جدول جو
جدول جو

معنی بلاواسطه - جستجوی لغت در جدول جو

بلاواسطه(رِ دَ)
مرکّب از: ب + لا (نفی) + واسطه، بدون واسطه. بی واسطه. بی میانجی. (فرهنگ فارسی معین)، مقابل معالواسطه
لغت نامه دهخدا
بلاواسطه
صفت بی واسطه، راساً، مستقیماً
متضاد: باواسطه، مع الواسطه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(جِ شِ / شُ مَ / مُ دَ)
مرکّب از: ب + ال + واسطه، معالواسطه. و رجوع به واسطه شود
لغت نامه دهخدا
(سِ طَ / طِ)
مرکّب از: بی + واسطه عربی، بیوسیله و بیذریعه. (آنندراج)، بدون میانجی. (ناظم الاطباء)، رجوع به واسطه شود، بدون جهت و بدون سبب. (ناظم الاطباء)، رجوع به واسطه شود
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
تار در مقابل پود. (آنندراج) (برهان قاطع). تارهایی را گویند که بجهت بافتن مهیا ساخته اند و آنرا تانه نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 192). ریسمانهائی که بطور تار (مقابل پود) مهیا شده باشد. (فرهنگ نظام). تار جامه و بافته مقابل پود. (ناظم الاطباء). ریسمان پارچه که در طول واقع شود. تار. تاره. تانه. فرت. سدی. حایل. مقابل پود. رجوع به بالوسه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بلا واسطه
تصویر بلا واسطه
بدون واسطه بی میانجی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی واسطه
تصویر بی واسطه
بی میانجی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از به واسطه
تصویر به واسطه
به انگیزه، به شوی، به میانجی، به پا در میانی، از برای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بواسطه
تصویر بواسطه
با میانجگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی واسطه
تصویر بی واسطه
بی میانجی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از با واسطه
تصویر با واسطه
با میانجی
فرهنگ واژه فارسی سره
غیرمستقیم
دیکشنری اردو به فارسی