جدول جو
جدول جو

معنی بلاهن - جستجوی لغت در جدول جو

بلاهن
(بَ هَِ)
جمع واژۀ بلهنیه. (ناظم الاطباء). رجوع به بلهنیه شود، عاشق کردن، آشفته کردن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جبلاهنگ
تصویر جبلاهنگ
جلبهنگ، تخم گیاه زردخار که برگ هایی شبیه برگ لوبیا دارد و بیخ آن را تربد زرد می گویند، جبلهنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلادن
تصویر بلادن
درختچه ای آلکالوئیددار و خواب آوار که مصرف دارویی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلاهت
تصویر بلاهت
از حیث رای و عقل ضعیف شدن، نادان شدن، نادانی، کودنی، ضعف عقل
فرهنگ فارسی عمید
(بَلْ لا نَ)
مؤنث بلاّن. (اقرب الموارد). زن حمامی. (ناظم الاطباء). رجوع به بلان شود، سازندۀ بلبان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان بیلوار، بخش کامیاران، شهرستان سنندج. سکنۀآن 266 تن. آب آن از رود خانه کامیاران و محصول آن غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5) ، برانگیختن و تحریک کردن. (از منتهی الارب). برانگیختن قوم را وآنان را در هم ّ و غم و وسوسه قرار دادن. (از اقرب الموارد) ، مخلوط کردن زبانها را: بلبل الالسنه. (از اقرب الموارد) ، متفرق و پراکنده کردن افکار و یا کالاها، بلبل الاّراء و الأمتعه. (از اقرب الموارد). بلبله. و رجوع به بلبله شود
لغت نامه دهخدا
(بَلْ لا)
گرمابه. (منتهی الارب). حمام، و آن معرب است. (از اقرب الموارد). ج، بلانات. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، گرگ. (منتهی الارب). ذئب. (ذیل اقرب الموارد از صغانی)
لغت نامه دهخدا
(بْلا / بِ)
لوئی. (1811-1882م.) سوسیالیست فرانسوی. وی در کتاب خود بنام ’سازمان کار’ که در سال 1840م. منتشر گردید، نظام اجتماع جدید را ترویج کرد که مبنای آن روی این اصل قرار گرفته بود: ’از هر کس به فراخور استعدادش بگیرید و به هرکس بر طبق احتیاجش بدهید’. وی از رهبران انقلاب 1848م. بود و چون بواسطۀ مخالفت معاندان و کارشکنی های آنها، نقشۀ ایجاد ’کارگاه اجتماعی’ او با شکست مواجه شد، کوشید که کارگران را بشوراند، و چون توفیق نیافت به انگلستان گریخت و تا 1871م. در آنجا بسر برد. (از دائره المعارف فارسی) ، برخی آنرا به معنی انغوزه دانند. (از غیاث اللغات) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
ثلث پرتن در اصطلاح هندیان: وکل پرتن (یحوی) علی ثلثه باهن و کل باهن علی ثلثه کن و کل کن... (از ماللهند بیرونی ص 202)
لغت نامه دهخدا
(بَ غِ)
جمع واژۀ بلغن. (ناظم الاطباء). رجوع به بلغن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ / نِ)
کاری که ناتمام گذاشته شده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ابله شدن. (از منتهی الارب). ضعیف شدن عقل و خرد. (از اقرب الموارد). بله. و رجوع به بله شود.
