جدول جو
جدول جو

معنی بلجلج - جستجوی لغت در جدول جو

بلجلج
زاج سیاه است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تلجلج
تصویر تلجلج
سخن را در دهان گردانیدن، در گفتن مردد بودن، لقمه را در دهان گرداندن، متردد و دودله شدن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ لی لَ)
معرب بلیله است. (منتهی الارب). بلیله. (دهار) (زمخشری). به فارسی بلیله گویند. (از الفاظ الادویه) (از اختیارات بدیعی). ثمر درخت هندی است مایل به استداره و بزرگتر از عفص، شبیه به هلیلۀ چینی، و پوست او رقیق تر از پوست هلیله، و مستعمل پوست اوست. (از تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به بلیله شود
لغت نامه دهخدا
(تَ جَ هَُ)
دودله شدن و متردد گردیدن و جنبیدن و در دهان گردانیدن سخن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کلمه الحکمه تکون فی صدرالمنافق فتلجلج حتی تخرج الی صاحبها. (اقرب الموارد) ، گرفتن چیزی را از کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سُ لَ لَ)
طعام نیکو و خوشمزه. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ لَ لَ)
طعام سلیج. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به سلیج شود
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ)
درهم آمیخته، مشتبه، مردود. ناروا. یقال الحق ابلج و الباطل لجلج. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تلجلج
تصویر تلجلج
متردد و دو دله شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلجلج
تصویر تلجلج
((تَ لَ لُ))
مردد بودن، در گفتن سخنی تردید داشتن
فرهنگ فارسی معین