هر واردی که چون برق روشن شود و سریعاً خاموش گردد
باده کشیدن: باده نوشیدن، باده خوردن
فاسق، نابکار، بدکار، تبهکار، برای مثال هر آن کریم که فرزند او بلاده بود / شگفت باشد کاو از گناه ساده بود (رودکی - ۵۲۲)
بندۀ زرخرید، غلام، کنیز
حمل شده، آنچه کسی در قمار به دست آورده
حمل شده، آنچه کسی در قمار به دست آورده
ویژگی چیزهایی که روی هم نهاده شده است، توده شده، بلغنده، بلغد
غلام زرخرید، غلام، چاکر، برده، انسان نسبت به خداوند، لقبی که گوینده برای تواضع به خود می دهد، من مثلاً بنده چندین بار خدمت رسیدم
شهرداری، سازمانی که در هر شهر برای پاکیزه نگهداشتن کوچه ها، خیابان ها، مواظبت باغ های عمومی، روشنایی شهر، تقسیم آب و تعیین نرخ خواربار تشکیل می شود و زیر نظر انجمن شهر یا وزارت کشور قرار دارد
ریش بلند و انبوه، ویژگی مردی که ریش بلند و انبوه داشته باشد
دردماست کشک ک، خرما، کاسه کوچک
یال شیر ملخ، درون ران، پینه پارچه پینه