لغت نامه دهخدا
(بَ هََ)
نادانی. سلیم دلی. نیک نهادی. خوشخوئی بی بدی. (منتهی الارب). بلاهت. بله. و رجوع به بلاهت و بله شود، عاشق شدن. (آنندراج). گرفتار عشق شدن. (ناظم الاطباء). بلبل گشتن. و رجوع به بلبل گشتن شود، آشفته شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جمع واژۀ بلهنیه. (ناظم الاطباء). رجوع به بلهنیه و بلاهن شود
لغت نامه دهخدا
پرستار راحیل که یعقوب او را بزنی کرد. (یادداشت مرحوم دهخدا). در قاموس کتاب مقدس ’بلهه’ ضبط شده است. رجوع به بلهه شود
لغت نامه دهخدا
(بِلْ لا دُ)
مرکب از بلا به معنی زیبا، و دنا به معنی بانو و خاتون. (یادداشت مرحوم دهخدا). گیاهی است سمی از طایفۀ سلانه و شبیه به تاتوره و بزرالبنج، و از آن جوهر سمی گیرند موسوم به اتروپین. (ناظم الاطباء). گیاهی است از تیره بادنجانیان که پایا است و ارتفاعش بین یک تا یک متر و نیم است و در اماکن مرطوب و سایه دار مناطق مختلف کرۀ زمین بخصوص نواحی مرکزی آسیا و جنوب اروپا و کریمه و قفقاز و آسیای صغیر و ایران بحالت وحشی و خودرو میروید و ممکن است بمنظور استفاده های طبی آنرا پرورش هم بدهند. ریشه اش دراز و منشعب به تقسیمات دوتایی است و ضخیم وگوشت دار و حنایی رنگ است. ساقه اش استوانه ای و در انتها دارای تقسیمات دوتایی یا سه تایی است. برگهایش منفرد و دارای دمبرگ کوتاه و بیضوی و نوک تیز است ولی در قسمت انتهایی ساقه هر دوتا از برگها مجاور یکدیگر درآمده و اندازه های آنها نامساوی میشود. گلهایش منفرد و ازکنارۀ برگها خارج میگردد. کاسه گلش پایا است و جام گل قهوه ای رنگ مایل به بنفش است. میوه اش سته و به بزرگی یک گیلاس می باشد. میوۀ نارس آن سبزرنگ است و پس از رسیدن قرمز و سیاه میشود. این گیاه را در حقیقت باید یکی از انواع گیاه مندغوره دانست. قسمتهای مورد استفادۀ این گیاه، برگ و ریشه و میوه و دانۀ آن است. قسمتهای مختلف آن شامل آلکالوئیدهای مهمی نظیر آتروپین و هیوسیامین و بلادونین و آتروپامین و آسپاراژین می باشد. بلادن دارای اثرات درمانی بسیار است و در موارد مختلف مورد استفاده قرار میگیرد. این گیاه در نواحی شمالی و شرقی ایران بفراوانی میروید و در تداول عامه بیشتر به مردم گیاه موسوم است. بلادون. بلادانه. بلادنا. ست الحسن. سیدحسنا. گوزل عورت اوتی. مردم گیاه. مردم گیا. مهرگیا. مهرگیاه. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بَ هََ)
بلاهه. کم عقل بودن در امورات دنیا. (غیاث اللغات). بی عقلی. نادانی. حماقت. گولی. (ناظم الاطباء). سلیم دلی. (بحرالجواهر). ابلهی. کم خردی. ساده دلی. حمق. غباوت. رعونت. سفه. سخافت. کانائی. و رجوع به بلاهه شود.
لغت نامه دهخدا
تصویری از بلاهه
تصویر بلاهه
نادانی سادگی کانایی نابخردی، سست اندیشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلان
تصویر بلان
گرمابه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلادن
تصویر بلادن
لاتینی مهر گیاه بنگ دانه از گیاهان مهر گیاه گیاهان داروئی
فرهنگ لغت هوشیار
نادانی سادگی کانایی نابخردی کم خردی ساده دلی سلیم دلی، ضعف تدبیر سستی رای. کم عقل بودن، ابلهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جبلاهنگ
تصویر جبلاهنگ
جبرآهنگ زردخار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلاهت
تصویر بلاهت
((بَ هَ))
کم خردی، ضعف تدبیر، سستی رأی
فرهنگ فارسی معین
ابلهی، حماقت، حمق، سبک مغزی، سفاهت، کم خردی، نادانی
متضاد: حکمت، دانایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد